eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
7⃣8⃣ به یاد #شهید_سیدرضا_طاهر🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
1⃣1⃣3⃣ 🌷 🕊 🔸آخرین دفعه ای که قبل از اومده بودن خونمون، بعد دو نفری رفتیم جنگل برای پیاده روی. دو سه ساعتی راه رفتیم... بیشتر صحبتها در مورد بود و اتفاقاتی که دفعه اول حضورشون در سوریه افتاده بود و اینکه چطور تا دم رفته و برگشته بودند.. 🔹بهش گفتم اگه واقعا اینقدر که میگی نزدیکه، اعزام این دفعه رو نرو تا بچه ها بیشتر ببینندت و کارها رو جمع و جور کن و دفعه بعد برو.. گفت "چند روز پیش با بقیه بچه ها رفته بودیم خونه که دقیقا بغل دستم شده بود و تیر تو خورده بود. 🔸وقتی چشمم به کوچولوش افتاد، رو می گفت و دیدم که چطور با تنها شدن خیلی بهم فشار اومد. "دقیقا یادمه که میگفت "حاجی الآن در قرار دارم که اگه زن و بچه ام شبیه زن و بچه ی اون بشن راحت ترم تا اینکه من بالای سرشون باشم." 🔹همون وقت بود که فهمیدم دیگه دل کنده و به همین زودی ما هم به مبتلا میشیم.‌ گفتمش "زود مرو"، گفت که "باید بروم" بود که افتاد به "طاهر" راوے : بستگان شهید 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#عشق_به_خانواده 💕 جواد به خانواده #عشــق میورزید و شماره همسـرش را در گوشی به ۷۲۱ ذخیره ڪرده بود،
🍃❤️🍃❤️ ما سال ۹۴ تو اهواز تو پادگان حمیدیه، بودیم برا راهیان نور😊 جواد ما بود☺️ جواد همه را صدا کرد برا با چک و لگد😹 به من میگفت بلند شو ابله و رو شکمم راه میرفت😇 اقا بلند شدیم رفتیم گرفتیم وایسادیم نماز تا همه خوندیم، گفت خب ساعت دو عه😅 ساعت ۲ نصف شب نماز صبح😳 آقا خوابید کف کانکس و ماهم اعصابا...😬 هیچی دیگه را برداشتیم و انداختیم روش و دِ بزن😂 : رفیق شهید 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📩 #کلام_شهید 💠 #تعـویض مـوڪت فرسوده اتاقش را ڪه #مبلـغ ناچیزے میشد، #نپذیرفت گفت: مـن چگونه #نخسـت
💖 #اخلاق_شهدایی 💖 🌸 روش آقای #رجایی برای بیدار ڪردن بچه‌ها برای #نماز_صبح با توجہ بہ اینڪه در سن نوجوانی معمولاً خواب بچه‌ها قدری #سنگین است و بہ خصوص خواب صبح ڪه شیرین هم هست،😍 این بود ڪه بالای سر بچه‌ها می‌ایستاد و با شوخی و با صدای بلند می‌گفت: #بلند صحبت نڪنید ڪه بچہ از خواب بیدار می‌شود! »😉 🌸 بچه‌های ما بین 6 تا 10 سال سن داشتند و چون خودشان هم مایل بودند و #ذوق داشتند، لذا بلند می‌شدند.😌 تأڪید آقای رجایی این بود ڪه قبل از اینڪه آفتاب بزند، آنها #بیدار شوند. 🌸 اگر می‌دید آنها بیدار نمی‌شوند، بالای سر آنها می‌نشست و با #محبت و شوخی شانه‌های آنها را مالش می‌داد و با آنها حرف می‌زد☺️ ڪه با لطافت و #ملایمت بیدار شوند و بنشینند. بعد ڪه بلند می‌شدند شانہ آنها را می‌گرفت و آنها را تا نزدیڪ دستشویی همراهی می‌ڪرد و قبل از رسیدن بہ دستشویی با شوخی یك ضربہ ملایم با ڪف دست بہ پشت آنها می‌زد! 😇 🌸👈 با این روشهای بسیار #عاطفی و توأم با مهر و محبت می‌خواست فرزندانش بہ #نماز عادت ڪنند و از این امر هم خاطره #تلخی نداشتہ باشند ... 💖 ( ناگفتہ های همسر شهید رجایی ) #شهید_محمدعلی_رجایی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃🌺 در دانشگاه رشته ی #مدیریت می خواند؛ سال ۸۸ در جریان #فتنه کلا چند روز وسط معرکه بود، شوخی که ن
🔻 به نماز _حفظ حریم نامحرم به دوستش گفت: بیا یه کاری کنیم رفیقش سرش را انداخت پایین و با گفت: چکار کنیم؟ رسول گفت بیا قرار بذاریم مراقب دوتا چیز توی باشیم. ➖مراقب چی؟ یکی نماز؛ بخصوص ، یکی هم .... 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷🐚🌷🐚🌷🐚🌷 #شهـــدا نجواهای ما را #ميشنوند اشک هایی😭 که در خلوت به #یادشان میریزیم را میبینند👀 چنان
🌷 ♦️هممون میدونیم  و به انقلابی که به ثمر رسونده✌️ سر میزنه و مدام اونو از گزند خطرات⚠️ و حفظ میکنه.  💟حالا تصور کنیم با یکی از بتونیم رابطه دوستی💞عاطفی برقرار کنیم😍 ♦️فکر میکنین چه اتفاقی میفته⁉️  روح با روح شما رفیق و  میشه. 💟از فردا حضور شهید رو کنار خودتون👥 احساس میکنید چون روح شما همیشه ♦️در طول روز هواتونو داره😌 ⇜موقع درس خوندن📚 ⇜نماز📿 و انجام طاعات ⇜غذا خوردن🍜 ⇜مسجد🕌 رفتن ⇜گردش🚕 و فعالیته ها.... 💟براتون مدام  میکنه چون شهدا فوق العاده👌 رفیق باز بودن و هستند! نه تنها برای  که بعد از مدتی برای خوندن نماز شب هایی📿 باصفا  میکنن. ♦️در هر مرحله از زندگی که چند گزینه✅ انتخاب داشته باشید, به راحتی گزینه رو نشونتون میدن😍 💟لذت بندگی, , طاعت و معنویت رو به دوست خودشون❤️ خواهند چشاند. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠ساده زیستی شهید 🔅از قول همسرش 🔸یادم می آید که در اتاق🚪 کارش روی زمین #می‌نشست و کارهایش را انجام
9⃣4⃣0⃣1⃣ 🌷 🔰پیکر شهید صیاد⚰ که دفن شد صبح روز بعد از ، خانواده اش نماز📿 صبح را خواندند و رفتند (س) 🔰وقتی رسیدند جلوی مزار شهید🌷، یک سری که نمیشناختند آمدند جلوی جمع را گرفتند😟 از حضور محافظ ها معلوم شد که آنجا هستند. 🔰گفتند ما صیاد هستیم تا گفتند خانواده شهید🌷 هستیم، گفتند بفرمایید☺️ بعد معلوم شد که آقا را آنجا بوده اند. 🔰خانواده گفتند شما خیلی زود آمدید! آقا فرمودند: «من دلمـ💔 برای صیادم تنگ شده!» مگر چقدر گذشته بود⁉️ آقا دو روز قبل از صیاد را دیده بودند. یک روز هم از دفنش گذشته بود. آقا زودتر از زن و بچه صیاد رفته بودند بالای او 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌸من و 🌸 🔹هممون میدونیم شهید  و به انقلابی که به ثمر رسونده، سر میزنه🙂 و مدام اونو از گزند خطرات📛 و تهدیدات میکنه.  🔸حالا تصور کنیم یا یکی از بتونیم رابطه دوستی، عاطفی برقرار کنیم. فکر میکنین چه اتفاقی میفته⁉️   با روح شما رفیق و همراه میشه👥 ♨️(خانمها توجه کنن، منظورمون داداشی و ... نیس❌ منظورمون رفیق معنوی هست. برای کمک گرفتن و بهتر شدن) 🔸 از فردا حضور شهید🌷 رو کنار خودتون احساس میکنید چون روح شما همیشه همراهتونه! 🔹در طول روز  داره ( موقع درس خوندن, نماز و انجام طاعات, غذا خوردن, مسجد رفتن, گردش و همه فعالیته ها.... ) 😍  🔸 براتون مدام  میکنه چون شهدا فوق العاده رفیق باز بودن و هستند! نه تنها برای  که بعد از مدتی برای خوندن نماز شب هایی♥️ باصفا بیدارتون میکنن. 🔹در هر مرحله از زندگی که چند گزینه🤔 انتخاب داشته باشید, به راحتی گزینه رو نشونتون میدن. 🔸لذت بندگی, , طاعت و معنویت رو به دوست خودشون💞 خواهند چشاند. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
❣﷽❣ 📚 🌷 ↶° به روایت: همسرشهید 1⃣ 📝اصفهان، زندگی میکردیم. زمان شاه میگفتن میدان مجسمه، مجسمه شاه آنجا بود. بغل سی و سه پل تا زاینده رود راهی نبود. خونمون جمع و جور و کوچیک🏡 بود، از پشت خانه هم یک نهر آب رد میشد. اصفهانی ها ب این نهرها میگویند: "مادی" خیلی بود و دوروبرش پر از درخت 📝نزدیک امتحانهای اخر سال تحصیلی خیلی شلوغ میشد. دانش آموز و دانشجو می آمدند آنجا برای خواندن، مثل پارکهای حالا. مادرم زن خانه داری بود که به نسبت آن زمان خیلی روشن فکر بود👌 با اینکه تحصیلاتی هم نداشت ولی خیلی دوست داشت تا درس بخونیم 📝خیلی با هم دوست بودیم؛ صمیمیِ صمیمی💞 همین حالا هم بچه های خودم گاهی که بهشون سخت میگیرم میگن: "مادر بزرگ خیلی باشما خوب بودند چه رفتار آروم دوستانه ای داشتن" را از مادرم قایم نمی کردم 📝دانشگاه که میرفتم یکی دوتا خواستگار پیدا کردم راحت به مادرم گفتم. بدون ترس یا . مادر بزرگ مادریم هم خیلی ما رو دوست داشت، سرش خیلی به دعا و روضه و جلسه و قرآن📖 بود. ‌خواندن قرآن رو او به من و خواهرم یاد داد تشویقمان میکرد و داستانهای قرآنی برایمان میگفت 📝شب های که میشد رقابت ما خواهرها هم شروع میشد. مادر که پارچه میگرفت برای دوختن لباسهایمان هر کداممان اصرار می کردیم؛ باید اول مال من رو بدوزی. بابا هم با اینکه سواد و تحصیلاتی نداشت ولی به همه چیز و همه کار وارد بود از تعمیر لوازم برقی و رادیو ضبط📻 لوله کشی و بنایی گرفته تا آشپزی برای مهمان های پرجمعیت و آبغوره گرفتن و رب گوجه فرنگی درست کردن، همه را انجام میداد. 📝امکان نداشت بعد از بخوابد حتی زورخانه هم میرفت. پدرو مادرم مراتشویق میکردن به درس خواندن در تمام دوران دانش آموزی و دانشجویی ام رتبه اول🥇 بودم. یادم هست توی سالهای اول دبیرستانِ آنموقع که اول و دوم راهنمایی الان می شود، یونی فرم مدرسه بلوز سفید و صورتی راه راه با دامن سرمه ای بود 📝یکروز مدیرمان گفت: بچه هایی که شاگرد اول میشوند باید دامنهای بپوشن. از هرکلاسی یک نفر دامن سفید بود و دامن سفید کلاسمان هم من بودم😍 ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
عضو يگان تكاوری نيروی انتظامی درجه: #استوار_دوم باور نميكند دل من💔 مرگ خويش را نه نه من اين #يقين
3⃣9⃣2⃣1⃣ 🌷 🔰وقتی وارد خانه شدیم مادرش به استقبالمان آمد. زنی آرام بود و آهسته و محکم سخن می گفت. دردهایش💔 را می شد در چشمانش مرور کرد. می گفت: سعید در شب دوم چشم به دنیا گشود و هجرتش🕊 نیز در شب تولد علی اکبر(ع) بود. 🔰دبستان و راهنمائی را در چاه ملک و دبیرستان را در خور گذراند بعد به خدمت رفت و در سپاه پاسداران مشغول به خدمت شد. تا قبل از استخدام در نیروی انتظامی کارها و حرفه های🛠 زیادی را تجربه کرد گاهی اوقات به چاه کنی و بنائی و و مدتی نیز در مخابرات و مدت دو سال هم در کارخانه ای در یزد مشغول به کار شد. 🔰تلاش فراوانی کرد تا در نیروی انتظامی شد او دوره ی آموزشی خود را در پادگان شهید بهشتی🌷 اصفهان گذراند و سپس در کرمان مشغول انجام وظیفه شد. وقتی به استخدام نیرو درآمد عقد کرد💍 🔰پسر آرامی بود خیلی و اجتماعی بود، دوستان زیادی داشت👥 با همه ی اقوام رفت و آمد می کرد. سعید دفتر خاطرات📖 داشت و تمام مدت زندگی خود را نوشته بود. 🔰چند روز قبل از شروع ماه مبارک رمضان سال 88📆 حدود ساعت 4 صبح به همراه تعدادی از همکاران از گشتی در محور کهنوج، قلعه گنج برگشتیم. وقتی برای استراحت وارد آسایشگاه شدم با صحنه جالبی روبرو گشتم. 🔰چون هنوز وقت نشده بود همه چراغ های آسایشگاه خاموش بود. انتهای آسایشگاه فردی را دیدم👤 که کنار کمد لباس نشسته بود و با نور کم سوی گوشی همراهش📱 در حال انجام کاری بود. 🔰نزدیکتر که شدم دیدم است که در حال خوردن سحری است. با لبخندی به او گفتم: بیکاری😏 توی این روزه میگیری؟ در جواب گفت: چند روز از روزه های پارسال رو نتونستم بگیرم و . از جوابش تعجب کردم😦 و با خود گفتم که چطور در این دوران که خیلی از مردم حتی بدهی خود به دیگران را فراموش کردنده اند او حرف از بدهی خود به خـ♥️ـدا میزند. 🔰حالا وقتی به آن روز و به آن حرف فکر می کنم💬 میفهمم که زمین داشتن چنین او را نداشت از این رو آسمانی شد🕊 و به خیل پیوست و هزار خاطره دیگر که هیچ وقت از ذهنم پاک نمی شود❌ راوی: همکار شهید (شهید امنیت) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷 ♦️هممون میدونیم  و به انقلابی که به ثمر رسونده✌️ سر میزنه و مدام اونو از گزند خطرات⚠️ و حفظ میکنه.  💟حالا تصور کنیم با یکی از بتونیم رابطه دوستی💞عاطفی برقرار کنیم😍 ♦️فکر میکنین چه اتفاقی میفته⁉️  روح با روح شما رفیق و  میشه. 💟از فردا حضور شهید رو کنار خودتون👥 احساس میکنید چون روح شما همیشه ♦️در طول روز هواتونو داره😌 ⇜موقع درس خوندن📚 ⇜نماز📿 و انجام طاعات ⇜غذا خوردن🍜 ⇜مسجد🕌 رفتن ⇜گردش🚕 و فعالیته ها.... 💟براتون مدام  میکنه چون شهدا فوق العاده👌 رفیق باز بودن و هستند! نه تنها برای  که بعد از مدتی برای خوندن نماز شب هایی📿 باصفا  میکنن. ♦️در هر مرحله از زندگی که چند گزینه✅ انتخاب داشته باشید, به راحتی گزینه رو نشونتون میدن😍 💟لذت بندگی, , طاعت و معنویت رو به دوست خودشون❤️ خواهند چشاند. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
حکایتی از توجه ویژه شهید❤️ به 💠 سال ۱۳۵۹ 🗓بود. برنامه تا نیمه شب ادامه یافت⏱ دو ساعت⏱ مانده به صبح کار بچه‌ها تمام شد. بچه‌ها را جمع کرد.👥 از خاطرات کردستان تعریف می‌کرد.🗣 خاطراتش هم جالب بود هم خنده‌دار. 😂 بچه‌ها را تا بیدار نگه داشت. بچه‌ها بعد از نماز به خانه‌هایشان رفتند. به مسئول بسیج گفت: اگر این بچه‌ها، همان ساعت می‌رفتند👤 معلوم نبود🧐 برای بیدار می‌شدند یا نه،‌ شما یا کار بسیج را زود تمام کنید😍 یا بچه ها را تا اذان صبح نگه دارید که نمازشان قضا نشود👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃همه چیز را آماده کرده بود هم ساکش را هم دلش را.گوشی اش را در دست گرفته بود و زمان هشدار را برای بار چندم با چک می کرد.با قندی که در دلش آب می شد برای دعوت فردا چشم هایش را بست تا زودتر سحر برسد و وقت او سوی حرم برسد. 🍃اما کمی آنطرف تر ، کسی با دیدن ساک آماده ی گوشه اتاق کرده بود و با دیدن لباس هایی که بوی می دادند ، صدای ترک های دلش را می شنید . دل کندن برای او که در دنیا،دار و ندار ِ دلش اسدالله بود سخت بود.نه مادری داشت که بتواند غم رفتن آرام جانش را با او شریک شود و نه پدری که پشت و پناه روزهای بدون حضور مرد خانه اش باشد.آنقدر فکر کرد به روزهایی بدون همسرش که با چشم های تر تصمیم گرفت چاره ای بیندیشید برای جاماندن و نگه داشتن پدر بچه هایش در کنار خودش و فرزندانش. 🍃با فکری کوچک خودش را برای دقایقی زودتر از بیدار شدن اسدالله آماده کرد.با صدای هشدار بیدار شد را خواند و تمام هشدارهایی که قرار بود را برای رفتن به فرودگاه بیدار می کرد خاموش کرد.به قول خودش نهایتا یک از او قضا می شد و ساعاتی بعد او فقط غم جاماندن داشت.شاید تلاش می کرد که چند روز بیشتر اسدالله برای او همسری کند و برای فرزندانش پدری.اما کار خدا را ببین که دقایقی بعد از خاموش شدن هشدار، کتابی از کتابخانه مامور شد برای افتادن بر روی عسلی، هم عسلی هم رویاهای بافته شده خانم خانه. 🍃اسدالله در میان بهت و ناباوری بیدار شد و چرای خاموش شدن هشدار ها را موکول کرد به بعد .به قدر پوشیدن لباس و خواندن نماز وقت داشت و پس از آن راهی شد. خو گرفته با حرم پرواز کرد و مزد بال زدن هایش را در سرزمین گرفت و را سرزمین حلب به آغوش کشید . نه نقشه های نقش بر آب شده همسرش و نه هشدارهای ساکت شده ی زودتر از موعد نتوانست مانعی برای رفتنش شود. 🍃گاهی خدا می کند ناز می کشد می خرد و می کند. .... ✍نویسنده : به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد : فروردین ۱۳۵۲ 📅تاریخ شهادت : ۲۶ خرداد ۱۳۹۵ 📅تاریخ انتشار : ۲۶ خرداد ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت: حلب_سوریه 🥀مزار یادبود: بهشت زهرا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃چشم هایم را در حالی گشودم که آفتاب تلخند زد به رویم و یادم آمد امروز دو رکعت قضا شده بر روی شانه هایم سنگینی می کند. 🍂حال دلم خراب شد و بازهم شدم اما دلم پیش دعای گیر است که این الحسن و این الحسین سر دهم و ناله دهم ... 🍃دلم پیش فرازهایی است که از دلتنگی هایم بگویم . عزیز علی ان اری الخلق و لا تری..برمن سخت است که را می بینم ولی تو دیده نمی شوی . نور چشم هایم در دیدارت روز به روز کم تر می شود و من از دیدار رویت محرومم.. 🍂متی احار فیک یا مولای... تا چه زمانی نسبت به تو سرگردان باشم؟ سرگردان نبودم آنقدر که در فراغت گریبان چاک کنم و ناله زنم و به دنبالت شهر به شهر بگردم و از هجرانت کنم ... 🍃آقاجان.من منتظری هستم که برای نمازهای قضا شده اش میخوری و برای گناهایش اشک می ریزی که خدا ببخشایدم اما دلم به برکت وجودت خوش است و گاهی زیر لب سر می دهم.... 🍂مولای جان، من نهایت ظلمت نفسی هستم و منتظرم ندای انا المهدی تو گوش غفلت ام را کر کند.من با دست های خالی و شانه هایی سنگین از زمزمه می کنم متی ترانا و نراک.... ✍نویسنده : 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💠امام خامنه‌ای: این حدیث تنم را لرزاند که امام صادق علیه السلام فرمود: اگر یک نماز صبحت شود، کل دنیا طلا شود و در راه خدا بدهی جبران نمیشود❌ در یکی از مجالس علما حضور داشتم. بعد از پایان جلسه، یکی از آقایان روحانی جلو آمد و سلام کرد. بنده را شناخته بود و گفت: در مورد باید مطلبی را بگویم. من سالها قبل کتاب سلام بر ابراهیم📚 را خواندم و به دوستانم توصیه به مطالعه می کردم. یکبار عجیبی از این شهید عزیز دیدم. ایشان ادامه داد: در عالم رویا دیدم که این مرد الهی آنقدر عظمت و بزرگی پیدا کرده بود که بر شهر تهران مشرف شده بود. یعنی بزرگ در مقابل شهید ابراهیم هادی مثل یک نقشه کوچک بود! اما من احساس می کردم که ابراهیم از چیزی ناراحت است😢 دنبال علت ناراحتی این شهید عزیز بودم. ✅آن لحظات موقع طلوع آفتاب🌥 در تهران بود. ابراهیم اینطور به من فهماند که چرا مردم به شان اهمیت نمی دهند؟! 📙برگرفته از کتاب اثر گروه شهید هادی ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
همیشه بعد از با حال و هوای خاصی می خوند. نماز مستحبی زیاد می خوند، اما به این دو رکعت خیلی مقید بود. وقتی پرسیدم این نماز چیه؟ اول از جواب دادن طفره رفت. اصرار که کردم گفت : اگر قول بدی تو هم بخونی می گم. قول دادم و گفت : من هر روز این رو می خونم، اونم به نیت سلامتی و ظهور امام زمان علیه السلام. أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh