عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وچهلوشش ازماشین پیاده شدم وباخنده گفتم: _امشب باعث شدی بعد مد
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وچهلوهفت
آب دهنمو قورت دادم وظاهرمو حفظ کردم..
نگاهمو به کفش هام دوختم وحتی نگاهشم نکردم..
درآسانسور بازشد وقبل از اون من پیاده شدم وکلیدو به درانداختم..
وارد خونه شدم
مهرادم پشت سرم با آرامشی که فریاد میزد آرامش قبل ازطوفانه وارد خونه شد..
اومدم برم تواتاقم که کیفمو کشید... آهسته با صدایی دورگه ازعصبانیت گفت:
_کجا؟
قفسه ی سینه ام تندتند بالا وپایین میشد!
_میرم تواتاقم!
محکم دسته ی کیفمو کشید وباعث شد به عقب برگردم..
بیصدا نگاهش کردم.. چشماس کاسه ی خون شده بود.. نبض زدن رگ های کنار شقیقه اش به وضوح دیده میشد!
مهراد_ کجارفته بودی؟
_پرستو بعداز سالها از گرجستان اومده بود... هییییع!
تودهنی محکمی که توی دهنم زد اونقدر محکم بود که دردش به استخون هام رسید..
گیج شدم.. دستامو جلوی دهنم گرفتم و..
زبونمم انگار داغون شده بود چون قدرت حرف زدنو ازم گرفته بود!
مهراد_ خب؟!! داشتی میگفتی؟؟!!!!
بابغض به صورتش نگاه کردم..
مهراد_ دلباز کردی آره؟
بدون حرف باهمون دستی که جلوی دهنم گرفته بودم به سمت اتاقم رفتم که دوباره پرید جلوم ومانعم شد..
همزمان زنگ درو زدن.. اومدم داد بزنم که سریع متوجه شد و دستشو روی دهنم گذاشت.. دهنی زخم بود... اونقدرمحکم فشار میداد که اشک توی چشمم جمع شده بود..
مهراد_هیسسس! صدات دربیاد سرتو روی تنت میذارم!
بخوای دست روی آبروم بذاری دنیارو به آتیش میکشم..
زنگ دوم زده شد..
مهراد پچ پچ کنان درحالی که مثل قدیما ازشدت عصبانیت نفس تنگی گرفته بود ادامه داد:
_میکشمت صحرا..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥