عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهفتادونه مهراد _علی تومطمئنی؟ اشتباهی پانشم برم شمال؟ علی_ م
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وهشتاد
۴ساعته خودمو به آدرسی که صحرا بود رسوندم.. به ساعتم نگاه کردم.. ۵ونیم بعدازظهر بود.. به علی زنگ زدم تامطمئن بشم هنوزم توی همون مکان هست یانه.. گفت یه بار دیگه تماسو باهاش برقرار کنم ومن بجای یک بار هزار بار زنگ زدم و عقده هام بیشتر شد!!
داشتم پوست لبمو میکندم وزیرلب به زمین وزمان فوش میدادم که علی زنگ زد!
_بله؟
علی_ هنوزهمونجاست!
بدون حرف اضافه گوشی رو قطع کردم وروندم سمت آدرس..
_آخ صحرا..صحرا.. میکشمت..
.....
صحرا:
سرم درد گرفته واصلا دلم نمیخواست به خونه برگردم وازصدای دریا دل بکنم!
باخجالت به عماد گفتم:
_عماد؟ میتونی واسم مسکن بیاری؟
عماد_آره عزیزم چراکه نه.. سرت درد میکنه؟
_اوهم!
عماد_ میخوای بریم دکتر؟
_نه نه اصلا.. همون مسکن کافیه..
عماد_چشم.. همینجا بمون زود برمیگردم!
_ممنون!
پتومو بیشتر دور خودم پیچیدم و سعی کردم لرزش دندون هامو که بخاطر سردی هوا بود محارکنم!
یه کم صدای پای عمادو شنیدم وباخودم فکرکردم چقدر زود برگشت.. باچه عجله ای رفته که اینقدر سریع اومد!
به طرف صدا برگشتم وگفتم؛
_عماد؟
عماد_هوم؟
_برگشتی؟
عماد_اوهوم!
قرص هامو آوردی؟
عماد_اوهوم!
وا.. چرا اینجوری حرف میزنه؟ یعنی زنگ های مهراد عصبیش کرده؟ سعی کردم سوالمو به زبون نیارم وخفه خون بگیرم!
دستمو دراز کردم وگفتم:
_میشه قرصمو بدی؟
یه کم منتظر شدم که صدایی نیومد وحرکتی نکرد..
نفس عمیق وکلافه ای کشیدم که یه لحظه یه بوی آشنا به مشامم خورد..
تااومدم همه چی رو تجزیه تحلیل کنم دستم کشیده شد وتوی هوا معلق شدم.. فقط تونستم ازشدت ترس یه اسمو به زبون بیارم..
_مهراد....
صدایی نیومد اما بوی عطر لعنتیش داد میزد خودشه!
_اینجا چه خبره؟ منو کجا میبری؟ توکی هستی؟
صدایی نیومد.. میدونستم مهراده ومیخواستم مطمئن بشم پس شروع کردم به جیغ زدن وکمک خواستن!
_کمک.. یکی کمکم کنه.. کمک..
مهراد_ ببرصداتو تا ننداختمت تودریا مثل سگ جون بدی!
خودش بود.. خود لعنتیش..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥