عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وپنجاهوهفت توی خواب وبیداری بودم که بازهم صداهای مزاحم مانع آ
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وپنجاهوهشت
خودمو به خواب زدم.. قلبم مثل گنجشک میزد.. خداکنه نیاد سروقت گوشیم وگرنه بدبخت میشم..
مهراد آهسته_ صحرا؟
پتورو کنار زدم وفقط نگاهش کردم..
مهراد_خانومم پامیشی بریم خونه مامانت اینا؟ بهم زنگ زدن گفتن تواونجا نیستی زشته!
_باشه بریم!
ازجام بلندشدم واسه پیچوندنش گفتم:
_میخوام لباس هامو عوض کنم..
سردبود.. مهراد دیگه اون گرمای قبلو نداشت.. دیگه مثل روزای اول که نمیخواستم باهاش باشم توچشماش خواستن نبود..
بدون حرف ازاتاق رفت بیرون ومنم سریع گوشیمو اززیر بالشم بیرون کشیدم تاپیامو پاک کنم..
اوف لعنت به این شانس چه وقت خاموش شدنت بود لعنتیییی!
بدون فوت وقت آماده شدم و گوشیمو همونجوری خاموش انداختم ته کیفم وازاتاق رفتم بیرون..
مهراد روی مبل نشسته بود وبا گوشیش ور میرفت!
_مهراد؟
نگاشو ازگوشیش گرفت باغم به صورتم نگاه کرد وگفت:
_جانم؟
_من آماده ام اگه میخوای بریم!
آهسته سرتکون داد و ازجاش بلندشد..
توی راه بودیم که دلم طاقت نیاورد وپرسیدم:
_چیزی شده؟
مهراد_ نه.. چی میخواد بشه!
نمیدونم چرا حس میکردم به رفتن سحر ربط داره!
یه چیزی ته دلم می گفت اگه این حرفارو به زبون بیارم غرورم میشکنه وحالا فکرمیکنه عاشق وکشته مرده اشم!
سرمو به صندلی تکیه دادم وچشمامو بستم..
بازم یادبابا دلمو آشوب کرد وچشمامو بارونی..
نیم ساعت بعد رسیدیم به خونه ای که ازش باتموم وجودم متنفربودم..
ازآدماش.. ازسبحان.. ازمامان.. پژمان.. سارا... حتی ستایش!
مهراد_ من یه سرمیرم خونه مامانم اینا.. زود برمیگردم..
_الان؟ چرا؟
مهراد_ یه کاری پیش اومده باید برم!
_مادرجون خوبه؟
مهراد_ آره آره نگران نباش موضوع کاریه!
باشه ای گفتم وازماشین پیاده شدم..
مهراد رفت ومنم وارد خونه شدم..
این روزها صدای قران گوشمو نوازش نمیده وبرعکس، حالمو بد میکنه!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥