عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وشصتوچهار نمیدونم چه مدت گذشته بود که صداهایی کنار گوشم حس می
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صدوشصتچهار۲
مهراد:
برای بار هزارم تماس سحرو رد زدم وهزاربار خودمو لعنت کردم گه چرا سحرو واسه لجبازی باصحرا وارد خونه ام کردم..
گوشی رفت روی پیغام گیر وصدای سحر روی اعصابم خط کشید..
سحر_مهراد جواب بده حرفامو بزنم وبعدش قطع میکنم.. اصلا گورمو گم میکنم!
باحرص تماسو وصل کردم وداد زدم:
_چی میگی سحر؟ چی میگی؟
سحر_ مگه نمیگی صحرا دوستت داره؟ مگه اینو نمیگی؟
_آره! جدایی ازاین مسئله من عاشق زنمم عاشقشم حالیت میشه؟
سحر_به جهنم! این واسم مهم نیست! مهم اینه از ریا کاری اون زن متنفرم.. میخوام دستشو واست رو کنم وبهت ثابت کنم دوستت نداره وداره نقش بازی میکنه!
_صحرا باباشو ازدست داده.. اگه توخودشه بخاطر مرگ پدرشه! لطف مزاحم زندگیم نشو!
سحر_ الان صحرا کجاس؟ فقط همینو بگو.. تابهت ثابت کنم!
_خونه مادرشه!
سحر_ توکجایی؟
_به توچه؟
سحر_ مهرادد! من خوبیتو میخوام لعنتی! میگم بگو کجایی!
چنگی به موهام زدم.. من آدم شکاکی بودم وسحر دست روی نقطه ضعفم گذاشته بود!
_توخیابونم..
سحر_برگرد برو خونه مادر زنت! ببین زنت داره چیکارمیکنه!
بدون اینکه به روی خودم بیارم ماشینو دور زدم اما به سحر گفتم:
_دیگه به من زنگ نزن! من به زنم مطمئنم!
گوشی رو قطع کردم اما گاز دادم سمت خونشون..
تودلم دعا میکردم صحرا یه گوشه نشسته باشه وباورهامو خراب نکنه!
۵دقیقه بعد رسیدم ورفتم داخل.. توی جمعیت باچشم دانبال صحرا گشتم.. نبود.. قلبم تند میتپید.. دست هام یخ زده بودن..
رفتم توی آشپزخونه.. مادرشو دیدم مشغول گریه کردن بود..
_سلام..
مادرش_ سلام عزیزم.. خوبی مادر؟
_ممنون! صحرا رو ندیدین؟
یه زنه که نمیشناختم گفت:
_تواتاقه روبه روئه! حالش خوب نبود!
نفس راحتی کشیدم ورفتم سمت اتاق.. دستگیره رو پایین کشیدم اما قفل بود.. ته دلم خالی شد..
صدای عماد باعث شد نفسم بند بیاد.. نکن صحرا.. داشتم باورت میکردم.. نکن!
دستم میلرزید در بزنم.. کلاه بی غیرتی به سرم بود وترس از دیدن کلاه بزرگ روی سرم قلبمو به درد میاورد!
اومدم دربزنم که در باز شد وتصویر صحرا وعماد درحالی که دست صحرا بازوی عمادو گرفته بود نمایان شد..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥