🌷شهید نظرزاده 🌷
#کلام_شهید🌷 💠| خدایا از غفلت ها و گناهان🔥 و جسارت ها و بی ادبی ها و نشناختن مقام تو طلب بخشش🙏 دارم.
4⃣8⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🌾 تازه در #تفحص برون مرزی #شلمچه در خاک عراق مشغول به کار شده بودیم.هر روز یک تیم از بچه ها به سرپرستی #مجید_پازوکی داخل خاک عراق می رفتند.....
🌾برای اینکه #عراقی ها حساسیت نداشته باشند قرار شد نگوییم🚫 از بچه های جنگ هستیم.دست #مجید از زمان جنگ توسط عراقی ها مجروح شده بود .برای همین وقتی آنها سوال❓ کردند به آنها گفت:
🌾دستم را سگ🐺 گاز گرفته!! همیشه هم بساط خنده ما به راه بود😄 .عراقی هم منظور او را #نمی_فهمیدند.من را هم این طور معرفی کرد. #حاج_قاسم دارای مدرک دکترا و فارغ التحصیل از #آمریکاست! همیشه خدا خدا میکردم کسی مریض🤒 نشود!!
🌾یک روز افسر عراقی از من پرسید: میتوانی #انگلیسی صحبت کنی⁉️من هم برای جلوگیری از آبرو ریزی😁 گفتم : #اجازه ندارم❌!هر روز وقتی برمیگشتیم، #بطری آب من خالی بود؛ اما بطری #مجید_پازوکی پر بود💧.
🌾توی این حرارت آفتاب☀️، لب به آب نمیزد. همیشه به دنبال یک #جای_خاص بود. نزدیک ظهر، روی یک تپه خاک با ارتفاع هفت – هشت متر نشسته بودیم و اطراف را نگاه میکردیم👀 که #مجید بلند شد.خیلی حالش عجیب بود. تا حالا او را این گونه ندیده بودیم. مرتب میگفت: «پیدا کردم. این همون #بلدوزره.»
🌾یک #خاکریز بود که جلوش سیم خاردار کشیده بودند. روی سیم خاردار دو #شهید🌷 افتاده بودند که به سیمها جوش خورده بودند و پشت سر آن ها #چهارده_شهید دیگر. مجید بعضی از آن را به اسم میشناخت.مخصوصا آنها که روی سیم خاردار خوابیده بودند😔.
🌾جمجمه شهدا🌷 با کمی فاصله روی زمین افتاده بود. مجید #بطری_آب را برداشت. روی دندانهای جمجمه میریخت و گریه میکرد😭 و میگفت: «بچهها! ببخشید اون شب بهتون #آب ندادم. به خدا نداشتم. تازه، آب براتون ضرر داشت!»😭
#مجید_روضه_خوان شده بود و...
راوی: محمد احمدیان
#شهید_مجید_پازوکی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ #رمان #مثل_هیچکس ♥️ #قسمت_سی_ویکم 1⃣3⃣ 🍂از وقتی با ماشینم به دانشگاه می رفتم؛ رفتار بعضی از همک
❣﷽❣
#رمان
#مثل_هیچکس ♥️
#قسمت_سی_ودوم 2⃣3⃣
🍂از لودگی جمع کلافه شده بودم سکوت کردن و نجابت به خرج دادن بی فایده بود از سر جایم بلند شدم با جدیت و صدای بلند گفتم:
_فکر می کنم هر آدمی خودش باید برای کارهاش تصمیم بگیره من نه از #مشروب میترسم و نه از شما دلم نمی خواد بخورم. این انتخاب منه و دلیلش هم به خودم مربوط میشه.
🌿نگرانی را در چشمهای مادرم می دیدم با نگاهش التماس می کرد ادامه ندهم. اما مهرداد که هرگز چنین لحنی را از من نشنیده بود با خشم و تعجب به من خیره شد خطاب به پدرم گفت:
_تربیت یاد بچه ندادی ؟؟؟
گفتم:
+اگر تربیت یاد من نداده بودن این همه سال در برابر طعنه هایی که هر دفعه به اسمم میزنین سکوت نمی کردم😡
_اگه دوبار توی گوشت زده بودن اینجوری تو روی بزرگترت نمی موندی و گستاخی نمیکردی.
🍂پدرم هول کرده بود و سعی کرد فضا را عوض کند گفت:
_بابا این #رضا قد کشیده ولی هنوز دهنش بوی شیر میده. این چیزا بهش نمی سازه بزارین راحت باشه. هر چی میل داره بخوره داداش مهرداد شما حرفاشو نشنیده بگیر. بزرگی کن و ببخش.
🌿عمو مهرداد تا حرفش را به کرسی نمی نشاند کوتاه نمیآمد. یک لیوان مشروب دستش گرفت و به سمت من حرکت کرد و سعی کرد به زور مجبور شد به نوشیدنم کند همه ساکت و نگران بودند. من به زمین خیره شده بودم و نگاهش نمی کردم گفت:
_این رو بگیر همین الان بخور
🍂بدون اینکه سرم را بالا بیاورم گفتم:
+نمیگیرم.
دستش را زیر چانه ام گرفت آورد و به زور سرم را بالا گرفت در چشمهایم خیره شد بوی سیگارش داشت خفه ام میکرد🤢 لیوان را جلوی صورتم گرفت و گفت:
_بگیر بخور
🌿چند ثانیه در چشم هایش خیره شدم همه نگران و مستاصل شده بودند صدای نفسهای جمع را می شنیدم. با جدیت و عصبانیت دستش را به شدت کنار زدم بدون مکث ناگهان چنان کشیده ای به صورتم زد که گوشم سوت کشید😣 در حالی که دستم روی صورتم بود در چشمانش خیره شدم و گفتم:
🍂_به شما هیچ ربطی نداره من چیکار می کنم جای خودت رو با خدا اشتباه گرفتی برات متاسفم که دنیات اینقدر کوچیکه.
در خانه را محکم کوبیدم و جمع را ترک کردم. آن شب دلم می خواست به هر جایی بروم به جز #خانه تحمل روبرو شدن با پدر و مادرم را نداشتم.
🌿حالم بد بود باران شدیدی⛈ می بارید به سمت خانه #محمد حرکت کردم ماشین را سر کوچه شان پاک کردن چراغ شهرداری سر کوچه اتصالی داشت و مدام خاموش و روشن می شد. کاپشن چرمی قهوه ای هم را روی سرم گرفتم ضربه ها باران تند و شلاقی بود☔️ تا به در خانه برسم خیسِ خیس شده بودم. چند بار زنگ خانه را زدم اما کسی باز نکرد😔 ناامید شدم برگشتم تا به سمت ماشین بروم چند قدم دور نشده بودم که در باز شد😍 کوچه تاریک بود چهره جلوی در را درست نمی دیدم👤 نزدیکتر رفتم ...
✍ نویسنده: فائزه ریاضی
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_16652390.mp3
15.64M
شهدای گمنام ببرید از ما #نام 😔✋
🎤🎤 مهدی رسولی
👈در وصف شهدای #گمنام
#شور
#بسیار_زیبا👌👌
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🌺ﻋﺎﺷﻖ که ﺷﺪے ﺧﻄﺎ🚷 ﻧﺒﺎﯾﺪ بکنے
🌱حتے به #ﺧﻮدت, ﺟﻔﺎ ﻧﺒﺎﯾﺪ بکنے..
🌺حالاکه ﺷﺪےﭼﺸﻢ به راه #ﻣﻬﺪی(ع)
🌱ﺟﺰ ﺑﺮ #ﻓﺮﺟﺶ, دﻋﺎ ﻧﺒﺎﯾﺪ بکنے...!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
savab-piaderavi.mirbagheri.mp3
3.36M
🎧 فایل صوتی
🎙واعظ: آیت الله #میرباقری
🔖 پیاده روی برای زیارت امام حسین (علیه السلام) 🔖
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh