eitaa logo
عشق‌دیرینه💞
12.6هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
2 فایل
تو، شدی همون زیباترین تجربه♥️🖇️ تبلیغاتمون😍👇🍬 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 #هر‌گونه‌کپی‌برداری‌حرام‌است‌‌وپیگرد‌‌قانونی‌و‌‌الهی‌دارد‌حتی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده❌
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وپنجاه مثل مسخ شده ها، مات ومبهوت چشم به دردوخته بودم.. تنهاصد
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 باصدای مهراد به خودم اومدم.. _رسیدیم خانومم پیاده شو.. بی جون وباچشمایی وکه تار میدید به خونه مون نگاه کردم.. به پارچه های سیاه روی دیوارهاش.. به پنجره ی اتاقم.. یاد روز آخر ولباس هایی که توسط سبحان توی صورتم پرت شدن افتادم.. هق هقم بالا گرفت.. بلند بلند زدم زیر گریه! چطورباورکنم این تصویر توی اعلامیه تصویر بابای منه.. بابای بی وفام که داشتنشو ازم دریغ کرد! سارا اومد بیرون با دیدنم شروع کرد به مویه کردن.. بغلم کرد وضجه زدیم.. مهراد_ خانوما آروم باشین.. خواهش میکنم بریم داخل.. یه کم دیگه گریه کردیم ورفتم داخل.. خونه شلوغ بود واولین کسی که دیدم سبحان بود! بانفرت نگاهش کردم.. اومد جلو سبحان_ صحرا... باتموم قدرتم سیلی کوبوندم توی صورتش! موهاش توی صورتش ریخت وشونه هاش لرزید.. مهراد دستمو گرفت وکنار گوشم فقط زمزمه میکرد _صحرا آروم باش.. توروخدا آبرو ریزی نکن‌! همه ی جمع ساکت شده بودن وبه ما نگاه میکردن.. سبحان_ شرمنده ام صحرا! صدای مامان مویه کنان به گوشمو خراش داد: _اومدی صحرا؟ اومدی مادر؟ دیر اومدی بابات رفت.. دیر اومدی ته تقاریم.. ضجه هام شدت گرفتن.. نتونستم روی پاهام بایستادم.. روی زانو نشستم و مهراد زیر بغلمو گرفت.. مامان بغلم کرد وسارا وسبحانم دستشونو انداختن روی شونه ما وگریه رو ازسرگرفتیم.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥