عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وچهلویک همراه مهراد ازپله ها اومدم پایین ومادرجون بادیدنم که
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وچهلودو
ساعت ۲ونیم صبح بود که ازخواب پریدم وبادیدن سکوت خونه وحشت زده ازجام بلندشدم وبرق هارو روشن کردم..
باحسرت روی مبل های پزیرایی نشستم وزمزمه وار گفتم:
_خدایامنو واسه چی خلق کردی؟ که بیام توی دنیات عذاب بکشم؟؟
من خیلی ترسوم.. ازخیلی هم یه ذره بیشتر! دست خودم نیست.. ازتاریکی وسکوت وتنهایی میترسم!
حس میکنم اگه تنها بمونم درو دیوار هم چشم دارن ونگاهم میکنن!!
یک ساعت دیگه گذشت وبه خودم قول دادم حتی اگه بمیرمم به مهراد زنگ نمیزنم ونزدم!!
بی اختیار کوسن مبلو به سمت تابلوی عکس نحسش که روی دیوار بود پرت کردم و باحرص ونفرت گفتم؛
_خاک توسرت صحرا! اون الان داره با ترلان جونش عشق وحال میکنه اما توچی؟ واسه ترسیدن وتوسری خوردن ساخته شدی!!
اونقدر ترسیدم بودم که تموم شب رو گریه کردم وبازهم مثل شب های گذشته باگریه خوابم برد..
صبح باحس خشک شدن تموم بدنم چشمامو باز کردم وخودمو جابجا کردم که صدای جیغ گردنم دراومد..
روی کاناپه به طرز خیلی داغون وحشتانکی خوابیده بودم و حقم بود این جوری گفته بشم!
آروم آروم رفتم سمت تلفن وبه بنفشه زنگ زدم..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥