عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #112 ** (آرشام) دلیل رفتارهام رو نمیدونستم وقتی صمدی به پریا اون
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#113
گفتم :
_برو بپوش ببین خوبه یا نه
پریا سری تکون داد و لباس رو ازم گرفت
بنیتا هم یه لباس آبی فیروزه ای انتخاب کرد و رفت که پرو کنه
همینطوری تو فروشگاه ایستاده بودم و به اینور و اونور نگاه میکردم
یه کفش همرنگ لباس پریا دیدم باید بهش بگم اگه خوشش اومد اونم بخریم
یهو چشمم به صمدی خورد که به طرف اتاقی که پریا اونجا پرو میکرد رفت
خواست در رو باز کنه که سریع با عصبانیت به طرفش رفتم و دستم رو روی در گذاشتم
با اخم نگاهش کردم وقتی منو دید هول شد از ترس رنگ پوستش سفید شده بود
اما سریع گفت:
_فک میکردم بنیتا اینجاست
تو دلم گفتم :(آره جون خودت تو گفتی و من باور کردم)
به طرف فروشنده رفت مثلا میخواست بنیتا رو ببینه پس چرا رفت پیش فروشنده
درسته پریا در رو بسته بود اما نیت صمدی هم منو عصبانی میکرد
منم کنجکاو بودم که ببینم لباس تو تن پریا چطوره
اما میترسیدم سریع خودم رو ببازم و نتونم نگاهم رو ازش بگیرم
همینوطوریشم احساس میکنم پریا بهم شک کرده
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀