عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #79 _سلام آقای اسماعیلی از بس مهران تعریفتون کرده بود مشتاق بودم
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#80
بنیتا که معلوم بود از حرفم خوشش اومده بود گفت:
_مرسی گلم شما لطف دارین
بعد به طرف آرشام رفت و با لبخند نگاهش کرد
باهاش دست داد و سلام کرد
صمدی به مبل چرمی قهوه ای رنگ اشاره کرد و گفت:
_بفرمایین
روی مبل ها نشستیم صمدی رو به آرشام کرد و گفت:
_سریع میرم سر اصل مطلب ،
چند ماهی هست که یکم وضعیت مالیمون خوب نیست
برای همین تصمیم گرفتم یه شریک داشته باشم
مهران که عین چشام بهش اعتماد دارم بهم گفت که تو ایران یه دوست دارم
که با همسرش تو کار خرید و فروش مواد مخدر هستن
اگه بخواین میتونم بهشون پیشنهاد بدم که بیان و باهمدیگه شریک بشین
راستش میترسیدم با یکی شریک بشم
اما وقتی دیدم دوست مهران هستین دیگه ترسم از بین رفت
و بهش گفتم که بهتون پیشنهاد بده بیاین ترکیه
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀