eitaa logo
کانال شهید محمدعلی برزگر
8.7هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
5.9هزار ویدیو
1 فایل
ارتباط و سفارش کتاب از قفس تا پرواز (زندگینامه شهید محمدعلی برزگر): @ShahidBarzgar ولادت:۵'۳'۱۳۴۵ شهادت ومفقودیت:۱۰'۶'۱۳۶۵ عملیات:کربلای۲ فرمانده:شهیدکاوه منطقه شهادت:حاج عمران عراق تبلیغات شما👇 @Mahya6470 لینک کانال https://eitaa.com/24375683/10791
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☑️ ☔️ ⭐️ 🥀🕊 شهید جواد محمدی 🌀 به روایت: همسر شهید فاطمه دو یا سه سالش بود که آقا جواد برایش پارچه سفید گلدار خرید. گفت: «خانم این چادر را برای دخترمان بدوز. بگذار به مرور با چادر سر کردن آشنا شود.» از آن به بعد هر وقت پدر و دختر می خواستند از خانه بیرون بروند، آقا جواد می گفت: «نمی خواهی بابا را خوشحال کنی؟» بعد فاطمه می دوید و چادر سر می کرد و می دوید جلو بابا و می گفت «بابا خوشگل شدم؟» باباش قربان صدقه اش می رفت که خوشگل بودی، خوشگل تر شدی عزیزم. فاطمه ذوق می کرد. یک روز چادرش را شسته بودم🚿 و آماده نبود. گفتم: «امروز بدون چادر برو.» فاطمه نگران شد. 🥺 گفت: «بابا ناراحت می شود.» بالاخره هم آقا جواد صبر کرد تا چادر خشک شود و بعد بروند بیرون.‌ وقتی آقا جواد نماز می خواند، دخترم پشت سر بابایش سجاده پهن می کرد و همان چادر را سر می کرد و به بابایش اقتدا می کرد و هر کاری بابایش می کرد، او هم انجام می داد. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشه که نباید همه چیز ، خوب باشد ! در دلِ مشکلات است که آدم ، ساخته می شود . گاهی همین سختی ها و مشکلات ؛ پله ای می شوند به سمتِ بزرگترین موفقیت ها . در مواقعِ سختی ، نا امید نباش . برایِ آرزوهایت بجنگ . و محکم تر از قبل ، ادامه بده ... چه بسیارند ؛ جاده های همواری ، که به مرداب ختم می شوند ، و چه بسیارتر ؛ جاده های ناهموار و صعب العبوری ؛ که به زیباترین باغ ها می رسند . تسلیم نشو ... ! شاید پله ی بعد ؛ ایستگاهِ خوشبختی ات باشد ... "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎
﷽ 💌پادشاهی تصمیم گرفت پسرش را جای خود بر تخت بنشاند، اما بر اساس قوانین کشور پادشاه می بایست متاهل باشد. پدر دستور داد یکصد دختر را جمع کنند تا برای پسرش همسری انتخاب کند. آنگاه همه دخترها را در سالنی جمع کرد و به هر کدام از آنها بذر کوچکی داد و گفت: طی سه ماه آینده که بهار است، هر کس با این بذر زیباترین گل را پرورش دهد عروس من خواهد شد. دختران از روز بعد دست به کار شدند و در میان آنها دختر فقیری بود که در روستا زندگی می کرد. او با مشورت کشاورزان روستایش بذر را در گلدان کاشت، اما در پایان 90 روز هیچ گلی سبز نشد. خیلی ها گفتند که دیگر به جلسه نهایی نرو، اما او گفت: نمی خواهم که هم ناموفق محسوب شوم و هم ترسو! روز موعود پادشاه دید که 99 دختر هر کدام با گلهایی زیبا آمدند، سپس از دختر روستایی دلیل را پرسید و جواب را عیناً شنید. آنگاه رو به همه گفت عروس من این دختر است! قصد من این بود که صادق ترین دختر را بيابم! تمام بذر گل هایی که به شما داده بودم عقیم و نابارور بود، اما همه شما نیرنگ زدید و گلهایی دیگر آوردید، جز این دختر که حقیقت را آورد.💚 زیباترین منش انسان راستگویی است..! "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
حال رقیه را تنها دختران شهدا می فهمند... ماچه می دانیم بی پدری یعنی چه؟ آن کس که پدرازدست داده می فهمد... همانهاکه نگاهشان به دنبال دستان پدردختری راهروی مدرسه وخیابان ومجالس می دوید.... آنهاکه زندگی؛ درس باباجان داد رابهترازبابا نان داد به آنها آموخته است... همانهاکه سرسفره عقدبایدبگویند با اجازه پدری که هست ونمی بینمش....بله.... ما تا ابدمدیون آه وحسرت دخترانی هستیم که به خاطرامنیت وآرامش ما بهترین سرمایه زندگیشان را تقدیم اسلام نمودند.... شرمنده روی شمائیم... یادمان نمی رودکه... پدران شما برای حفظ این آب وخاک ؛جان دادند تا پدران ما آب ونانی دهند.... سالروزشهادت مظلومانه حضرت رقیه(س) برخانواده شهداو عموم شیعیان تسلیت باد... خوشا آن شهیدی که هنگام رفتن به دل ترسی از خشم قاتل ندارد سرش را بریدند و در زیر لب گفت فدای سرَت، سر که قابل ندارد 😭 "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنیا مزرعه ی آخرت است. به عاقبت خود بیندیشیم که چه کاشته ایم، چون به جز آن درو نخواهیم کرد... از مکافاتِ عمل غافل مَشو گندم از گندم بروید... جُو ز جُو "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کرامتی فوق العاده زیبا و جالب از حضرت رقیه سلام الله علیها یکی از علمای روحانی به نام افشار که مردی متدین بود و به صداقتش ایمان داشتم حدود چهل سال قبل برایم نقل کرد: در جوانی که روضه می‌خواندم زخمی عمیق در زانویم پیدا شد و بر اثر آن در بیمارستان بستری شدم پس از گذشت دو ماه پزشکان چاره‌ای جز قطع پای من ندیدند وقتی از این موضوع باخبر شدم مضطرب گشتم و تصمیم گرفتم به مولایم امام حسین علیه‌السلام توسل پیدا کنم برای فراهم آمدن توجه بیشتر منتظر ماندم که تاریکی شب برسد شب هنگام با خود گفتم دختر پیش پدر خیلی عزیز است خوب است از نازدانه امامم بخواهم که از پدر شفای مرا بخواهد سپس این اشعار صامت بروجردی را خواندم و گریه کردم: بود در شهر شام از حسین دختری آسیه فطرتی، فاطمه منظری همینطور با گریه شعرها را ادامه دادم سپس در حال خواب و بیداری دیدم مولایم به طرف تخت من می‌آید و این دختر انگشت پدر را گرفته او را به سوی من می‌کشد حضرت کنار تخت من آمدند و فرمودند: افشار من این اشعار صامت را دوست دارم برایم بخوان خواستم بخوانم که فرمودند: بایست عرض کردم: آقاجان قریب دو ماه است که نمی‌توانم بایستم فرمودند: اگر ارباب به نوکرش می‌گوید بایست، می‌تواند او را شفا دهد "برخیز" من ایستادم و اشعار را خواندم در حین خواندن ناگهان بخود آمدم و دیدم که ایستاده ام و چند نفر از پزشکان و پرستاران و بیماران اطرافم گریه می‌کنند صبح دکترها مرا معاینه کردند و گریه کنان با تعجب گفتند: پایت هیج مشکلی ندارد و می‌توانی مرخص شوی بیماران دیگر اتاق‌ها از این موضوع باخبر شدند و با عصا و ویلچر به اتاق من آمدند و گفتند: باید این اشعار را دوباره بخوانی تا ما هم گریه کنیم: من اشعار را خواندم و آنان گریه کردند سپس از همه خداحافظی کردم و مرخص شدم پس از یک هفته به بیمارستان رفتم تا به دو هم اتاقی خود سری بزنم اما از آن دو خبری نبود پس از پرس و جو مسئولان بیمارستان گفتند: آن روز همه بیماران شفا گرفتند و مرخص شدند ✍راوی: استاد سازگار ↲کتاب ریحانه کربلا، صفحه ۱۵۴ "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺🌿﷽🌺 ✅حرف‌هایت را از صافی رد کن ✍شخصی نزد همسایه‌اش رفت و گفت: گوش کن، می‌خواهم چیزی برایت تعریف کنم. دوستی به تازگی در مورد تو می‌گفت… همسایه حرف او را قطع کرد و گفت: قبل از اینکه تعریف کنی، بگو آیا حرفت را از میان سه صافی گذرانده‌ای یا نه؟ آن شخص گفت: کدام سه صافی؟ همسایه گفت: اول از میان صافی واقعیت. آیا مطمئنی چیزی که تعریف می‌کنی واقعیت دارد؟ شخص گفت: نه، من فقط آن را شنیده‌ام. شخصی آن را برایم تعریف کرده است. همسایه سری تکان داد و گفت: پس حتما آن را از میان صافی دوم یعنی خوشحالی گذرانده‌ای. یعنی چیزی را که می‌خواهی تعریف کنی، باعث خوشحالی‌ام می‌شود. گفت: دوست عزیز، فکر نکنم تو را خوشحال کند. همسایه گفت: بسیار خب، پس اگر مرا خوشحال نمی‌کند، حتما از صافی سوم یعنی فایده، رد شده است. آیا چیزی که می‌خواهی تعریف کنی، برایم مفید است و به دردم می‌خورد؟ شخص گفت: نه، به هیچ وجه! همسایه گفت: پس اگر این حرف، نه واقعیت دارد، نه خوشحال‌‌کننده است و نه مفید، آن را پیش خود نگهدار و سعی کن خودت هم زود فراموشش کنی. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
🌹📖 گفتم: محسن جان! دیر میای بچه ها نگرانتند. لبخند زد و حرفی زد که زبانم را قفل زد. غیرتمند گفت: هر چی من بیشتر کار کنم، نتانیاهو(رئیس وقت اسرائیل) کمتر خواب راحت به چشمش میاد؛ پس اجازه بده بیشتر کار کنم. معنای این حرفش را زمانی فهمیدم که وقتی شهید شد؛ نتانیاهو توئیت زد و برای یهودیها شنبه خوبی را آرزو کرد. از شنبه آرام در اسرائیل گفت. شنبه بعد از محسن فخری زاده.... 🕊 "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
28.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اسمش میترا بود... 🌹 ماجرای شهیده‌ای که با چادرش خفه‌اش کردند 🔹شهیده میترا در سال 1347 در آبادان متولد شد. مادرم نام میترا را برای او انتخاب کرد. اما بعدها که میترا بزرگ شد، به اسمش اعتراض داشت. بارها به مادرم گفت «مادربزرگ، این هم اسم بود برای من انتخاب کردی؟ اگر در آن دنیا از شما بپرسند که چرا اسم مرا میترا گذاشته‌اید، چه جوابی می‌دهید؟ من دوست دارم اسمم زینب باشد./بهشت ایران شهیده "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65