عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #133 آرشام یقه ی کتش رو درست کرد و دستام رو گرفت با خودم گفتم ع
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#134
آرشام برای اینکه عصبانیتش رو کنترل کنه
نفس عمیق میکشید و دستاش رو مشت کرده بود
بنیتا هم خیره به آرشام نگاه میکرد....
تو دلم به ابن دو تا میخندیدم اینا دیگه کی هستن
با اینکه میدونن طرف زن یا شوهر داره باز از روی هوس بهش دل میبندن
با تاسف شروع به خوردن صبحانه ام کردم
بعد از اینکه صبحانه تموم شد از روی صندلی ها بلند شدیم و به طرف در خروجی رفتیم
صمدی و بنیتا سوار ماشین صمدی شدن و رفتن
آرشام هم سوار ماشینش شد منم خواستم سوار ماشین بشم
که مهران با لحنی که خنده توش موج میزد گفت:
_انقدر اذیتش نکن وحشی بشه ممکنه عملیات رو بهم میریزه
خواستم چیزی بگم که مهران هم به طرف ماشینش رفت
منم سوار ماشین آرشام شدم و به طرف شرکت رفتیم
نمیدونم چند دقیقه گذشته بود که آرشام وارد یه محوطه شد که حیاط بزرگی داشت
خواستم از ماشین پیاده شم که آرشام دستم و گرفت و زیر لب با خشم گفت:
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀