eitaa logo
عشق‌دیرینه💞
21.8هزار دنبال‌کننده
444 عکس
355 ویدیو
0 فایل
تو، شدی همون زیباترین تجربه♥️🖇️ تبلیغاتمون😍👇🍬 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 #هر‌گونه‌کپی‌برداری‌حرام‌است‌‌وپیگرد‌‌قانونی‌و‌‌الهی‌دارد‌حتی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده❌
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #241 _تا اونجایی که یادمه من با تو قرار داشتم دستای آرشام رو گرفت
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 ما زیاد با همدیگه آشنا نشدیم...... یکم حرف میزنیم و با همدیگه آشنا میشیم بنیتا چشم غره ای نثارم کرد..... همونطوری که از میز بلند میشد گفت: _نه من کار دارم باید سریع برم ...... سری تکون دادم و حرفی نزدم ..... بدون خداحافظی از میز دور شد و از رستوران خارج شد ... همین که از رستوران بیرون رفت منو آرشام به همدیگه نگاه کردیم همین که از رستوران بیرون رفت ... منو آرشام بهم دیگه نگاه کردیم و زدیم زیر خنده غذا سفارش دادیم و بعد از خوردن غذا از رستوران بیرون اومدیم هر چقدر با آرشام وقت میگذرونیم بیشتر عاشقش میشدم من واقعا دوستش داشتم ..... وقتی میدیدم رفتارش با من با بقیه زن ها.... فرق میکنه بیشتر عاشقش میشدم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وهشتاد_ویک _صحرا من دارم ازت درخواست میکنم باهام بیای برنگرد
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 _چی؟؟؟ _خواهش میکنم مهراد.. راستشو بگو.. اون خرید های غیر ضروری.. نوع انتخاب خوراکی ها.. میوه ها.. حتی انتخاب مربای پرتقال ازبین این همه مربا که وجود داره.. چشمامو ریزکردم و آروم آروم به طرفش رفتم و موشکافانه پرسیدم: _کارتو بود مگه نه؟ خودشو مشغول لقمه ی نون پنیر کرد و درحالی که اصلا به صورتم نگاه نمیکرد گفت: _نه.. من نبودم.. خیلی دل خوشی از اون دختر دارم که بخوام باهاش رابطه ودوستی بندازم! دوتا دستمو به میز تکیه دادم و خیره نگاهش کردم.. لقمه نون پنیرو سمتم گرفت وگفت: _صبحونتو بخور منم داره دیرم میشه! _مهراد؟ _جونم؟ _به من نگاه کن! سرشو بلند کرد وبا اخم بهم زد وگفت: _آره کارمن بود.. میخواستم با این بهونه از زندگیت باخبر باشم!! لبخندی محو روی لبم نشست.. اعترافش هم قشنگ بود هم واسم ارزش داشت.. اینجوری مطمئن میشدم همیشه دوستم داشته! _حالا که اعتراف گرفتی بشین صبحانتو بخور.. _مرسی که حواست بهم بود! دستامو گرفت و مجبورم کرد روی پاش بشینم.. درحالی که لب هاش به گوشم برخورد میکرد گفت: _شیطونی نکن بچه.. بجای صبحونه میخورمتا.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
❌❌بچه ها یه سورپرایز فوق العاده دارم براتون😍👌 قیمت وی آی پی اموج عشق ۴۲ هزار و قیمت وی آی پی عشق دیرینه ۴۰ هزار هست ولی اگه جفتشون رو باهم بخرید تخفیف داریم تا مدت کوتاهی و قیمت جفتشون ۷۰ هزار می‌باشد ✅هر دو رمان در وی آی پی تموم شدن برای دریافت وی ای پی ها مبلغ ۷۰ هزار رو به شماره کارت پایینی واریز کنید👇
6063731160771326
مهدی محمد علی زاده بزنید رو شماره کارت کپی می‌شه فیش رو به ایدی زیر بفرستید👇 @admin_part پارت اول رمان امواج عشق😌👇 https://eitaa.com/Sekans_Eshgh/24023 پارت اول عشق دیرینه👇👇👇 https://eitaa.com/Sekans_Eshgh/15718
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #242 ما زیاد با همدیگه آشنا نشدیم...... یکم حرف میزنیم و با همدیگ
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 وقتی به خونه رسیدیم همه جا آماده شده بود از ظاهر خونه معلوم بود جشن با شکوهی قراره برگزار بشه صمدی و بنیتا روی کاناپه نشسته بودن صمدی با عصبانیت گفت: _از وقتی باهمدیگه آشنا شدیم.......... بهت گفتم بی اجازه از من حق نداری آب بخوری ..... اما تو خودسر هر کاری میخوای انجام میدی الان هم معلوم نیست کدوم گوری بودی دیگه تحمل این کار های احمقانه ات رو ندارم وسایلت رو جمع میکنی و به راننده میگم ببرتت همون آشغالدونی که بودی بهتره یادت بیاری تو چه خونه زندگی بودی قبل از اینکه بیارمت پیش خودم هنوز متوجه حضور ما نشده بودن درسته از بنیتا خوشم نمیومد ولی صمدی حق نداشت با یه دختر اینطوری رفتار کنه از شدت عصبانیت دستام رو گشت کرده بودم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وهشتاد_ودو _چی؟؟؟ _خواهش میکنم مهراد.. راستشو بگو.. اون خرید
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 صبحونه رو با کلی شیطنت کنارهم خوردیم.. به قول خودش یک لقمه غذا میخورد یک لقمه صحرا.. بعد از صبحونه دلم نمیخواست بره.. بی قراری میکردم.. دلم مثل سیر وسرکه میجوشید.. نمیدونستم اون زن چه خوابی واسه مهراد دیده اما باید تموم میشد.. یک بار واسه همیشه.. باید اعتماد میکردم.. _شب برمیگردم.. با ب.وس.ه ای کوتاه روی گونه ام خداحافظی کرد ورفت.. اوووففف خدایا چی میشد بهش بگم نرو.. همینجا بمون.. چی میشد بهش بگم گور بابای دنیا بذار هرچی میخواد بشه فقط کنارم بمون به تلافی 4سال دلتنگی.. _خداحافظ.. این تنها کلمه ای بود که میتونست از دهنم در بیاد وبه مهراد بگم.. تصمیم گرفتم برم و برای خونه خرید کنم تا خودمو سرگرم کنم وبه چیزی فکرنکنم.. خونه روتمیز کردم.. بی قرار ترین دل دنیا دل صحرا بود.. فقط یه زن میتونه درک کنه صحرای بیچاره چی میکشه.. مهراد من با اون زنیکه توخونه تنهاست.. الان دارن چیکارمیکنن؟؟ نکنه مهراد بهم دروغ میگه؟ نکنه بازم داره باهام بازی میکنه؟ اونجوری نابود میشم.. واییی خدایا کمکم کن آروم شم.. تصمیم گرفتم خریدمو جلو بندازم سریع آماده شدم و آژانس گرفتم.. مقصدم شهروند بود.. میتونستم توی غرفه هاش بچرخم وخودمو سرگرم کنم.. باوجود ترافیک یک ساعت طول کشید تا رسیدم.. خدامیدونه توی این یک ساعت چند صد بار میخواستم به مهراد زنگ بزنم وازش خبری بگیرم اما هرکاری کردم نتونستم.. غرور لعنتیم بهم اجازه نداد... @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
❌❌بچه ها یه سورپرایز فوق العاده دارم براتون😍👌 قیمت وی آی پی اموج عشق ۴۲ هزار و قیمت وی آی پی عشق دیرینه ۴۰ هزار هست ولی اگه جفتشون رو باهم بخرید تخفیف داریم تا مدت کوتاهی و قیمت جفتشون ۷۰ هزار می‌باشد ✅هر دو رمان در وی آی پی تموم شدن برای دریافت وی ای پی ها مبلغ ۷۰ هزار رو به شماره کارت پایینی واریز کنید👇
6063731160771326
مهدی محمد علی زاده بزنید رو شماره کارت کپی می‌شه فیش رو به ایدی زیر بفرستید👇 @admin_part پارت اول رمان امواج عشق😌👇 https://eitaa.com/Sekans_Eshgh/24023 پارت اول عشق دیرینه👇👇👇 https://eitaa.com/Sekans_Eshgh/15718
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #243 وقتی به خونه رسیدیم همه جا آماده شده بود از ظاهر خونه معلوم
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 ** بنیتا با گریه از کناپه به زمین افتاد و روی زمین نشست و با التماس به صمدی گفت: _تو رو خدا این‌ کار رو با من نکن ببخشید دیگه تکرار نمیشه حتی اگه بخوام یه اب بخورم بهت میگم دندون هام رو بهم ساییدم دختره عوضی ببین به خاطر یه آدم عوضی چطوری غرور خودش رو میشکنه دیگه نمیتونستم جلوی خودم رو نگه دارم با عصبانیت خواستم به طرفشون برم که سریع آرشام بازوم رو گرفت...... به طرف آشپزخونه که به سالن دید داشت برد منو به دیوار چسبوند و زیر گوشم آروم گفت: _چیکار داری میکنی .....؟؟؟؟؟ با چشمانی عصبانی بهم خیره شدم و مثل خودش آروم گفتم: _نمیبینی چطوری غرور دختر بیچاره رو زیر پاش میزاره؟ رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ** 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وهشتاد_وسه صبحونه رو با کلی شیطنت کنارهم خوردیم.. به قول خود
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 داشتم توی غرفه ی لوازم خانگی به سرویس چینی ها نگاه میکردم که دختربچه ای با سرعت بهم برخورد کرد.. بخاطر یک دفعه ای بودن کارش نتونستم خودمو کنترل کنم ودوتاییمون افتادیم زمین.. چشمامو محکم بسته بودم تا شاهد گند زدن به ویترین نباشم.. _خاله صحرااااا باصدای شنیدن دل نشین ترین صدایی که 2سال حسرتشو کشیدم چشم های متعجبم رو باز کردم وزل زدم به موهای خرمایی دل فریبش... _ستایش؟؟؟ همونجوری نشسته محکم بغلش کردم و محکم تموم اجزای صورتشو بوسیدم.. _نفس خاله.. عشق خاله.. _ستایش؟؟؟؟ اخم هام توهم کشیده شد.. جفتمون به سمت صدا برگشتیم.. _مامانی ببین کی اینجاست.. خاله صحرااا بدنم میلرزید.. ازهمه ی اعضای خانواده ام متنفر بودم اما نمیدونم چرا بغض کردم.. _صحرا؟ ستایشو بغل کردم وبلند شدم.. خداروشکر به ویترین برخورد نکرده بودیم.. با سردترین لحن ممکن سلام کردم.. به سمتم اومد ومحکم بغلم کرد.. _الهی دورت بگردم کجایی تو نامرد؟؟ هه... کاش میتونستم دهنمو باز کنم هرچی ازدهنم درمیاد بهش بگم و بغض لعنتیم نترکه.. صحرا؟؟؟ @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 ** #امواج_عشق #244 بنیتا با گریه از کناپه به زمین افتاد و روی زمین نشست و با
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 ازم نمیخوای که کاراش رو ببینم و سکوت کنم آرشام انگشت اشاره اش رو روی لبم به نشانه ی سکوت گذاشت خواست چیزی بگه که با صدای آخ بنیتا به بیرون سالن چشم دوختیم صمدی لگدی به شکم بنیتا زد و با فریاد گفت: _گمشو بیرون دیگه نمیخوامت چرا متوجه نیستی؟ بنیتا با گریه و همونطوری که شکمش رو گرفته بود گفت: _میدونم که به خاطر اون دختره ی بیشعور و بی همه چیز هست از وقتی که اون اومده خونمون رفتار تو با من فرق کرده میبینم که همش چشت دنبالش هست ..... ولی بهم بگو اون دختر هر جایی چی داره؟؟؟؟؟ که چشمت دنبالش هان ؟ صمدی به سمت بنیتا هجوم برد و گفت: _چی میگی عوضی؟ بنیتا پوزخندی زد و ادامه داد: _خودت خوب میدونی منظورم کیه ،؟؟؟؟؟ رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وهشتاد_چهار داشتم توی غرفه ی لوازم خانگی به سرویس چینی ها نگ
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 به به جمع همه جمع بود.. سبحان هم بود.. آره خب.. اونا یه خانواده هستن.. بایدم جمع باشن بجز صحرای بیچاره.. آره نباید ناراحت باشم.. من که جزشون نیستم.. مگه من ازاولم بچه ی این خانواده بودم که الان بخوام از جمعشون ناراحت بشم؟؟ _خوبی زندگیم؟ کجا بودی تمام شهرو دنبالت گشتم.. چرا منو ترک کردی نگفتی منه بیچاره دلم برات پرمیزنه؟ ازش جدا شدم وستایشو زمین گذاشتم وگفتم: _خوبم شما خوبی؟ باکشیده شدنم توی بغل سبحان و شنیدن قربون صدقه هاش حالم بدشد.. بغض لعنتیم دوم نیاورد وشکست.. لعنت به تموم بغض هایی که بی اراده میشکنه به خودم که اومدم روی صندلی کافی شاپ نشسته بودم.. سارا_ نمیخوای حرفی بزنی؟ _حرفی واسه گفتن ندارم.. سبحان_ اینجوری نبا‌ش صحرا.. ما همه پشیمون هستیم.. به ارواح خاک بابا یک ساله دارم دنبالت میگردم بهت بگم غلط کردم.. پوزخند زدم وسوالی پرسیدم؟ _واقعا؟ دستام توی دست سارا قفل شد .. _گناه من چی بود دیگه دور وبرم نیومدی؟ تنها کسی که بعداز اون اتفاق پشتت موند مگه من نبودم؟ سارا گریه میکرد.. منم هم.. سبحان اما پشیمون بود.. _سبحان داره زن میگیره.. ازوقتی عاشق شد درد تورو فهمید.. بهت حق داد اونجوری واسه عشقت جنگیدی.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #245 ازم نمیخوای که کاراش رو ببینم و سکوت کنم آرشام انگشت اشاره ا
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 پریا رو میگم اون دختره لاشی که معلوم نیست با چند نفر ... با سیلی که صمدی به گوشش زد دیگه حرفی نزد چشام پر اشک شده بود حقم نبود منی که تا الان به نامحرم نگاه نکردم اینطوری درباره ام حرف بزنه ناخودآگاه به آرشام چشم دوختم... دستاش رو مشت کرده بود و با عصبانیت بهشون نگاه میکرد درسته تو عملیات هستیم ...... نباید ازش انتظار داشته باشم که به خاطر من یه کاری بکنه ولی نمیدونم چرا قلبم این حرف ها حالیش نبود همش دلم میخواست الان به خاطر من بره و اونم یه سیلی به بنیتا بزنه دلم حمایت هاش رو میخواست .... میخواستم به خاطر من قید عملیات رو بزنه درسته همه ی اینا خودخواهی هست... اما چه کنم که قلبم حالیش نیست رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وهشتاد_وپنج به به جمع همه جمع بود.. سبحان هم بود.. آره خب..
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 _انتظار داری تبریک بگم؟ یا آرزوی خوش بختی کنم؟ آبجی من مشکلی باتو ندارم فقط دوروبرت نپلکیدم که مزاحمت نباشم وواست درد سر درست نکنم.. راستش پژمان روزای آخر خودشو نشون داد ومنم واسه اینکه تورواذیت نکنه سعی کردم فراموشت کنم.. من حتی ازدواجمم شبیه آدما نبود.. خونه ی مادرم یا حتی خواهرم که ادعای خواهری میکنه مثل تموم عروس ها پاگشا نشدم.. دعوتم نکردین که از ازدواجم ابراز خوشحالی کنین.. حتی به تظاهر جلوی چشم شوهرم که پس فردا نگه صحرا بی کس وکار بود.. پژمان که حتی حاضربود بدون عقدونگاه منو ازسرشون بازکنه و مثل لکه ننگ بودم واستون. توی مراسم ختم بابا حواسم بود که نمیذاشت بیای سمت من... آهی پراز حسرت کشیدم و لب گزیدم.. اشک هام که با ریختنشون آبرومو بردن و رسوام کردن اما نباید میذاشتم نم تم اشکم به هق هق بلند تبدیل بشه... با یه مکث نسبتا طولانی ادامه دادم: اگه رفتم.. اگه ازت دور شدم و گورمو گم کردم فقط بخاطر این بود که نمیخواستم اذیت بشی اما.... مسیر نگاهمو سمت سبحان سوق دادم.. اما سبحان.. جز اولین افرادیه که تا آخر عمرم نمی بخشمش و هرگز علاقه ای به رابطه داشتن باهاشو ندارم! توی چشمای پشیمونش زل زدم و با جدیت ادامه دادم؛ _داری ازدواج میکنی برات آرزوی خوشبختی نمیکنم چون توزندگیم درد کشیدم.. اگه تو نبودی، اگه اذیت وآزار های تو نبود.. اگه کتک های گاه وبیگاهت نبود.. شاید من الان اونقدر عقده ای زخم خورده نبودم.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥