عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #124 حالش از طعم آبمیوه بهم خورده بود با خودش میگفت طعم آبمیوه
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#125
با عصبانیت رو به بنیتا چرخید و گفت:.
_ من وقتی به پریا آبمیوه میدادی دیدمت
مطمئنم داخلش شراب ریخته بودی دعا کن چیزیش نشده باشه
و گرنه کاری میکنم که مرغ های آسمون به حالت گریه کنن
چشمای بنیتا لبالب از اشک شد
مهران سریع باقی آبمیوه ای که مونده بود رو برداشت و بو کرد
و وقتی مطمئن شد با عصبانیت رو به بنیتا گفت:
_واقعا برات متاسفم این رفتار ها چیه
آقای فخری که مسن تر از همشون بود با شرمندگی به طرف آرشام اومد و گفت:
_واقعا ازتون عذرخواهی میکنیم حتما میخواستن شوخی کنن
آرشام بدون هیچ حرفی با اخم و عصبانیت همونطوری که پریا رو به آغوش کشیده بود
به طرف اتاقشون رفت
مهران هم پشت سرش رفت
مهران در اتاق رو باز کرد و داخل اتاق شدن
آرشام پریا رو روی تخت گذاشت به چهره معصومش خیره شد
به طرف مهران رفت و همچنان با اخم گفت:.
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀