عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وهفتاد _مطمئنی نمیخوای برسونمت؟ درحالی که چمدون سنگینمو روی
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وهفتادویک
2ساعت توی راه بودیم تا بالاخره تاکسی جلوی خونه ام ایستاد و با خوشحالی کرایه رو حساب کردم و به سمت خونه پرواز کردم..
سعی کردم به اون دونفر فکرنکنم و به آرامش خونه ام فکرکنم وخداروشکر کنم واسه نعمت بزرگی که بهم داده..
به خونه که رسیدم اول خونه رو گرد گیری کردم و بعد یه دوش طولانی با آب داغ داغ خودمو مهمون کردم..
به هرجای بدنم که دست میکشیدم یاد دست های مهراد میوفتادم..
هم غرق لذت میشدم هم تنفر..
بافکر کردن به اینکه بااون عفریته بوده دلم هول میشد!
موهامو همونطوری خیس توی حوله پیچیدم وسرماخوردیگمو بی محلش کردم..
دلم یه غذای مفصل میخواست و دلم لک زده بود واسه قرمه سبزی..
به ساعت نگاه کردم 10شب بود..
یعنی میتونستم درست کنم؟؟
هرچقدر سعی کردم دلمو قانع کنم نشد و آخرشم با کمک زود پز و کلی سروصدا ایجاد کردن قرمه سبزی وسالاد شیرازی درست کردم و ساعت 12 شب آماده شد!
یه عالمه واسه خودم غذا کشیدم و آماده خوردن شدم که زنگ صدای زنگ واحد باعث شد از ترس چشمام گرد بشه..
ترسیده به ساعت نگاه کردم..
کیه که زنگ پایینو نزده و مستقیم وارد آپارتمان شده!!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥