عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وشصتودو باسیلی محکمی که توی گوشم زده شد پخش سالن شدم وجلوی چش
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وشصتوسه
به پارکینک رسیدم.. حالم خیلی بد بود.. خون گریه میکردم.. دستمو محکم به کمرم که دردش امونمو بریده بود گرفته بودم..
پشت انباری هایه گودی بود که رفتم اونجا ونشستم.. بیصدا گریه میکردم وبه پناهگاهم نگاه کردم.. چقدر بدبختی صحرا چقدررر!!
گوشیمو درآوردم وروشنش کردم.. باطری نداشت اما میشد باهاش زنگ زد.. شماره ی بنفشه رو گرفتم..
بنفشه_ الوسلام..
باگریه گفتم: بنفشه بیا به دادم برس!
بنفشه_ چی شده؟ من خونه ی شمام.. کجایی تو..
_توپارکینکم.. چشمام.. بنفشه چشمام نمیبینه!
بنفشه_چی میگی تو؟ توکدوم پارکینک؟ چی شده؟ مهراد کجاست؟
_بیا توپارکینک خونه خودمم.. پشت انباری پلاک...
هرچقدر تلاش میکردم شماره ی پلاکو ببینم نتونستم.. دارم کورمیشم یعنی؟
_چشمم پلاکو نمی بینه!
بنفشه ترسیده گفت:
_اومدم اومدم.. هیچی نگو خودم میام ببینم چی شده!
به روبه روم خیره شدم..
تصویر تار مهراد که سوار ماشینش شد ورفت قلبمو آتیش زد..
اونقدرگریه کردم تا چشمام به طور کامل سیاه شد وبه خواب رفتم!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥