عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وچهارده سوارهواپیما شدیم و من دائما چشمم به صندلی های اطراف
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وپانزده
مهماندار شروع به توضیحات اولیه کرد.. باحسرت به ماسک اکسیژن دست مهماندار نگاه کردم و تودلم گفتم:
کاش میشد با اون وسیله نفس بکشم و راه کیپ شده ی قلبمو باز کنم!!
چشمم به سیاهی شب و شهرهایی که از ازاین بالا کوچیک تراز کف دست شده بودن بود اما تمام حواسم گرداگرد اون 2 صندلی آخر میچرخید و یواشکی از توی پنجره نیم رخ مرد نامرد گذشته ام بود...
دست های آرشا که پراز پسته های پوست کنده بود جلوم دراز شد..
باغم نگاهش کردم تا بفهمه پسته ها ولبخند اجباری رولبش دردمو دوا نمیکنه!!
پلک هاشو روی هم فشارداد وبا لبخند آهسته لب زد:
_درست میشه!
باحسرت به این همه امیدوار بودنش لبخند زدم دستمو بلند کردم برای گرفتن پسته ها!!
سمانه به صندلی چسبیده بود وچشم هاشو محکم روی هم فشار میداد.. شک نداشتم استرس وترس زیادی رو تحمل میکنه اما به قول میثم این سفر واسش لازم بود تا ترس از پروازش بشکنه!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥