عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #چهارصد_ودو نشسته بودیم توی پزیرایی گرم صحبت بودیم که آقا جون لیوا
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#چهارصد_وسه
کنار سینی دفتری شبیه سالنامه که توی جلد وکاور مخملی خیلی قشنگی بود..
نگاه کنجکاوم به دفتر بود که مهرادهم ردنگاهمو دنبال کرد وبه اون دفتر رسید!
_مامان اون چیه؟
مادرجون دفتررو برداشت و به طرف مهراد گرفت وگفت:
_یه هدیه اس که خیلی وقت پیش باید بهت میدادم اما بخاطر اینکه تنبیهت کنم ازت قایمش کردم اما فکرمیکنم الان این هدیه قشنگ ترین چیزی باشه که میتونم بهت هدیه کنم!
وایییی خدایا داشتم از کنجکاوی میمردم.. بالب های آویزون گفتم:
_مادرجون پس من چی!
_اگه بازش کنید میفهمید که برای جفتتونه!
مهراد با کنجکاوی اخم هایی که بی اراده موقع کنجکاو بودن روی پیشونیش می نشست روبان جلد رو باز کرد ودفتر رو بیرون کشید!
چقدر این رفتر آشنا بود.. با باز کردن دفتر عکس مهراد از داخلش افتاد روی زمین ومن فهمیدم این دفتر همون دفتری بود که زندگینامه و عشقمو توش نوشته بودم!
با حیرت یه نگاه به مادرجون و یه نگاه به دفتر انداختم!
مهراد با اخم های دلنشین سرسری برگه هارو ورق میزد..
گاهی مکث میکرد و به من نگاه میکرد..
_اما مادرجون این دفتر دست شما چیکار میکنه؟
_بعداز رفتنت نارگل با پیک واسم فرستاده بود ونوشته بود این دفتر برای مهراده اما من برای تنبیه کردنش ازش قایمش کردم!
مهراد فقط سکوت کرده بود.. ناراحت بود واخم هاش این دفعه از عصبانیت توی هم پیچیده بود..
_اما مامان پنهون کردن این دفتر میتونست تا آخر عمر منو توی عذاب جهالت وجدایی از صحرا بذاره.. چطور این همه مدت ازن پنهون کردی؟
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥