🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠اینک شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_منوچهر_مدق به روایت همسر(فرشته ملکی) 5⃣4⃣ #قسمت_چهل_وپنجم 💞تا صبح رو
﴾﷽﴿
📚 #رمان
#اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_منوچهر_مدق
به روایت همسر(فرشته ملکی)
6⃣4⃣ #قسمت_چهل_وششم
💞{منوچهر هوس کرده بود با لثه هاش بجود. سال ها غذایش پوره بود، حتی قورمه سبزی را که دوست داشت برایش آسیاب می کرد که بخورد. اما آن روز حاضر نبود پوره بخورد. جگرها را دانه دانه سرخ می کرد و می گذاشت دهان منوچهر. لپش را می کشید و قربان صدقه ی هم می رفتند. دایی آمده بود بشان سر بزند. نشست کنار منوچهر گفت: «این ها را ببین. عین دو تا مرغ عشق می مانند.»}
💞 از یک چیز خوشحالم و تاسف نمی خورم؛ که منوچهر را دوست داشتم و بهش نگفتم. از کسی هم خجالت نمی کشیدم. منوچهر به دایی گفت:«یک حسی دارم، اما بلد نیستم بگویم. دوست دارم به فرشته بگویم از تو به کجا رسیده ام نمی توانم.»
💞دایی شاعر است. به دایی گفت:«من به شما می گویم. شما شعر کنید، سه چهار روز دیگر که من نیستم، برای فرشته از زبان من بخوانید.» دایی قبول کرد، گفت: «می آورم خودت برای فرشته بخوان.» منوچهر خندید و چیزی نگفت.
💞بعد از آن، نه من حرف رفتن می زدم، نه منوچهر. اما صبح که بیدار می شدم، به قدری فشارم می آمد پایین که می رفتم زیر سرم. من که خوب می شدم، منوچهر فشارش می آمد پایین. ظاهراً حالش خوب بود، حتی سرفه نمی کرد. فقط عضلات گردنش می گرفت و غذا را بالا می آورد. من دلهره و اضطراب داشتم. انگار از دلم چیزی کنده می شد، اما به فکر رفتن منوچهر نبودم....
💞ظهر سه شنبه غذا خورد و خون و زرداب بالا آورد. به دکترش زنگ زدم.
گفت: «زود بیاوریدش بیمارستان.»
عقب ماشین نشستیم. به راننده گفت:«یک لحظه صبر کنید.»
سرش روی پام بود. گفت:« سرم را بیاور بالا.»
خانه را نگاه کرد. و گفت:«دو روز دیگر تو بر می گردی.»
نشنیده گرفتم. چشم هایش را بست. چند دقیقه نگذشته بود که پرسید «رسیدیم؟»
گفتم: «نه چیزی نرفتیم.»
گفت:«چه قدر راه طولانی شده. بگو تندتر برود.»
💞از بیمارستان نفرت داشت. گاهی به زور می بردیمش دکتر.
به دکتر گفتم: «چیزی نیست. فقط غذا توی دلش بند نمی شود. یک سرم بزنید، برویم خانه.»
منوچهر گفت:« من را بستری کنید.»
بخش سه بستری شد، اتاق سیصد و یازده. توی اتاق چشمش که به تخت افتاد نفس راحتی کشید و خدا را شکر کرد که تخت رو به قبله است. تا خواباندیمش روی تخت، سیاه شد. من جا خوردم. منوچهر تمام راه و توی خانه خودش را نگه داشته بود. باورم نمی شد این قدر حالش بد باشد. انگار خیالش راحت شد تنها نیستم.
💞 شب آرام تر شد.
گفت:« خوابم می آید ولی انگار چیز تیزی فرو می رود توی قلبم.»
صندلی را کشیدم جلو. دستم را بالای سینه اش گرفتم و حمد خواندم تا خوابید.
#ادامه_دارد...🖊
📝به قلم⬅️ #مریم_برادران
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✫⇠اینک شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_منوچهر_مدق
به روایت همسر(فرشته ملکی)
7⃣4⃣ #قسمت_چهل_وهفتم
💞{ هیچ خاطره ی خوشی به ذهنش نمی آمد. هرچه با خودش کلنجار می رفتم، تا می آمد به روزهایی فکر کند که می رفتند کوه، با هم مچ می انداختند، با عصا دور اتاق دنبال هم می کردند و سر به سر هم می گذاشتند؛ تفأل دایی می آمد به دهانش.
« آیتی بود عذاب اندُه حافظ بی تو /که بر هیچ کسش حاجت تفسیر نبود »
💞منوچهر خندیده بود، گفته بود«سه چهار روز دیگر صبر کنید.» نباید به این چیزها فکر می کرد. خیلی زود با منوچهر برمی گشتند خانه. }
از خواب که بیدار شد، روی لبهاش خنده بود، ولی چشم هاش رمق نداشت.
💞گفت:«فرشته وقت وداع است.»
گفتم: «حرفش را نزن.»
گفت:«بگذار خوابم را بگویم، خودت بگو، اگر جای من بودی می ماندی توی دنیا؟»
روی تخت نشستم، دستش را گرفتم. گفت:«خواب دیدم ماه رمضان است و سفره ی افطار پهن است. رضا، محمد، بهروز، حسن، عباس، همه ی شهدا دور سفره نشسته بودند. بهشان حسرت می خوردم که یکی زد به شانه م. حاج عبادیان بود. گفت: بابا کجایی؟ ببین چقدر مهمان را منتظر گذاشته ای. بغلش کردم و گفتم من هم خسته م. حاجی دست گذاشت روی سینه ام ؛ گفت با فرشته وداع کن. بگو دل بکند، آن وقت می آیی پیش ما. ولی به زور نه.»
💞اما من آمادگی نداشتم. گفت:«اگر مصلحت باشد خدا خودش راضیت می کند.»
گفتم: «قرار ما این نبود.»
گفت:« یک جاهایی دست ما نیست. من هم نمی توانم دور از تو باشم.»
گفت: «حالا می خواهم حرف های آخر رابزنم. شاید دیگر وقت نکنم. چیزی هست که روی دلم سنگینی می کند. باید بگویم. تو هم باید صادقانه جواب بدهی.» پشتش را کرد.
💞گفتم: «می خواهی دوباره خواستگاری کنی؟»
گفت:«نه، این طوری هم من راحت ترم هم تو.»
دستم را گرفت. گفت:« دوست ندارم بعد از من ازدواج کنی.»
کسی جای منوچهر را بگیرد؟ محال بود.
گفتم: «به نظر تو، درست است آدم با کسی زندگی کند؛ اما روحش با کس دیگر باشد؟»
گفت:«نه»
گفتم: «پس برای من هم امکان ندارد دوباره ازدواج کنم.»
#ادامه_دارد...🖊
📝به قلم⬅️ #مریم_برادران
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_5827878412848464403.mp3
21.59M
🎵 #صوت_شهدایی
❣گفته بگویم مادرم، قابل ندارد
❣نذر شما بال و پرم قابل ندارد
🎤🎤 #سیدرضا #نریمانی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
1_10493627.mp3
2.84M
♨️ علائم نفوذ شیطان
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤 حجت الاسلام #عالی
📡 حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید.
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
یک روزِ گرم #اردیبهشتی، 1400 کیلومتر آن طرفتر از خاک کشورمان🇮🇷 یک جوان رعنای ایرانی بود و دهها نیرو
♥شستن استکان های #روضه
✿هر سال ایام #فاطمیه یک ماه در مسجد ما روضه حضرت زهرا(س)🏴 برپا می شود که به خاطر دوری راه من نمی توانستم به مجلس روضه بروم⭕️ یک روز سر راه از #حامد خواستم مرا به مسجد ببرد که حداقل یک روز را پای #روضه بنشینم. وقتی رسیدیم روضه تمام شد و خانم ها از مسجد پراکنده شده بودند😔
✿به حامد گفتم اشکالی ندارد❌ حداقل داخل می رویم و برای جمع و جور کردن و #تمیزکردن مسجد کمک می کنیم. وقتی می خواستیم داخل شویم به من گفت: مادر جان من یک نیتی کردم شما بروید و #استکان های چای روضه را بشویید.
✿حامد به من نگفت نیتش چیست❗️ اما من به همان نیت استکان ها را #شستم. دو سه روز پس از آن به سوریه رفت و خبر مجروحیت💔 و بعد خبر #شهادتش را برایمان آوردند. شک ندارم که آن روز #نیتش_شهادت بود🌷
راوی: مادر شهید مدافع حرم
#شهید_حامد_جوانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠 #عاشقانه_شهدا ❤️ ⚜دوران #نامزدی باید برای حضور در یک دوره سه ماهه پزشک یاری به مشهد می رفت. ⚜فر
🍃🌺🍃🌺
🔰در باشگاه بیشتر از همه به یکی از شاگردان که #پدر_نداشت توجه نشان میداد، بچه های باشگاه خیلی #دوستش داشتند
🔰به #بزرگ_تر و ارشد از خودش خیلی احترام میگذاشت مثلا وقتی کسی از #اساتید کاراته می آمد اینقدر با حیا و با ادب بود که میرفت انتهای کلاس پشت سر بچه های کمربند پایین به #احترام استاد می ایستاد.
🔰حمید آقا نسبت به درآمدشان خیلی #حساس بودن که حتما #حلال باشه، حتی گاهی اوقات ساعت کاری که تمام میشد حمید آقا مشغول به کار بودن چون نمیخواستند که #کم_کاری کرده باشند و پولی که به خانه می برند مورد داشته باشد.
✍به روایت دایی شهید
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#شهید_مدافع_حرم🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍یکی از مهمترین ویژگیهای مجید #سخت کار کردن و دست و دل بازیاش بود. ❣خیلی کار میکرد و شب که به
✍پیش از #شهادتش خواب دیده بود اما هرگز خوابش را به ما نگفت🚫 و برای عمهاش توضیح داده بود که #حضرت_زهرا(س) را به خواب دیده است که ایشان میفرمایند مجید اگر به #سوریه بیایی، تنها یک هفته☝️ مهمان ما خواهی بود.
مجید از زمان اعزام تا شهادتش🕊 تنها هفت روز یعنی #یک_هفته طول کشید.
#شهید_مجید_قربانخانی🌷
#حر_مدافعان_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣از #زیارت برمیگشتم، دیدم توی #دارالحجه خانمی با قلم #خوشنویسی به نستعلیق مینویسد. ❣اومدم به مح
🔻پدربزرگوار #شهید_حججی:
خواهش میکنم مردم نسبت به #گناهان بیتفاوت نباشند و همیشه #نهی_ازمنکر کنند.
همه تذکر لسانی بدهند تا خون شهدا #پایمال نشود و گناه #عادی نشود.
محسن من به گناهکاران، #تذکر میداد ولی به نحو صحیحش
#شهید_محسن_حججی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔻پدربزرگوار #شهید_حججی: خواهش میکنم مردم نسبت به #گناهان بیتفاوت نباشند و همیشه #نهی_ازمنکر کنند.
0⃣8⃣9⃣ #خاطرات_شهدا🌷
📌به روایت همسر
✍الگوی کامل
❤️✨از هرنظر و در هر زمینهای که بخواهیم حسابش را بکنیم، آقامحسن معلم بنده و یک #الگوی به تمام معنا برای من بود.
❤️✨معلمی بود که من را با خودش بالا کشید... اگر بالا نکشیده بود، قطعا من امروز این #صبر را نداشتم. آقا محسن، هیچ موقع #تعصبات خاص نسبت به من نشان نمیداد و همیشه با روش خاص خودش من را راهنمایی و ارشاد میکرد. مثلا در مورد حجاب، #زیباییهای آن را با روش خاص خود به من نشان داد و معتقد بود برای حجاب نه تنها #نباید صرفهجویی کرد؛ بلکه باید #بهترین چادرها را خرید و سر کرد.
❤️✨آقا محسن از همان سال ۸۵ یعنی پانزده سالگی که وارد مؤسسه شهید کاظمی شدند #کار_جهادی را شروع کرد. او از همان سالها دغدغه کارهای #فرهنگی را داشت و عجیب این حوزه برایش مهم بود. مخصوصا نسبت به صحبتهای #رهبر_انقلاب دغدغه خاصی داشت و شبهایی بود که تا صبح بیدار میماند، #کتاب میخواند و روی بیانات حضرت آقا کار میکرد و نکات مهم آن را در داخل سایت یا کانال تلگرامیشان میگذاشت.
❤️✨محسن از همان نوجوانی در کارهای فرهنگی #فعال بود، همیشه در اردوهای جهادی شرکت میکرد. یکی از اعضای فعال موسسه شهیدحاج احمد کاظمی بود و کلا فعالیتهای جهادیاش را از همینجا شروع کرد و حالا که نگاه میکنم میبینم حتی مسیر زندگیاش را هم ازهمین موسسه پیدا کرد و ادامه داد.
❤️✨محسن همیشه در پایگاه بسیج فعال بود، این اواخر در #فضای_مجازی از نظر فرهنگی بسیار فعال بود، میگفت مقام معظم رهبری وقتی که فرمودهاند: «جواب کار فرهنگی باطل، کار فرهنگی حق است.» #تکلیف ما را در انجام کار فرهنگی روشن کردهاند و ما نباید این عرصه فرهنگی را خالی بگذاریم و واقعا #دغدغه اش کار فرهنگی بود.
❤️✨محسن خیلی خیلی زیاد کتاب میخواند، هروقت هم جایی به مشکل میخورد و گیر میکرد، میگفت حتما کتاب کم خواندم که اینجوری شده...
#شهید_محسن_حججی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌿عبدالحسین، اول در سبزی فروشے کار مے کرد و مدتے هم در شیر فروشے بود. اما #زود از آنجا بیرون آمد!..
💢صورتش را که دیدم جا خوردم😦 اندازه چند سال #پیرشده بود. #ساواکیها یک دندان سالم هم توی دهانش باقی نگذاشته بودند❌ چند وقت مجبور شد #دندان_مصنوعی بگذارد.
💢آن روز هر چه #اصرار کردم برایم بگوید چه بلاهایی سرش در آوردهاند، فقط گفت: #چیز_خاصی نبوده.
💢یک بار که داشت برای چند تا از دوستانش تعریف میکرد، #اتفاقی حرف هایش را شنیدم🎧 #شکنجههای وحشیانهای داده بودندش؛ شکنجههایی که زبان آدم گفتنش شرم دارد و قلم از نوشتنش📝 عاجز است.
💢او #میخندید و میگفت.
من گریه میکردم😭 و #میشنیدم.
پ ن: ایشان ارادت و توسلاتی عجیبی به #حضرت_زهرا(س) داشتند و پیکرشان نیز در شب شهادت حضرت زهرا(س) در سال 90 کشف شد.
#سردار_شهید
#شهید_عبدالحسین_برونسی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره عجیب حجت الاسلام عالی درباره مقام معنوی #شهید_بُرونسی
و رابطه ایشان
با #حضرت_زهرا (س)
#شادی_روحش_صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃🌺🍃 ✍تزئین #ماشین عروسیمان؛ طوری بود ڪہ قسمت شیشهی جلو سمت عروس را #دسته_گل چسبانـده بود و گل ه
#تلنگــــر
🔴 #خواهرم حواست هست⁉️
این چادر که سَر کرده ای برای like گرفتن نیست ⛔️
👈با #چادرحضرت_زهرا(س) در میدان مجازی جولان نده. دل پسر های مجرد را نلرزونید♨️
📜قسمتی از وصیتنامه:
«من در قیامت جلوی #بی_حجاب ها و کسانی که ترویج بی حجابی می دهند را می گیرم.»
#شهید_جواد_محمدی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
7⃣2⃣1⃣ به یاد #شهید_محمد_معافی🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات #سالگرد_شهادت🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
8⃣2⃣1⃣ به یاد
#شهید_اکبر_شهریاری🕊❤️🕊
شادی روحش #صلوات
#سالگرد_شهادت🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
8⃣2⃣1⃣ به یاد #شهید_اکبر_شهریاری🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات #سالگرد_شهادت🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
1⃣8⃣9⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🌷تنهایادگار شهید: محمد باقر شهریاری که در زمان شهادت پدر 3 ماهه بود...
🔻همسر شهید:
🔰همسرم عاشق #شهادت بود. تمام کارها و اساس زندگیاش شهادت🌷 و پیرَوی از امام (ره) و #رهبر معظم انقلاب پایه گذاری شده بود. میگفت: آرزو دارم تا جوان هستیم #امام_زمان را ببینیم😍 و شهید شویمـ🕊
🔰و از من میخواست، برای #شهادتش دعا کنم
وقتی رسانهها درگیریهای سوریه را نشان می دادند، نگران میشدم. با خود فکر میکردم💭 احتمال دارد #همسر_من هم شهید شود😢
🔰روزی که میخواست به #ماموریت برود
به او گفتم: بگذار #محمدباقر بیشتر تو را ببیند.
گفتم: تو تازه #بابا شدی⚡️اما او بند این حرفها نبود❌
🔰اکبر #عاجزانه دعا میکرد و زجه میزد😭 و از خدا #شهادتش را میخواست. سال 1390 و1391 اربعین پیاده به #کربلا و زیارت امام حسین (ع)🕌 رفت، عاجزانه از امام حسین(ع) میخواست، #شهادت را نصیبش کند.
🔰مدت زندگی ما آنقدر کوتاه بود که #خاطره و حرف خاصی نمیماند🚫 در طول زندگی 2 سالهام، دو بار سفر زیارتی #مشهد و یک بار سفر کربلا رفتیم🚌
🔰اکبر، آدمِ توداری بود👤 وقتش را بیشتر صرف مطالعه و قرائت قرآن📖 میکرد؛ وقت برایش تنگ بود. به #شهدا خیلی علاقه داشت💞 خیلی از #خاطرات کتاب شهدا را خوانده بود.
🔰آخرین تماس ما شب #دوشنبه بود. از احوال من، از پسرمان" محمد باقر" سوال کرد.میگفت: نماز📿 دعا یادت نرود، میدانستم راجع به #شهادتش میخواهد دعا کنم، ناخود آگاه هنگام دعا یادم میآمد💬 میگفتم: خدایا #اکبر هرچه میخواهد به او بده. هر چه خودت صلاح میدانی، همان شود.
🔰خوب جایی به شهادت رسید🌷 شهادت گوارای #وجودش. به نظرم در دو سال زندگی مان #رفتارش رفتار آدم عادی نبود❌ خیلی معنوی بود؛ به خدا نزدیک بود؛ کسی که نمازش را #اول_وقت میخواند. نمازش را باعشق❤️ میخواند.
🔰به من میگفت: بیا تصمیم بگیریم هرجا بودیم در خیابان و مهمانی #نمازمان را اول وقت بخوانیم☺️ نماز اول وقت، ما را به همه جا میرساند. میگویند: اکبر به پدر و مادرش #احترام میکرد. روی قرائت قران دقیق بود👌 که روزی یک ساعت⏰ قرآن بخواند. به #حلال وحرام و لقمه حلال اهمیت میداد.
راوی:همسر شهید
#شهید_اکبر_شهریاری🌷
#مداح_و_حافظ_کل_قرآن
#سالگرد_شهادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_370618968559321350.mp3
15.9M
🎧روز دوشنبه است
همه با هم #زیارت_عاشورا را به نیابت از شهدا،
همراه با #مداح_شهید_مدافع_حرم🌹 بخوانیم
🎤با نوای: #شهید_اکبر_شهریاری
#بسیار_دلنشین👌
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💖 #اخلاق_شهدایی 💖 اون شب بہ #سنگر ما آمده بود تا شب را در سنگر بگذراند 😴 ولی ما او را نمی شناختیم.
#اخلاق_شهدایی 🌷
🔰اگر ڪسی او را نمی شناخت؛ هرگز باور نمی کرد که با #فرمانده ی لشکر مقدس امام حسین (ع) روبروست
🔹نماز📿 جماعت ظهر تمام شد. جعبه شیرینی را برداشت🍱. چون وقت تنگ بود؛ سریع #خودش به هر نفر یکی می داد و می رفت سراغ بعدی.
🔸رسید به #حاج_حسین_خرازی؛ چون فرمانده بود کمرش را #بیشتر خم کرد و جعبه را پایین آورد. رنگ حاجی عوض شد😕 با اخم زد زیر جعبه و گفت: #خودت مثل بقیه یکی بده
بہ نقل از: آقای مرتضوی
#سردارشهید_حسین_خرازی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 💠 💠 #پیامبران و #مهدویت(44) تحلیل واقعه: این نخستین باری بود که قوم بنی اسرائیل مورد قتل و ا
❣﷽❣
💠💠 #پیامبران و #مهدویت(45)
3⃣ تخریب اول مسجد و دوران اسارت بابلی
جریان حمله بابلیان و دوران اسارت بابلی را باید یکی از مقاطع مهم تاریخ یهود و بلکه تاریخ بشر دانست که در کتاب های تاریخی این قوم مورد اشاره جدی ای واقع شده است.
داستان این واقعه از این قرار است که سرانجام پس از اسرائیل، کشور یهودا نیز در سال 701 به اشغال آشوریان درآمد و مدت ها تحت سلطه آنان قرار داشت. پس از انقراض دولت آشور و در جریان جنگی که در میان مصر و دولت یهودا رخ داد این کشور به تصرف مصریان درآمد.
اما در جریان جنگ میان مصر و بابل در سال 605 پیش از میلاد و با شکست مصریان، دولت یهودا تحت سلطه بابل قرار گرفت. این در حالی بود که یهودا در طول این مدت همواره از مصر دفاع کرد و در مقابل بابلیان قرار گرفته بود.
پس از چند شورش ناموفق در میان یهودا و علیه حکومت بابل، سرانجام پادشاه بابل که بُختُنصَّر (نَبوکَدنَصَّر) نام داشت و در زبان عربی بُخت النَّصْر خوانده می شود، در سال 586 پیش از میلاد به سرزمین یهودا حمله کرد و طی آن شماری را کشته و شمار دیگری را با خود به اسارت برد.
در جریان این تهاجم، مسجد بزرگ سوخت و تخریب شد، همچنان که تورات در جریان این آتش سوزی و آتش بازی سوخت و در تاریخ گم شد!
اما با بیان و تحلیلی که از ابتدای این نوشتار داشتیم، می توان این واقعه مهم را به شکل دیگری نیز روایت کرد. این قوم-که از این پس بایستی آنان را با واژه حزب شناخت-به تعبیر قرآن کریم اگرچه مرد جنگ نیستند و از کشته شدن و مرگ هراسناکند، اما تخصص عجیبی در جنگ افروزی دارند و از این تخصص بارها در تاریخ به سود خود بهره برده اند.
🔻🔻🔻 #ادامه_دارد. . .
🌤الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج🌤
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
4_6050734877039395576.mp3
5.55M
#سفر_پرماجرا ۲۴
✅وقتی عیبهاتُ شنیدی،عصبانی نشو!
اینا آینه اند؛
بایست و خودتو توش نگاه کن!
❌و بعد
قیچی بردار و یکی یکی از چهره ی باطنت حذفشون کن!
تا خوشگل به اون دنیا متولد شی👆👆
🎤🎤 #استاد_شجاعی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh