eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
نگاهش که میکنی انگار #قرآن تفسیر میشود!#لبخند که می زند میشود خود آیه«اشداء علی الکفار رحماء بینهم».
📝 🔶گاهی زندگی یک آدم میشود معنی یک آیه...گاهی نگاهش که میکنم محال است لبخند بزند و حال دلم❤️ عوض نشود!خنده اش انگار فرق دارد...!نه با دهان،که از عمق می خندد!با تما وجود و از ته قلبش!از عمق چشمانی که پر از مهربانیست و از ته قلبی که خدا در آن خانه🕋 کرده! 🔷و مگر میشود از عمق چشمانش بخندد و خنده اش خدایی نباشد😍 وقتی همیشه سفارشش این بوده که گاهی یک ♨️نگاه حرام را از انسان سلب میکند! 🔶 انگار آب است روی آتش🔥 دلم!نگاهش که میکنم دلم قرص میشود😌،وجودم آرام میگیرد و قلبم گواهی میدهد به ،به لبخندش که به کارهایم میخندد😄 و به چشمانش که مثل همیشه بدرقه راهم است!نگاهش که میکنم حال دلم خوب میشود!و آنوقت است که حتی در هم به رویش لبخند میزنم☺️! 🔷نگاهش که میکنی انگار جز مهربانی کردن بلد نیست❌...گاهی باورم نمیشود صاحب این لبخند همان کسی است که نامش لرزه😖 به اندام ارتش تا دندان مسلح می انداخت!صاحب این لبخند همان کسی است که برای سه روز در عراق جشن و پایکوبی کردند🙁!همان کسی که اولین لشکر را بنیانگذاری کرد✓! 🔶همان که خط شکن بودو هیچ لشکر و خطی در مقابلش تاب مقاومت نداشت🚫!همان که می گفتند یک دانشگاه !!آری،همان دلاور  همان شیرمرد خط شیر و همان فرمانده جوان جبهه ! 🔷به راستی که او مصداق اشداء علی الکفار است وقتی،فرماندهان می گفتند:نامش که می آمده دعا دعا می کرده اند که مقابل او و لشکرش نباشند😏 چرا که می دانستند می آید و میزند و هیچکس هم جلودارش نیست👊! 🔶و به راستی که است وقتی صدایش میکنند فرمانده قلبها❤️!وقتی شب عملیات در تاریکی شب🌙 رزمندگانش را می بوسد!وقتی غواص هایش🏊 را مثل جانش دوست دارد!وقتی عکس هایش عجین شده و وقتی هنوزم که هنوز است لبخندش دل را می بَرد😍!!! 🔷آری  به راستی که  تفسیر آیه "اشداء علی الکفار رحماء بینهم است"!👌👌 نگاهش که کنی جز لبخند چیزی نمیگوید🚫 اما همین یک لبخند پر از حرف های نگفتنیست! 💥راستی مهم نیست اگر چشمانم خیس اند😢...لبخند میزند وقتی نگاهتان میکنم😊! ...! 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💖 #اخلاق_شهدایی 💖 اون شب بہ #سنگر ما آمده بود تا شب را در سنگر بگذراند 😴 ولی ما او را نمی شناختیم.
🌷 🔰اگر ڪسی او را نمی شناخت؛ هرگز باور نمی کرد که با  ی لشکر مقدس امام حسین (ع) روبروست 🔹نماز📿 جماعت ظهر تمام شد. جعبه شیرینی را برداشت🍱. چون وقت تنگ بود؛ سریع به هر نفر یکی می داد و می رفت سراغ بعدی. 🔸رسید به ؛ چون فرمانده بود کمرش را خم کرد و جعبه را پایین آورد. رنگ حاجی عوض شد😕 با اخم زد زیر جعبه و گفت: مثل بقیه یکی بده  بہ نقل از: آقای مرتضوی 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#فرازی_از_وصیت 9⃣ 💢قسمتی از وصیت نامه #شهید_حسین_خرازی🌷 ⚜از مردم می‌خواهم كه پشتیبان #ولایت_فقیه
🔰تواضع 🔸رفتم بیرون، برگشتم. هنوز حرف می زدند. پیرمرد می گفت «جوون! #دستت چی شده⁉️ تو #جبهه این طوری شدی یا مادر زادیه؟» حاج حسین خندید😅 آن یکی دستش را آورد بالا✋ 🔹گفت: این جای اون یکی رو هم پر می کنه. یه بار تو #اصفهان با همین یه دست ده دوازده کیلو میوه🍎 خریدم برای #مادرم. پیرمرد ساکت بود. حوصله ام سر رفت😕 پرسیدم: پدر جان! تازه اومده ای #لشکر⁉️ حواسش نبود. 🔸گفت: این، چه جوون #بی_تکبری بود. ازش خوشم اومد. دیدی چه طور حرفو عوض کرد؟ #اسمش چیه این❓ گفتم #حاج_حسین_خرازی، راست نشست. گفت: حسین خرازی؟ #فرمانده لشکر؟😧 #شهید_حسین_خرازی🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#اخلاق_شهدایی 🌷 🔰اگر ڪسی او را نمی شناخت؛ هرگز باور نمی کرد که با #فرمانده ی لشکر مقدس امام حسین (ع
🔸رفتم بیرون، برگشتم. هنوز حرف می‌زدن. پیرمرد می‌گفت: "جوون دستت چی شده⁉️ تو #جبهه این طوری شدی یا مادر زادیه؟" 🔹حاج حسین خندید😅 اون یکی دستش رو آورد بالا✋گفت: "این جای اون یکی رو هم پر می‌کنه! یه بار تو #اصفهان با همین یه دست ده دوازده کیلو میوه🍒 خریدم برای مادرم. 🔸پیرمرد ساکت بود. پرسیدم: "پدر جان! تازه اومدی #لشکر؟" حواسش نبود! گفت: "این چه جوون #بی_تکبری بود. ازش خوشم اومد. دیدی چه طور حرفو عوض کرد؟! اسمش چیه این؟" گفتم: #حاج_حسین_خرازی! راست نشست. گفت: حسین خرازی؟ فرمانده لشکر😳 #شهید_حسین_خرازی #درس_اخلاق 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
بی سیم‌چی📞 حاج حسین بودم یک وقتایی #خبرای_خوب از خط می رسید و به حاجی می گفتم بر‌می گشتم می دیدم تو
🔸رفتم بیرون، برگشتم. هنوز حرف می‌زدن. پیرمرد می‌گفت: "جوون دستت چی شده⁉️ تو این طوری شدی یا مادر زادیه؟" 🔹حاج حسین خندید😅 اون یکی دستش رو آورد بالا✋گفت: "این جای اون یکی رو هم پر می‌کنه! یه بار تو با همین یه دست ده دوازده کیلو میوه🍒 خریدم برای مادرم. 🔸پیرمرد ساکت بود. پرسیدم: "پدر جان! تازه اومدی ؟" حواسش نبود! گفت: "این چه جوون بود. ازش خوشم اومد. دیدی چه طور حرفو عوض کرد؟! اسمش چیه این؟" گفتم: ! راست نشست. گفت: حسین خرازی؟ فرمانده لشکر😳 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فرازی از وصیت نامه شهید «شخصی هستم معتقد به انقلاب اسلامی و رهبری و ولایت امام خمینی(ره) در (عج) از مردم می خواهم باشند. راه شهیدان ما راه حق است. اول می خواهم که شهیدان مرا بخشیده و مرا در روز جزا کنند و از خدا می خواهم که ادامه دهنده راه آنان باشم دعای شهدا در حقتان ان شاء الله اجابت می شود 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌹سخنان امام خمینی را از روزنامه ها جدا می کرد و سنگر به سنگر به رزمنده ها نشان می داد و می گفت: بخوانید و راهتان را انتخاب کنید و بدانید که مسیرتان الهی است. بیایید در تحلیل مسائل، از خودتان چیزی نبافید، بلکه تابع نظرات امام باشید؛ زیرا برای ما، سخن رهبر و ، حجّت است. نفر چهارم ایستاده از سمت راست ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
حاج حسين رزمنده‌ها را عاشقـــــانه دوست داشت و گاه اين عشق را جور‌ی نشان می‌داد كه انسان حيران می‌شد. يك شـب تانك‌ها را آماده كرده بوديم و منتظـــــر دستـور حركــــت بوديم. من نشسته بودم كنار برجــــك و حواسـم به پیرامونمـــــان بود و تحركاتـــــی كه گاه بچه‌ها داشتند. يك وقت ديدم يك نفـــر بين تانك‌ها راه می‌رود و با سرنشيــن‌ها گفت و گوهای كوتاه می‌كند. كنجكـــــاو شدم ببينم كيست. مرد توی تاريكی چرخيد و چرخيد تا سرانجام رسيد كنـــــار تانكـــــی كه مـن نشسته بودم رويــش. همين كه خواستم از جايم تـــــكان بخورم، دو دستـــــی به پوتينم چسبيد و پايم را بوسيــــد. گفت: به خدا سپردمتون! تا صداش را شنيدم، نفسم بريد. گفتم: حاج حسين؟ گفت: هيـــــس؛ صدات در نياد! و رفـــت سراغ تانک بعدی. شهید🕊🌹 سلام صبحتون شهدایی...❣ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌 این روایتگری زیبا ‏رو از دست ندید . رزمنده ای که شرمنده ی شد ... 💔 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
برای سرکشی به قسمت انبار رفته بود. رئیس انبار که او را نمی‌شناخت ، به او گفته بود با ایستادن و نگاه کردن کاری از پیش نمی‌رود. او هم دست به کار شده بود و حسابی کمک کرده بود. بعد از ظهر رئیس انبار از اطرافیانِ او پرسیده بود که سرباز کدام دسته است تا با فرمانده اش صحبت کند و او را به انبار منتقل کند. و او فرمانده لشکر امام حسین (ع) بود... 🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh