عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وچهل لبخند رضایت بخشی روی لبش نشست تو دلم بهش خندیدم.. احمق
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وچهل_ویک
بانهایت جلب توجه ای که از خودم سراغ داشتم از جمع جداشدم وبه سمتم اتاقم رفتم..
واسه رد گم کنی لباس های راحتی پوشیدم و به بهونه هوا خوری آخرشب به سمت حیاط پشت عمارت رفتم..
میدونستم مهراد همین دور وبرهاست..
یه کم قدم زدم و نفس آزاد کشیدم.. کم کم ضایع شدم و فهمیدم نه تنها حواسش به من نیست بلکه من یه آدم مسخره ام که فقط خودمو گول میزنم وبس!
تودلم چند تافوش به مهراد وخودم دادم و باحرص برگشتم سمت اتاقم..
اومدم وارد عمارت بشم که یه دفعه کشیده شدم سمت دیواری پشت حیاط که خیلی هم تاریک وترسناک بود..
بافکر اینکه بردیاس اومدم جیغ بکشم که فهمیدم
مهراد بود.. این خشونت مختص کسی جز مرد خودخواهم نبود..
ازش جداشدم وگفتم:
_هیچ معلوم هست داری چیکار میکنی؟
_نگوکه منتظرمن نبودی..
_البته که نبودم.. ولم کن..
ازم جداشد و لباس خوابی رو خریده بودم و جلوی چشمم تکون داد وگفت:
_خیلی دوست داری امتحانش کنی مگه نه؟ اینطور که متوجه شدم واست فرق نمیکنه شخصش کی باشه..
با این حرفش یاد گذشته و تهمت زدن هاش افتادم.. بازم بذر نفرت توی دلم پاشیده شد..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥