eitaa logo
عشق‌دیرینه💞
21.9هزار دنبال‌کننده
420 عکس
337 ویدیو
0 فایل
تو، شدی همون زیباترین تجربه♥️🖇️ تبلیغاتمون😍👇🍬 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 #هر‌گونه‌کپی‌برداری‌حرام‌است‌‌وپیگرد‌‌قانونی‌و‌‌الهی‌دارد‌حتی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده❌
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_ونودویک.. بعداز یک ساعت راننده توی کوچه ی تقریبا شلوغ جلوی یه
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 بی اراده ازجام بلند شدم وباحیرت وناباوری به مهراد که دست های ترلان توی دستش بود نگاه کردم.. مادرجون_ اینجا چه خبره؟ پدرجون_ میدونستم اینجوری میشه.. ناباور به مادرجون نگاه کردم.. تار میدیدمش.. این اشک های لعنتی چی ازجونم میخواستن؟ چرا نمیذاشتن دررناک ترین صحنه ی زندگیمو ببینم.. ترلان با پوزخند ومهراد بانفرت نگاهم کرد.. همه دست میزدن.. امشب چه خبربود؟ نمیدونم چند دقیقه گذشته بود که مهمونا ساکت بودن وصدای مردونه ی مردم پشت میکروفن قلبمو به درد آورد.. مهراد_ همگی خوش اومدید.. علت اصلی این مهمونی شراکتم با آقای افخمی عزیز هست.. همه دست زدن و مردی کنار مهراد قرار گرفت و باهم دست دادن.. مهراد_ اما یه دلیل مهم ترهست.. بازم همه ساکت شدن.. دستشو دور شونه های ترلان انداخت وگفت: _دلیل مهم دیگه معرفی کردن رسمی نامزدعزیزم ترلان خانم.. میخواستم در حضور جمع بگم که افتخار میکنم عاشق زن زیبا و شاسته ای مثل ترلان هستم و به زودی باهم ازدواج میکنیم.. صدای دست زدن ها بالا گرفت.. شدت ریزش اشک هام بیشتر شد! مادرجون باعصبانیت وصدای بالا رفته روبه مهناز گفت: _اینجا چه خبره؟ این دیگه چه مسخره بازیه؟ تو ازاین موضوع خبر داشتی؟ مهناز_ خواهر جان مهراد میخواست سوپرایز کنه ومنم به احترام.. میون حرفش پرید وبه من اشاره کرد وگفت: _شماها خجالت نمیکشین؟ زنش اینجا نشسته وتو با وقاحت تمام دخترتو به پسرم انداختی؟ مگه قرار نبود این مسئله واسه همیشه بسته بشه... نتونستم تحمل کنم.. به سرعت به طرف در خروجی حرکت کردم وگریه کردم.. بااون لباسم توخیابون راه افتادم و ازشدت گریه چند دفعه بالا آوردم.. صدای بوق ماشین پشت سرم روی اعصابم بود.. بلندشدم که فرار کنم که صدای آقاجون مانعم شد.. _صحرا دخترم؟ بیا سوار شو.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥