عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وچهل_هشت بردیا راننده ی شخصیشو در اختیار منو سمانه گذاشت و م
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وچهل_نه
ناراحت شدم از حرفش.. یعنی چی که دم دست نباش.. من کجا دم دست بودم.. همین دوری ها زندگیمو خراب کرد انوقت این خانم از راه نرسیده اظهار نظر میکنه..
به احترام هیچی نگفتم وگوشیمو خاموش کردم که فکرم درگیر این مرتیکه ی عوضی نشه..
آخ مهراد.. قسم میخورم اشکتو در بیارم..
_ساعت 2ونیم شده بریم دیگه دیره..
_ناراحت شدی؟
بدون رودربایستی گفتم:
_البته که ناراحت شدم.. حقم دارم.. ناراحتم چ توچیزی از زندگی من نمیدونی!
_دیوونه من منظوری نداشتم.. ببخشید اگه ناراحتت کردم.. میدونی که خوبیتو میخوام!
اونقدر عذرخواهی کرد و اظهاد پشیمونی کرد که دلم خود به خود فراموش کرد..
برگشتیم خونه.. ساعت 4 صبح بود..
یواشکی رفتیم توی اتاقامون.. آرشا روی تخت خوابیده بود.. دلم نیومد بیدارش کنم.. بالشمو برداشتم وروی کاناپه ی گوشه ی اتاق انداختم بعداز عوض کردن لباس هام همونجا دراز کشیدم و کم کم چشمم گرم خواب شد..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥