عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وهفتادوچهار روان شناس؟؟ رفتن پیش یه دکتر وانشناس میتونست فکر
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وهفتادوپنج
اگه یه کم دیگه به حرف های قشنگ و دلبری کردن ادامه میداد بی خیال همه دنیا میشدم.. می پریدم بغ.لش و..
کلافه از نگاه های نافذش خودمو از حصار دست هاش بیرون کشیدم و به طرف آشپزخونه رفتم وگفتم:
_اومم.. فکرکنم غذا سرد شده باشه.. بشین گرمش کنم!
اومدم برم که دستمو کشید وگفت:
_نمیخواد.. بشین.. همینجوریشم خوشمزه اس..
انگار اولین باری بود قراربود تنهایی غذا بخوریم..
فکرکنم گوش هامم از خجالت و گرمای بدنم سرخ شده بود..
واسش بشقاب اضافه آوردم و غذا کشیدم..
قبل از اومدنش داشتم از گرسنگی می مردما.. اما الان تنهاچیزی که میلم نمیکشید غذا بود!
به بشقاب پراز برنجم نگاه کرد وگفت:
_هنوز عادت خراب کردن غذارو ترک نکردی..
یادش مونده بود.. وقتایی که زیادی گرسنه بودم غذای زیادی رو واسه خودم میکشیدم اما همیشه نصف بیشترش میموند وباید دور میریختم..
لبخندی سمج که نتونستم جلوشو بگیرم گوشه ی لبم نقش بست..
_عالی شده...
_نوش جان
_چرا خودت نمیخوری؟
برای اینکه احساس راحتی کنه قاشقمو برداشتم ومشغول شدم...
اما نمیدوستم غذامو قورت بدم یا نگاه های سنگین مهرادو..
ساعت نزدیک به 3 شب بود که منتظر رفتنش بودم اما باخیال راحت داشت قهوه میخورد و به تلوزیون نگاه میکرد..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥