عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وسی_ونه الکی خندیدیم و سمانه رفت که لباس هاشو عوض کنه ومنم ب
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وچهل
لبخند رضایت بخشی روی لبش نشست تو دلم بهش خندیدم..
احمق نمیدونه قراره سرکار بمونه و اعلاف بشه!
_بسیار عالی.. خوشحالم کردی خانم زیبا!
روی صندلی روبه روی مهراد نشستم و لبخند دندون نمایی به صورت پراز اخمش زدم!
آرشاهم رسید و کنار من نشست..
سعی میکردم به فرشته که شک نداشتم قصد جونمو کرده نگاه نکنم و نگاه های سنگینش آزار دهنده بود..
آرشا تمام مدت مشغول پزیرایی رسیدن به من بود ومیدونستم مهراد توی دلش چه چاقویی برای گردن من تیز کرده!!
حتی نگاه های سنگین وآزار دهنده جمع هم نتونست چیزی از خوش مزگی غذا کم کنه..
کم کم سر صحبت بین مردها و غیب کردن زن ها باز شد ومنم که حوصله ای نداشتم تصمیم گرفتم برگردم به اتاقم..
البته هدف اصلیم اتاقم نبود و ازشما چه پنهون مقصدم پشت عمارت محل قرارم با مهراد بود..
اصلا نمیدونستم با خودم چند چندم اما میدونستم سلول به سلول تنم اون مرد عصبی ای که روبه روم نشسته رو میخواستن!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥