eitaa logo
عشق‌دیرینه💞
12.5هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
2 فایل
تو، شدی همون زیباترین تجربه♥️🖇️ تبلیغاتمون😍👇🍬 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 #هر‌گونه‌کپی‌برداری‌حرام‌است‌‌وپیگرد‌‌قانونی‌و‌‌الهی‌دارد‌حتی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده❌
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وپنجاه_ودو باکوبیده شدن سیلی که توسط مهراد توی صورتش خورده ب
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 باد لعنتی به لباس های خیسم که میخورد روح از تنم پرمیکشید.. اونقدر سردم شده بودکه دندون هام روی هم بند نمیشدن.. کم کم به خودم اومدم وازش جداشدم.. _واسه چی اومدی دنبالم؟ _دروغ میگفت.. باورنکن.. _چی روباور نکنم؟ میخوای بگی پسر پیغمبری و...؟ _باهاش نبودم صحرا باورم کن.. _باورت کنم؟ مگه تو منوباورکردی؟ من به تو اعتماد ندارم وهیچوقت فراموش نمیکنم چه آدمی هستی.. دستشو روی لبم گذاشت ولب هاشو به گوشم نزدیک کرد وگفت: _هیس.. باشه.. ازاینجا که رفتیم تو برو راه خودت ومن راه خودم... فقط امشبو سکوت کن.. تموم تنم میلرزید.. این دفعه از سرما نبود.. ازسردی جمله های آخر مهراد بود.. یه کم بعد بلند شدیم و به سمت عمارت برگشتیم.. انگار خیلی از عمارت دور شده بودیم چون هیچ اثری از عمارت نبود.. جفتمون ساکت بودیم.. انگار حرفی برای گفتن نداشتیم وفقط به کنار هم بودن نیاز داشتیم.. وسط راه بودیم که مهراد مسیرشو کج کرد وبه سمت جایی که به عمارت نمیرسید رفت.. _کجا میری؟ _نمیخوام برم عمارت... _یعنی چی؟ _دنبالم بیا.. دوستم داره.. همین کافی بود واسه اعتماد مگه نه؟ باد به شدت به تن ولباس های خیسم میخورد و باتمام وجودم میلرزیدم.. دلم میخواست بغلم کنه اما انگار مهراد توی این دنیانبود.. انتهای کوچه به خونه ای که بین چندتا درخت پوشیده شده بود رسیدیم.. _اینجا کجاست؟ دررو باز کرد و گفت: _اینجا روچند شب پیش پیدا کردم.. جای آرومیه واسه فکرکردن.. _من نمیام.. برمیگردم عمارت.. _نترس کاریت ندارم.. بدون برگشتن ونگاه کردن به پشت سرش رفت داخل ومنم مثل دورازجونم بز پشت سرش رفتم.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥