eitaa logo
عشق‌دیرینه💞
12.5هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
2 فایل
تو، شدی همون زیباترین تجربه♥️🖇️ تبلیغاتمون😍👇🍬 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 #هر‌گونه‌کپی‌برداری‌حرام‌است‌‌وپیگرد‌‌قانونی‌و‌‌الهی‌دارد‌حتی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده❌
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وپنجاه_وهشت باتابش مستقیم نور خورشید به چشمم چشمامو باز کردم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 نمیدونم چقدر دیگه دویدم که خودمو جلوی در عمارت دیدم.. اما باید از در پشتی که به حیاط خلوت راه داشت وارد خونه میشدم.. اومدم برم سمت در پشتی که صدای عصبی آرشا باعث شد سرجام میخکوب بشم.. _هیچ معلوم هست کجا غیبت زده؟؟ باچشمای گرد شده به سمتش برگشتم وبا من من سلام کردم.. _سلام.. من.. من همین دورو برا.. اومد نزدیکم.. اخم کرده بود.. انگار خیلی عصبی بود.. _اصلا معلومه داری چیکار میکنی؟ میدونی آقا میثم ازدیشب خون منو توی شیشه ریخته که دختر مردم امانت بود وفلان بود؟؟؟؟؟ _معذرت میخوام.. _بامعذرت خواهی جنابعالی چیزی درست نمیشه از کنار من تکون نمیخوری تا برگردیم تهران اونوقت هرکاری خواستی بکن! میدونستم میثم چه اخلاق تند و تلخی داره.. خجالت زده دنبالش راه افتادم.. سمانه با دیدنم با خوشحالی اومد وبغلم کرد.. _کجایی آخه تو؟ نمیگی من سکته میکنم؟ باچشم دنبال فرشته میگشتم اما با برج زهرماری به نام آقا میثم روبرو شدم! _چطوری صحرا خانم؟ خوش میگذره؟ باتعنه حرف میزد.. سرمو پایین انداختم وسلام کردم! اومدم توضیح بدم که بردیا و کاظمی و چندمرد دیگه به سمتمون اومدن.. میثم گفت: _حرف هامون بمونه واسه بعد.. تابرمیگردم آماده باشید ورفت.. بردیا با دیدنم لبخند زد وصبح بخیرگفت.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥