عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #110 _سریع آماده شو که صمدی و بنیتا منتظرمون هستن سری تکون دادم و
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#111
یکم معذب شدم خواستم تشکر کنم که آرشام سریع دستام رو گرفت
و رو به صمدی گفت:
_بریم دیره
بعد زودتر از اونا دستام رو گرفت و از خونه خارج شد
وا این چرا اینطوری میکنه چرا یهو عصبانی شد
صمدی و بنیتا هم از خونه خارج شدن و سوار ماشینشون شدن
آرشام با عصبانیت ماشین رو میروند
بی توجه بهش به خیابان ها چشم دوخته بودم
نمیدونم چند دقیقه گذشته بود که جلوی یک پاساژ بزرگ ماشین رو پارک کرد
از ماشین پیاده شدم و خواستم به طرف صمدی و بنیتا که جلوی پاساژ ایستاده بودن برم
که یهو آرشام دستم رو گرفت و زیر گوشم با لحنی که عصبانیت توش موج میزد گفت:
_از کنارم جوم نمیخوری یه تای ابروم رو بالا انداختم و چیزی نگفتم
به زور جلوی خودم رو گرفته بودم که نخندم
یه لحظه احساس کردم بچه ۷ ساله ام آرشام هم بابامه
این چرا یهو رفتارش از این رو به این رو شد ؟؟
به همراه صمدی و بنیتا وارد پاساژ شدیم....
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀