عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #255 با این حرفش دوباره اشکاتو چشام جمع شد نمیدونم چرا این روز ها
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#256
دستام میلرزید بدون وقفه اشک از چشمانم سرازیر میشد
همه ی این اتفاق ها تقصیر منه اگه بلایی سر بنیتا بیاد
آرشام به دردسر میوفته خدایاا حالا چیکار کنم؟
ممکنه یه دختر جونش رو از دست بده
اگه من تو اتاق به آرشام سرکوفت نمیزدم
شاید اون دوباره ازم دفاع نمیکرد و این اتفاق ها نمیوفتاد
آرشام سریع چند نفر رو صدا زد
بنیتا رو برداشتن و تو ماشین ما گذاشتن
همونطوری خیره بهش نگاه میکردم
آرشام در ماشین رو باز کرد و خواست سوار ماشین بشه که چشاش به من افتاد
با چشمانی لرزان بهم نگاه کرد با صدای دو رگه ای گفت:
_پریا بیا سریع سوار شو باید ببریمش بیمارستان
با دو به طرف ماشین رفتم و سوار ماشین شدم
آرشام ماشین رو روشن کرد و با سرعت به طرف بیمارستان روند
به صندلی عقب نگاه کردم.....
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀