عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #116 به اتاق رفتیم که آرشام گفت باید برم اطراف ویلا رو بررسی کنم
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#117
ای کاش خدمتکار اینطرف ها بود و میومد کمکم میکرد
تو این فکر ها بودم که یهو در اتاق باز شد و
آرشام داخل اتاق شد
نگاهی کلی به اتاق انداخت نگاهم رو ازش گرفتم
دوباره شروع به کلنجار رفتن با زیپ کردم که یهو یکی دستم رو گرفت
سرم رو بلند کردم که دیدم آرشام هست
تو چشام زل زد و گفت:
_وایسا کمکت کنم .دست و پاهام سست شده بود بدون هیچ حرفی سرم رو پایین انداختم
ازش خجالت میکشیدم اما چاره ای نداشتم
تو آینه قدی بهش نگاه کردم بعد از اینکه زیپ لباس رو بالا کشید
سرش رو بالا آورد و به آینه نگاه کرد
چشاش غم عجیبی داشت خیره بهم با لحن آرومی طوری که انگار ناخودآگاه بگه گفت:
_خوشگل شدی
تعجب کرده بودم نه بابا این آقا آرشام یخ از این چیزا میدونسته و رو نمیکرده
پوزخندی زدم و سریع ازش دور شدم
با لحن خنده داری گفتم:
_ الان مهمونی شروع میشه نمیخوای آماده بشی؟؟
آرشام که انگار تازه به خودش اومده بود
اخم کرد و با قدم هایی بلند به طرف اتاق لباس رفت
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀