eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌾 #سه_شنبه های ما گِره خورده ست با #جمکران😢 🌾کاش! #انتظار این روزها جورِ دیگری رقم می خورد و دردِ #بی_شما بودن💕 مداوا میشد 🌾اصلاً کاش همه این کاش ها تمام بشود #حضرتِ_موعود دلـ💔ـتنگ شما😔 #سه_شنبه_های_جمکرانی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
كانال_نوحه_خون_جواد_مقدم_هوای_تو.mp3
8.47M
🎵 کربلایی #جواد_مقدم هوای تو دارد هوای دلمـ♥️ پر از عطر #یاسه فضای دلم #بیایوسف_فاطمه_العجل #مناجات_با_امام_زمان 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#علی_جان #نامت جنون خیز است حق دارد #موذن هم وقت اذان، با دستِ خود سر را نگه دارد . . . #اشهد_أن_علی_ولی‌الله #نماز_سفارش_یاران_آسمانی🕊 #محمدحسین_محمدخانی🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 🔻 #استاد_پناهیان 🌹 #لذت_آغوش_خدا 70 💢 پیامبر اکرم (ص) توی ادامۀ دعا عرضه میدارن: ✅ خدایا کف
❣﷽❣ 🔻 💞 71 "چرا اینجوری هستیم؟" 💢میدونید مشکل ما چیه که دعاهامون رونق نداره؟ *مشکل اصلی ما این سومیه هست... مشکل ما اینه که از عصیان کردن بدمون نمیاد...😒 - چرا ما حریص به مناجات و استغفار نیستیم؟🙄 *چون از گناه بدمون نمیاد. میگیم خدایا شما بدتون اومده؟ خب ببخشید!😏 🔸 خدا میفرماید پس خودت ناراحت نشدی؟! 🔺خدایا چه عرض کنم! خب پیش اومد دیگه! 😊 من دیدم تا گناه کردم شما ناراحت شدی، اومدم استغفار کنم! وگرنه اون گناهه که ناراحتی نداره!😏 🔺خدایا داریم میگیم الهی العفو... البته کارِ بدِ زیادی نکردیما! اما خدایا از چشمات معلومه ناراحت شدی و میخوای ما رو بزنی! حالا ناراحت نشو دیگه خدایا! مگه چی شده؟!😌 ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
مهندسی فکر_35.mp3
10.33M
#مهندسی_فکر 35 ⭕️نوع و اندازه ی آرزوهای ما، نشون میده که چقدر باید باید براش هزینه کنیم. ✘تفکر نادرست، ✘فهم نادرست از موضوع را سبب شده ، و فهم نادرست به #عمل_نادرست ختم میشه! و کثرتِ شخصیت های نادرست، نتیجه ی عملهای نادرست است. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📝دوبیت شعردروصف ابراهیم هادے: #گمنام شدن کہ ذات ابراهیـم است خودقسمتےازحیات🌷 ابراهیـم است هشیاری وپهلوانی💪 و #دلسوزی این گوشہ ای ازصفات ابراهیم است #شهید_ابراهیم_هادی 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
❣مـولـا جان عاشقان♥️ که مدام از #فَرَجَـت مےگفتند عڪسشان #قاب شد و از تو نیامد خبرے😔 #شهید_محمد_اینانلو 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ #رمان #مثل_هیچکس ♥️ #قسمت_بیست_ودوم 2⃣2⃣ 🍂سفر آغاز شد از همان ابتدا با گم شدن شایان پسر کوچک
❣﷽❣ ♥️ 3⃣2⃣ 🍂دایی مسعود و شاهین و عمو هادی (شوهر خاله مهناز) یکی دو باری همراه پدرم به کافه رفتند. اما من سعی می کردم به بهانه‌های مختلف همراهشان نباشم. حوصله شلوغی را نداشتم و از حضور در این جمع ها لذت نمی بردم. آخرین شب سفر برای شام به یکی از بهترین و گرانترین رستوران های شهر رفتیم بعد از ورود فهمیدیم تنها نوشیدنی که آنجا سرو می‌شود انواع گرانترین مشروب دنیا است 🌿در خانواده و فامیل ما استفاده از مشروب سالی چند بار در عروسی و سفرهای خاص و مراسم های ویژه مجاز بود. به اصرار عموهادی که سنم از ۱۸ سال گذشته و می توانم مثل بزرگترها از این نوشیدنی ها لذت ببرم پدرم یکی از آنها را برایم انتخاب کرد. در فاصله آماده شدن غذا نوشیدنی ها را آوردند. 🍂ذهنم به هم ریخته بود مرتب با خودم فکر می کردم باید چه کار کنم؟؟؟ صدای هیچ کدامشان را نمی شنیدم با خودم گفتم آنها خانواده‌ام هستند، چیزی را توصیه نمی کنند که به صلاح من نباشد تا شاید زیادی حساس شده ام؛ این فقط یک نوشیدنی است مثل بقیه نوشیدنی ها اگر باز هم مخالف کند مخالفت کنم پدر و مادرم شاکی می‌شوند. 🌿من بزرگ شده ام و همه بزرگترهای فامیل گاهی از این نوشیدنی ها استفاده می کنند. اگر خوب نبود دفعه نمی‌خورم. هر چقدر با خودم کلنجار میرفتم خودم را قانع کنم نمی‌توانستم😔 گر گرفته بودم صدای خنده هایشان توی سرم می پیچید به عمو هادی که روبرویم نشسته بود نگاه کردم. مشغول جوک گفتن و خندیدن و نوشیدن بود تا متوجه شد نگاهش می کنم به لیوان مقابلم اشاره کرد و با دست علامت داد که بردار. 🍂مادرم نگاهی به چهره ام انداخت و فهمید تحت فشارم رو به عمو هادی گفت: _هر وقت تشنه بشه میخوره. دایی مسعود که کنارم نشسته بود گفت: _ نه بابا طفلی گناهی نداره یادش ندادین. دیگه شاهین قبل ۱۸ سالگیش منت می کرد براش بریزیم ما نمیذاشتیم. 🌿دایی مسعود لیوان را بلند کرد و دستم داد، شاهین و شهلا شروع کردند به دست دادن و با تمسخر تشویق کردن😒 من گیج و منگ شده بودم و چهره ها را تار می دیدم لیوان را نزدیک دهانم بردم هرم نفس هایم آنقدر زیاد بود که لبه لیوان بخار گرفت. چشمهایم را بستم ناگهان بوی گلابی که بعد از شستشوی قبر فضا را گرفته بود بر مشامم رسید😌 بلافاصله تصویر آن جلوی چشمم آمد: "ببخشید ممکنه در این شیشه گلاب رو باز کنید؟" یاد آن نیروی درونی و حرف های محمد افتادم ... ✍ نویسنده: فائزه ریاضی ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♥️ 4⃣2⃣ 🍂 "بعضی چیزا حِس کردنیه" چشم هایم را باز کردم و بی اختیار لیوان را پرت کردم💥 روی زمین و به سرعت از رستوران خارج شدم پدرم دنبالم آمد داد زدم و گفتم: _ولم کنین می خوام تنها باشم و شروع کردم به دویدن احساس می‌کردم نفسم تنگ شده و به اکسیژن نیاز دارم آنقدر دویدم تا کنار ساحل رسیدم جلوی دریا نشستم. دریا آرام و بی صدا بود بغضم ترکید نفهمیدم چقدر زمان گذشت؛ ناگهان متوجه شدم یک جوان مرد کنارم نشست و گفت: _چی شده هم وطن تنهایی؟ اینجا غریبی؟ چرا این جوری به هم ریختی؟ 🌿ظاهراً نزدیک ساحل دکه داشت و نوشیدنی می‌فروخت. وقتی فهمیده بود حال خوبی ندارم آمده بود دلداریم بدهد اشکهایم را با آستینم پاک کردم و گفتم: _ با خانوادم اومدم. اما غریبم، شما اینجا چی کار می کنین؟ +کاسبی می کنم. بیا بریم یه قهوه خور یکم حالت بهتر شه با خانوادت حرفی شده؟ _تقریباً می‌خواستند مجبورم کنند کاری رو انجام بدم که دلم نمی خواست، ولی من نتونستم. 🍂+میدونم چی میگی. نمیخوام بپرسم چی شده. ولی به عنوان یه آدمی که بعد از کلی شکست⚡️ خوردن با بدبختی خودش و سر پا کرده بهت میگم: دنبال چیزی رو که میگه درسته حتی اگه همه دنیا بگن اشتباهه. منم اگه پی اونی رفته بودم که دلم می گفت، الان اینجوری و با این وضع اینجا نبودم😔 🌿از حرف‌هایش فهمیدم زندگی سختی داشته و برای فرار از مشکلات به آنجا پناه آورده. اما آرزوهایش درهم شکسته بود و راه بازگشتی نداشت✘ وقتی آرام تر شدم خداحافظی کردیم و به سمت هتل برگشتم. دستهایم توی جیبم بود و آرام آرام قدم میزدم ناگهان چیزی در ویترین یک مغازه توجهم را جلب کرد. یک گوی چرخان🔮 که داخلش یک نیمکت و یک درخت پاییزی بود وقتی می چرخید آهنگ می‌زد و برگهایش بالا و پایین می افتاد زیبا بود داخل مغازه رفتم چشمم به تابلوی زیبای افتاد برای خریدم و از مغازه خارج شدم. اما فکرم پیش گوی موزیکال مانده بود هنوز دور دور نشده بودم که دوباره برگشتم و گوی را هم خریدم. 🍂همان طور که حدس می زدم وقتی رسیدم با قهر مادر و خشم پدر مواجه شدم فردایش به ایران🇮🇷 برگشتیم اما جر و بحث ما همچنان ادامه داشت ... ✍ نویسنده: فائزه ریاضی ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
ramezani-20.mp3
5.36M
#شهادت_قسمتم_بشہ_ای_خدا ❤️ ✨من و خـیـال شـهـدا ❣عـشـق و #وصــال_شـهــدا ✨ #جـامـونـدیـم از قـافلہ شـون ❣خـوشــا بہ حال شـهــدا😔 🎤 #مجتبی_رمضانی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
★ساقی #جبهه سبو ❣بر لب هر مست نداد ★ #نوبت_ما که رسید ❣میکده را بست نداد😔 ★حال خوش بود، ❣کنار شهدا🌷 آه، دریغ ★بعد #یاران_شهید ❣حال‌خوشی دست نداد😭 #شهید #سید_جلال_حبیب_الله_پور #شهید #میثم_علیجانی #شهید #سید_سجاد_خلیلی #شهید #محمدتقی_سالخورده #شهید #حسین_مشتاقی #شهید #سید_رضا_طاهر #مدافعان_حرم_الله_خانم_زینب #شبتون_شهدایی🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم❣ 💎ياصاحب الزمان: ایستاده ای و #صراط_مستقیم را روشن کرده ای پاهایم👣 را یکی پس از دیگری #صاف میکنی كه #کج نروم🚷 چه خوب راهنمایی هستي #مولاجان ❣"يَا بْنَ السُّبُلِ الْواضِحَةِ"* ✨سلام تنها پادشاه زمین #اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍁چشمان #شهدا به راهی💫 است که ازخود به یادگار گذاشته اند 🍁اما چشم ما به #روزی است که با آنان رو برو خواهیم شد😔 #شهید_حسین_معزغلامی #سلام_صبحتون_شهدایی 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4_5809651804299855568.mp3
3.89M
🎧 فایل صوتی 🎙واعظ: حاج آقا #ماندگاری 🔖 تواضع در برابر خدا 🔖 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊♥️🕊♥️🕊♥️🕊♥️🕊 💐همان روز #خواستگاری گفتند: من تازه از جبهه آمده‌ام، و پدر و مادرم هم وضع خوبی ندارند
🔹بیشتـر وقت ها لباس پوشیدنش👨✈️ جوری بود که تیپ و ظاهرش مثل #بچه‌های_جنگ باشد... 🔸ولی آن روز شلوار کتان👖 پوشیده بود و خیلی #شیک شده بود. جلو رفتم و گفتم: #سید! شما هم ؟! سید گفت : به نظر تو از لحاظ شرعی اشکالی داره⁉️ 🔹گفتم: نه! گشاده، هیچ علامتی هم نداره❌ ولی برای #شما خوب نیست. گفت: میدونم؛ ولی امروز رفته بودم با یه سری از #جوون ها فوتبال بازی⚽️ کنم! بعد هم باهاشون صحبت کردم و دعوتشون کردم به #هیئت. 🔸بعد هم گفت: «وقتی با تیپ و ظاهری مثل خودشون👥 باهاشون حرف میزنی بیشتر حرفت رو #قبول میکنند.» ✍ راوی : دوست شهید #شهید_سیدمجتبی_علمدار 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
مراسم شهادت حضرت (سلام الله علیها) 💺سخنران: حجت الاسلام بنكدار 🎤مداح: كربلايي فریفته كربلايي حسین شیرمحمدی 📆زمان: پنجشنبه "١١مهر" 🕛ساعت شروع: ١٨:٣٠ 🚪مكان: مشهد؛حجاب۲۱بيت شهيدنظرزاده (علامت پرچم)🚩 خواهران برادران (علیه السلام) 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
3⃣0⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷 💠برشی از کتاب همسایه آقا.... 🔰در را که باز کردم از لب پاشنه ورودی روی پنج
#ای_شهیـــد ای طراوت هـمیـشه دوست دارانت💖 را دریاب مـا آن بی دِلانیم که دلِ ♥️خود را در افق های #آبی_ات می جوییم . . . #شهید_جاویدالاثر #شهید_علی_آقاعبداللهی #سالروز_ولادت🎈 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌸من و 🌸 🔹هممون میدونیم شهید  و به انقلابی که به ثمر رسونده، سر میزنه🙂 و مدام اونو از گزند خطرات📛 و تهدیدات میکنه.  🔸حالا تصور کنیم یا یکی از بتونیم رابطه دوستی، عاطفی برقرار کنیم. فکر میکنین چه اتفاقی میفته⁉️   با روح شما رفیق و همراه میشه👥 ♨️(خانمها توجه کنن، منظورمون داداشی و ... نیس❌ منظورمون رفیق معنوی هست. برای کمک گرفتن و بهتر شدن) 🔸 از فردا حضور شهید🌷 رو کنار خودتون احساس میکنید چون روح شما همیشه همراهتونه! 🔹در طول روز  داره ( موقع درس خوندن, نماز و انجام طاعات, غذا خوردن, مسجد رفتن, گردش و همه فعالیته ها.... ) 😍  🔸 براتون مدام  میکنه چون شهدا فوق العاده رفیق باز بودن و هستند! نه تنها برای  که بعد از مدتی برای خوندن نماز شب هایی♥️ باصفا بیدارتون میکنن. 🔹در هر مرحله از زندگی که چند گزینه🤔 انتخاب داشته باشید, به راحتی گزینه رو نشونتون میدن. 🔸لذت بندگی, , طاعت و معنویت رو به دوست خودشون💞 خواهند چشاند. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4_6028459059223463104.mp3
3.16M
🎧رسول رسول زمین .. #شهید_رسول_خلیلی 🌷 #پیشنهاد_دانلود 👌 #رفیق_مثل_رسول 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔹 پسر غلامحسین که دیشب سردار سلیمانی از عرفان او گفت کیست⁉️ 🔸شهید سال 1340 در شهر «کرمان» متولد شد، پدرش فرهنگی بود و در آموزش و پرورش خدمت می کرد. محیط خانواده کاملا بود و همه فرزندان از همان کودکی با حضور در مساجد و جلسات مذهبی با و قرآن آشنا می شدند. 🔹حسین یوسف‌اللهی را همه بر و بچه‌های مثل ستاره‌ای می‌دانستند🌟 که درخشان‌تر از ستاره‌های کویر کرمان است. 🔸او جوانی است که در روزهای جنگ فرمانده واحد اطلاعات لشکر خودش بود و به خاطر پاکی‌اش✨ به صفای دست یافته و بعضی از راز و رمزهای پیرامون خود را کشف کرده بود. 🔹از زندگی این جوان عارف، کتابی با عنوان «پوتین های سوخته»📕 منتشر شده است. در روزهای پایانی بهمن ماه سال 1364📆 شمسی، بر اثر جراحت های شیمیایی☠ در بیمارستان لبافی‌نژاد تهران برای همیشه، چشمانی را که پشت پرده‌ها و دیوارها را می‌دید بست و شربت نوشید. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh