عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وچهل_نه ناراحت شدم از حرفش.. یعنی چی که دم دست نباش.. من کجا
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وپنجاه
داشتم آروم آروم وارد خلسه ی خواب میشدم که دستی روی موهام نشست..
با فکراینکه آرشا باشه خون توی رگ هام یخ بست..
نه نه.. خدایا نذار آرشاهم به عنوان یه دوست ازدست بدم..
دستش آروم آروم روی صورتم نشست و نوازش های آشنایی رو احساس کردم..
با وحشت چشمامو باز کردم واومدم تاجون دارم جیغ بزنم که تیله های مشکی آشنایی به جونم رخنه کرد..
_تواینجا چیکار میکنی؟
_چرا رو زمین خوابیدی؟
اوه اوه تو چه شرایطی هم وارد اتاقمون شده بود!
_به تو چه؟ با آرشا قهر بودم..
درحالی که به چشمم زل زده بود وصورتمو نوازش میکرد باصدایی دورگه و خمار گفت:
_بامنم قهری؟
باحس کردن بوی الکل اخم هامو تو هم کشیدم و دستشو از صورتم جدا کردم ومحکم به عقب حول دادم وگفتم:
_پاشو برو بیرون تا اینجا روی سرت خراب نکردم و آبروتو نبردم..
_تاکی میخوای با تهدید کردن من پیش ببری؟ خب جیغ بزن.. منو از چی میترسونی؟
_شجاع شدی؟ خب تبریک میگم! حالا پاشو برو ور دل زنت بخواب همین روزاست چشمای وزقیش چپ بشه اینقدر چپ چپ نگام کرد.. پاشو برو بیرون..
به جای خالی آرشا نگاه کردم و گفتم؛
_آرشا کجاست؟ چیکارش کردی؟
دستشو توی کمرم انداخت وکشوندم توی کنارش وگفت:
_نگرانشی؟
ترسیده به زور بلندشدم و با حالت زاری گفتم:
_وای توروخدا داری چیکارمیکنی؟ توحال خودت نیستا؟ پاشو برو بیرون تا آبرومو نبردی!!!!
بازم به زور کنار خودش خوابوندم وگفت:
_هیششش... بذار یه کم میمونم بعد میرم..
دیگه داشت گریه ام در میومد.. میدونستم این آقا کسی نیست که توی حالت عادی احساسات ازخودش بیرون بده!
_مهراد برو بیرون.. بابا من آبرو دارم یکی میاد می بینه آبروم میره.. الان فرشته خانمت بیدارمیشه.. پاشو برو جون هرکی که دوست داری..
_فرشته زن من نیست.. میدونه اومدم اینجا...
باچشمای گرد شده بلندشدم و پرتعجب پرسیدم:
_چی؟؟؟ میدونه؟
لباشو گزید و چشماشو توکاسه چرخوند وگفت:
_هوم!
_چی رو میدونه اونوقت؟
_دوستت دادم..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥