eitaa logo
کانال شهید محمدعلی برزگر
15هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
9هزار ویدیو
2 فایل
صاحبِ کتاب از قفس تا پرواز(شهید محمدعلی برزگر): ولادت:۵'۳'۱۳۴۵ شهادت ومفقودیت:۱۰'۶'۱۳۶۵ عملیات:کربلای۲ فرمانده:شهیدکاوه منطقه شهادت:حاج عمران عراق تبلیغات شما👇 @Mahya6470 کانال شهیدبرزگر https://eitaa.com/24375683/10791
مشاهده در ایتا
دانلود
5.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺 حاجت خانومی که به دست شهید عزیز خدا رجبعلی ناطقی حل شد. گل هدیه می‌کنیم به روح # شهید_رجبعلی_ناطقی ❤️ : ارسال برای ۵ نفر https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/16536
5.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 روایت زیبایی از شهید_عبدالحسین_برونسی 🍃 بیت رهبری.... 🍃 استاد عالی... گل هدیه می‌کنیم به روح ❤️ : ارسال برای ۵ نفر https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/16631
🌹 ...😭 🌺 دومین روز بود که راه می‌‌رفتیم, در گرمای پنجاه درجه تیرماه ایلام و بدون آب، تشنگی و بی آبی دروجودمان غوغا می‌کرد مهدی نظیری ۱۶سال بیشتر نداشت. نفس‌های آخر را می‌‌کشید. بی آبی کار خودش را کرده و وجود نازنینش در آفتاب آب می‌شد. باحیرانی وناتوانی چند قدم راه می‌‌رفت و با صورت به زمین می‌‌افتاد. باز تقلّا می‌کرد و می‌‌ایستاد وبازهم زمین می‌‌افتاد. فکر می‌کردم سراب می‌‌بیند. کنارش نشستم. سر مهدی تشنه لب را روی زانو گذاشته بودم دیدم لب مهدی به هم می‌خورد. گوشم را نزدیک بردم گفت: آقا رضا سرم را روی زمین بگذار، سرش را روی زمین گذاشتم. 🌷ﺩﺭ ﺑﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﻴﻬﻭﺵ ﺑﻮﺩﻡ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺭﻭﻳﺎ ﺩﻳﺪﻣﺶ... مهدی با لباسی یکپارچه از نور با لبخند کنارم آمد. گفت رضا می‌‌دانی چرا هر بار که زمین می‌خوردم باز بلند می‌شدم آخه حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) کنارم ایستاده بود؛😭 می‌‌خواستم به احترام ایشان بلند شوم زمین می‌خوردم می‌‌دانی چرا گفتم سرم را روی زمین بگذار؟ 🌷 آخه حضرت زهرا (سلام الله علیها) می‌خواست سرم را به دامن بگیرد واسه همین از شما خواستم سرم را از روی زانویت زمین بگذاری ✍ﺑﻪ ﺭﻭاﻳﺖ ﺷﻬﻴﺪ ﺭﺿﺎ ﭘﻮﺭﺧﺴﺮﻭاﻧﻲ گل هدیه می‌کنیم به روح # ❤️ : ارسال برای ۵ نفر https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/16657
🌹 پوشاندن چشم از نامحرم 🌺 با بچه های مسجد رفته بودیم اردوی دماوند. بچه ها که مشغول بازی بودند، یکی از بزرگ ترها کتری را بهم داد و جایی را با انگشت نشانم داد و گفت: 🍃 آنجا رودخانه است. برو از آنجا آب بیاور تا چایی درست کنیم. از لای بوته ها تا چشمم به رودخانه افتاد، سرم را پایین انداختم. همانجا نشستم. بدنم شروع کرد به لرزیدن. عده ای از دختران مشغول شنا بودند. در آن خلوت که جز خدا هیچ کس نبود. زمینه گناه برایم فراهم بود. 🌸 همانجا خدا را صدا زدم و گفتم: خدایا کمکم کن. الان شیطان به شدت وسوسه ام می کند که نگاه کنم؛ اما من به خاطر تو از این گناه می گذرم. برگشتم و رفتم از یک جای دیگر کتری را پر کردم. آمدم و شروع کردم به آماده کردن چایی. چشم هام پر از اشک شده بود. ظاهرش از دود چوب ها بود و باطنش... در همان حال خیلی با خدا مناجات کردم. خیلی با توجه گفتم: 🌷 "" یاالله یالله "" به محض تکرار نام خدا همه اشیای پیرامونم از سنگریزه ها و کوه و درختان یک صدا می گفتند: 🌷سبوح قدوس رب الملائکة و الروح با شنیدن این صدا تمام بدنم شروع کرد به لرزیدن. به هر طرف که میرفتم از همه ذرات این عالم آن صدا را می شنیدم. از آن موقع به بعد کم کم درهایی از عالم بالا به رویم باز شد. 🍃 در آخر هم بعد از تأکید بر رازداری گفت: این ها را گفتم تا بدانی انسانی که ترک گناه می کند چه مقامی پیش خدا دارد. گل هدیه می‌کنیم به روح ❤️ : ارسال برای ۵ نفر https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/16686
4.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلت برای صدای حاج قاسم تنگ نشده😢👆 🌹 شهادت با لب تشنه كنار آب... : 🌷برادری داشتیم به نام علی ماهانی. خیلی آدم مقدسی بود. خیلی مقدس بود، او زخم بدنش را كه دستش مجروح بود و پایش هم شبیه دستش بود، همیشه به نوعی مخفی می‌كرد كه تظاهر به این زخم نكرده باشد. این زخم را طوری نمایان نكند كه نمایش داده بشود. این خیلی حرف است، خیلی خودسازی بزرگی می‌خواهد اینها حرف‌های عادی نیست. آن وقت این علی ماهانی در عملیات والفجر ۳ در میدان مین ماند. میدان مین والفجر ۳ خیلی میدان بزرگی بود، شاید جزو پرتراكم ترین میدان‌ها و موانع جنگ همین منطقه والفجر ۳ و كربلای یك بود، حتی در بعضی ابعاد از شلمچه هم بیشتر بود. 🍃 خب علی ماهانی را می‌شناختند. شناخته شده بود. آمدند به مجروحان توی معبر آب بدهند با آن تانكر آبی كه همراه‌شان بود. اول به سمت علی ماهانی رفتند به او آب بدهند نخورد، گفت به فلانی بدهید، دادند باز آمدند گفت به فلانی بدهید به مجروحان همه دادند، آب بود ولی وقتی برگشتند او تشنه به شهادت رسیده بود. 🌹 گل صلوات هدیه می‌کنیم به روح https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/16727
🌹 برگه ی بهشتی شهید علیرضا جهانشاهی برای مادرش... 🍃 یک روز بعد از خستگی فراوان به خواب رفتم در خواب شهید را دیدم نگاهم کرد و با ناراحتی گفت : مادر امشب ناله های شما را شنیدم دیگه دوست ندارم برای تهیه مخارج زندگی جایی سر کار بروی... 🍃 قبول کردم ؛ کنار شهید که بودم دوست نداشتم از او جدا شوم... 🍃 گفتم : شما الان کجا هستین؟ 🌷 گفت : در بهشت در بهترین حالات... 🍃 خیلی اصرار کردم من هم پیش او باشم اما قبول نکرد و گفت : مادر هنوز وقتش نرسیده... 🍃 گفتم : لااقل از اینجایی که هستی چیزی هم به من بده... 🌷 او برگه ای را به من داد و فرمودن این هدیه شما... 🍃 بیدار شدم خیلی برایم سوال بود آن برگه ای که علیرضا از بهشت به من داد چه بوده؟! 🍃 وقتی صبح به بنیاد شهید رفتم به من گفتن اسم شما برای حج انتخاب شده... 🌷متوجه شدم آن برگه بهشتی برات حج بوده... 🌺 راوی مادر شهید علیرضا جهانشاهی... گل هدیه می‌کنیم به روح ❤️ : ارسال برای ۵ نفر https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/16812
🌹 شهیدی که مزارش دارالشفاست 🌹 🍃 یک زوج زنجانی که در حسرت فرزند بود متوسل به شهید مصطفوی شد خداوند به آنها فرزندی عطا کرد و خانواده آن زوج برای شهید جایگاه و بارگاه درست نمودند. 🍃 شهیدی که چوپان بود و به دلیل اینکه همیشه در صحرا همراه گوسفندان بود نمی توانست جایی برود. 🍃 همیشه آرزو داشت برای یکبار برود مشهد پابوس امام رئوف علی بن موسی الرضا علیه السلام زمانی که جنگ شد به جبهه رفت و به برادرش گفت این خداحافظی و وداع آخر است. 🍃 سال ۶۵ در جبهه سومار شهید شد و پیکرش مفقود شد. همانگونه که آرزوی زیارت امام رضا علیه السلام را داشت پیکرش بعد از تفحص اشتباهی به مشهد رفت. 🔹و پس از تشییع در حرم مطهر متوجه شدند که شهید اهل زرند استان کرمان است و پیکرش برای دفن به زادگاهش انتقال داده شد. 🍃 شهیدی که بیماران به وی متوسل شدند و شفا گرفتند. 🍃 دختر بچه ای که تومار مغزی داشت تومار روی یک رگ قرار گرفته بود و امکان عمل مساوی با مرگ وی می شد. پدر و مادرش متوسل به شهید مصطفوی شدند که برای دخترشان دعا کند بعد از چند وقت تومار جابجا شد و در کمال شگفتی پزشکان شگفت زده شدند و عمل را انجام دادند. 🍃 شهیدی که مشاهده نمودند نوری از قبر شهید به طرف آسمان‌ بلند شده و محوطه را نورانی کرده و وقتی در کنار قبر شهید رفتند بوی عطر عجیبی به مشام رسیده است. گل هدیه می‌کنیم به روح ❤️ : ارسال برای ۵ نفر https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/16898
🌺 کارگری که بیماران را شفا می دهد شهیدی که عارف بود و زائرانی از سراسر ایران همیشه مهمان او هستند سردار شهید حاج علی محمدی پور فرمانده گردان ۴۱۲ فاطمه زهرا سلام الله لشکر ۴۱ ثارالله و کارگر شرکت ملی صنایع مس ایران... 🍃 شهیدی که زمان شهادت خودش و نحوه شهادت همرزمانش را پیش بینی کرد و قاتل خود را هم شفاعت نمود. 🍃 برای رفع مشکل بیماری همسرم متوسل به شهید حاج علی محمدی شدم. 🍃 دو سالی دارو درمانی می کرد اما نتیجه ای نداشت تا اینکه دکتر گفته بود دارو جواب نمی دهد و باید پرتو درمانی کنه و در نهایت عمل جراحی 🍃 شخصی که پرتو درمانی انجام می دهد باید چهار روز از همه دور باشه و ما هم بچه کوچک داشتیم و این کار امکان پذیر نبود. 🍃 تصمیم گرفتم چهل روز صبح زیارت عاشورا بخوانم و هدیه نمایم به شهید حاج علی محمدی پور... 🍃 بعد از آن همسرم برای انجام آزمایشات به دکتر مراجعه نمود که دکتر گفت نه تنها پرتو درمانی بلکه نیاز به دارو هم دیگر حتی ندارد. 🌹 گل هدیه می‌کنیم به روح ❤️ : # ارسال برای ۵ نفر 🍃🌸🍃🌸https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/17042
🌹 عنایت شهید سید مجتبی صالحی 🍃 زهرا صالحی، دختر شهید سید مجتبی صالحی: 🌺 آخرین روزهای سال ٦٢ بود كه خبر شهادت پدرم به ما رسید. بعد از یک هفته عزاداری، مادرم با بستگانش برای برگزاری مراسم یادبود به زادگاه پدرم، خوانسار، رفتند و من هم بعد از هفت روز برای اولین بار به مدرسه رفتم. 🍃همان روز برنامه امتحانی ثلث دوم را به ما دادند و گفتند: «والدین باید امضاکنند.» آن شب با خاطری غمگین و چشمانی اشک آلود و با این فکر که چه کسی باید برنامه مرا امضا کند، به خواب رفتم. 🍃 با گریه خوابم برد. پدرم را دیدم که مثل همیشه خندان و پُر نشاط بود. بعد از کمی صحبت به من گفت: 🌷 «زهرا! آن نامه را بیار تا امضا کنم.» گفتم: «کدام نامه؟» گفت: «همان نامه ای که امروز توی مدرسه به تو دادند.» 🍃 برنامه را آوردم، اما هر خودکاری که برمی داشتم تا به پدرم بدهم قرمز بود. چون می دانستم پدرم با قرمز امضا نمی کند، بالاخره یک خودکار آبی پیدا کردم و به او دادم و پدرم شروع کرد به نوشتن. 🍃 صبح که برای رفتن به مدرسه آماده می شدم، از خواب دیشب چیزی یادم نبود. اما وقتی داشتم وسایلم را مرتب می کردم، ناگهان چشمم به آن برنامه افتاد. باورم نمی شد! در ستون ملاحظات برنامه، دست خط پدرم بود که به رنگ قرمز نوشته بود: 🌷 «این جانب نظارت دارم. سیدمجتبی صالحی»🌷 و امضا کرده بود. ناگهان خواب شب گذشته به یادم آمد و... گل هدیه می‌کنیم به روح ❤️ : ارسال برای ۵ نفر https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/17070
🌺 خاطره ای از شهید حاج محسن دین شعاری 🍃 شهید می دانست مزارش کجا خواهد بود 🌸 حاج محسن حال و هوای دیگری داشت گفت: با هم بر سر مزار شهدا نیز برویم وقتی وارد قطعه شهدا شدیم حاجی انگار دنبال چیزی می‌گشت علت سرگردانی‌اش را پرسیدم؟ گفت: می‌خواهم مزار شهید حاج علیرضا نوری را پیدا کنم. حاج علیرضا نوری قائم‌مقام شهید لشگر ۲۷ بود که در عملیات کربلای ۵ و منطقه شلمچه به شهادت رسیده بود. پس از کمی جستجو مزار شهید نوری را پیدا کردیم که در کنار او یک قبر خالی بود. حاج محسن با دیدن آن آرام نشست دستش را بر روی قبر خالی گذاشت و گفت: من را این‌جا دفن کنید. با تعجب گفتم: داری چی می‌گی؟ اما محسن آرام گفت: این‌جا قبر من است. جالب این بود که بعد از شهادتش با این‌که ما در دفن او سهمی نداشتیم اما نمی‌دانم برنامه‌ها چطور ردیف شده بود که بچه‌های تخریب هماهنگ کردند و محسن را در همان جایی که پیش‌بینی کرده بود به خاک سپردند. یعنی به تعبیری محسن خانه آخرت خود را پیدا کرده بود. گل هدیه می‌کنیم به روح ❤️ : ارسال برای ۵ نفر https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/17134
✍آرزوهایی که برآورده شد... 💢دو آرزوی شهید محمد افضلی... 🌷یکی این‌ که موقع شهادت روزه باشم... 🌷و دیگری این‌که بدنم سه روز توی بیابان بماند و مثل مولای غریبم حسین علیه السلام باشم. 🍃شهید حاج قاسم سلیمانی: محمّد افضلی در حالت روزه شهید شد و جنازه‌ی مطهّرش پس از سه روز در دشت عبّاس پیدا شد. 💢راوی بانو طرلان قنبری مادر شهید محمد افضلی... 🌹 گل صلوات هدیه می‌کنیم به روح https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/17200
1.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 .....تا شهید نشدم پخش نکنید 🍃 فیلم تکان دهنده شهید مدافع حرم مجید سلمانیان قبل از شهادت... 🌹 گل هدیه می‌کنیم به روح ❤️ : ارسال برای ۵ نفر https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/17963