eitaa logo
عشق‌دیرینه💞
12.6هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
2 فایل
تو، شدی همون زیباترین تجربه♥️🖇️ تبلیغاتمون😍👇🍬 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 #هر‌گونه‌کپی‌برداری‌حرام‌است‌‌وپیگرد‌‌قانونی‌و‌‌الهی‌دارد‌حتی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده❌
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #چهارصد_ویک باخوشحالی وذوقی غیرقابل توصیف خودمو توی بغل مادرجون جا
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 نشسته بودیم توی پزیرایی گرم صحبت بودیم که آقا جون لیوان چاییشو روی میز گذاشت و روبه مادرجون گفت: _مهری خانم این چایی ها به من نمی چسبه قربونت دستت پاشو خودت یه چایی خوش مزه بیار که کنار بچه هام فقط چایی های خودت میچسبه! مادرجون با ناز ودلبری مخصوص خودش چشمی کش دار گفت و بلندشد رفت توی آشپزخونه! آقاجون_ خب تعریف کنین ببینم چطوری دوباره به هم برگشتین؟ چندوقته باهمین؟ وای کاش مهراد بهشون نگه صیغه خوندیم و هم خونه هستیم.. باچشم وابرو به مهراد اشاره کردم چیزی از اون موضوع نگه که آقا مهراد کرمش گرفته بود تلافی کارمو بکنه! اومد دهن باز کنه که سریع گفتم: _توشرکت دوست مهراد کار میکردم واونجا همدیگه رو دیدیم.. نیشمو باز کردم وادامه دادم؛ بعدازاونم به طور خیلیییی اتفاقی مهراد بااون شرکت پیشنهاد شراکت چشمگیری داد که نمیشد دست رد بهش زد.. مدیونید فکرکنید بخاطر من بوده.. همه چی خیلی اتفاقی بوده! باحرف های من آقا جون بلند بلند میخندید ومنم هی آب وتابش میدادم.. خودمم غش کرده بودم میون خنده هام یه لحظه چشمم به مهراد افتاد که داشت باعشق ونگاهی دلفریب درحالی که لبخندی کمرنگ روی لبش بود بهم نگاه میکرد.. خنده از لبم پرکشید وجاشو به خجالتی دل نشین داد.. نگاهمو که دید چشمک ریزی زد.. مثل خودش چشمک نامحسوسی زدم که یواشکی واسم بوسه فرستاد... باخجالت سرمو پایین انداختم ومشغول بازی کردن با انگشتم شدم.. یه کم بعد مادرجون باسینی چایی اومد و درحالی که اونم لبخند به لب داشت گفت: _پس اون شراکت بزرگی که زبون زد فامیل شده بود بخاطر صحرا خانم بوده! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥