eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
6.7هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
•♥️• یادتان نیست که از دل برود.. نقشِ شن نیست✘ که از باور ساحل 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
#نیمه_پنهان_ماه 1 زندگی #شهید_مصطفی_چمران 🔻به روایت: همسرشهیــد #قسمت_سیُم 0⃣3⃣ 🔮نمی دانم چرا این
❣﷽❣ 📚 1 ﺯﻧﺪگی 🔻به ﺭﻭﺍیت: ﻫﻤﺴﺮشهیــد 1⃣3⃣ 🔮آن شب باید بر می گشتم. آن لحظه تازه احساس کردم که مصطفی واقعا تمام شد😔 در مراسم آدم گم است و نمی فهمد. همین که وارد حیاط نخست وزیری شد و چشمش به آن زیر زمین افتاد، دردی قلبش💔 را فشرد، زانوهایش تا شد، زیر لب نجوا کرد: مصطفی رفتی، . 🔮به دیوار تكيه داد، نگاهش روی همه چیز چرخيد؛ این دو سال📆 چه طور گذشت و از این در چه قدر به خوش حالی وارد می شد به شوق دیدن و حضور مصطفی، و این جوانک های سرباز که حالا سرشان زیر افتاده چه طور گردن راست می کردند به نشانه . 🔮زندگی، زندگی برایش خالی شده بود، انگار ریشه اش را قطع⚡️ کرده بودند. یاد افتاد و آن فال حافظ، آن وقت او اصلا فارسی بلد نبود، نمی فهميد امام موسی و مصطفی با هم چی می خوانند. "امام موسی" خودش جریان فال حافظ را برای او گفت و بعد هم برایش گرفت و آمد الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها 🔮وقتی بعد از مصطفی از آن خانه🏡 آمدم بیرون - چون مال دولت بود -هیچ چیز جز لباس تنم نداشتم، حتی نداشتم خرج کنم، چون در ایران رسم است که فامیل مرده از مردم پذیرایی کنند و من آشنا نبودم و در لبنان این طور نیست. خودم می فهمیدم که مردم رحم می کنند، می گویند این خارجی است، آداب ما را نمی فهمد. دیدم آن خانه مال من نیست و باید بروم🚶‍♀ اما كجا؟ 🔮کمی خانه بودم، دوستان بودند. هر شب را یک جا می خوابیدم و بیش تر در بهشت زهرا کنار قبر مصطفي🌷 شب های سختی را می گذراندم، لبنان شلوغ بود، خانه مان بمباران💥 شده بود و خانواده ام رفته بودند خارج، از همه سخت تر روزهای بود. 🔮هر کس می خواهد جمعه را با فامیلش باشد و من می رفتم که مزاحم کسی نباشم، احساس می کردم دل شکسته ام دردم زیاد، به مصطفی می گفتم: تو به من ظلم کردی😭 از لبنان که آمدیم هر چه داشتیم گذاشتیم برای مدرسه، در هم که هیچ چیز. بعد یک دفعه مصطفی رفت و من ماندم که کجا بروم⁉️ شش ماه این طور بود. تا فهمیدند ... ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1 زندگی 🔻به روایت: همسرشهیــد 2⃣3⃣ 🔮این جریان را، خدمت که رفتیم به من گفتند: مصطفی برای دولت هم کار نکرد. هر چه کرد به دستور مستقیم خودم بود☝️ و من شما هستم. بعد بنیاد شهید🌷 به من خانه داد. خانه هیچی نداشت. جاهد - یکی از دوستان دکتر- از خانه خودش برایم یک تشک، چند بشقاب و...آورد تا توانستم با پدرم تماس بگیرم☎️ و پول برایم فرستاد. 🔮به خاطر این چیزها احساس می کردم مصطفی به من . البته نفسانی بود این حرفم، بعد که فکر می کردم، می دیدم مصطفی چیزی از دنیا نداشت، اما آن چه به من داد یک دنیا است👌 مصطفی در همه عالم هست، در قلب انسان ها♥️ 🔮من یادمه یک بار که به ایران می آمدم، در فرودگاه🛫 بیروت یک افسر مسیحی لبنانی با درجه بالا وقتی پاسپورتم را به نام بود دید، پرسید: نسبتی با چمران داری؟ گفتم: هستم. خیلی تحت تأثیر قرار گرفت و گفت: او دشمن بود و با ما جنگید ولی مرد شریفی بود. بعد آمد بیرون دنبالم، گفت: ماشین نیامده برای شما؟ گفتم: مهم نیست. 🔮خندیدند و گفتند درست است، تو هستی. گاهی فکر می کرد به همین خاطر خدا بیش تر از همه، از او حساب می کشد😞 چون او با مصطفی زندگی کرد: با نسخه کوچکی از امام على عليه السلام. همیشه به مصطفي مي گفت: تو نیستی، کسی نمی تواند او باشد، فقط حضرت امیر آن طور زندگی کرد و تمام شد🚫 🔮و مصطفی هم چنان که صورت آفتاب خورده اش باز می شد و چشم هایش نم دار😢می گفت: نه، درست نیست ! با این حرف دارید راه در اسلام را می بندید، راه باز است، پیامبر مي گويد هرجا من پا زدم می تواند، هر کس به اندازه سعة اش. همه جا مصطفی سعی می کرد خودش کم تر از دیگران داشته باشد، چه لبنان، چه کردستان، چه اهواز 🔮لبنان که بودیم جز وسائل شخصی خود چیزی نداشتیم، در لبنان رسم نیست که کفشتان👞 را در بیاورید و بنشینید روی . وقتی خارجی ها می آمدند یا فاميل، رویم نمی شد بگویم کفش را در بیاورید، به مصطفی می گفتم: من نمی گویم خانه مجلل باشد ولی یک مبل داشته باشد🛋 که ما چیز بدی از اسلام نشان نداده باشیم که بگویند ها چیزی ندارند، بدبختند. مصطفی به شدت مخالف بود و می گفت... ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ سلام آقا✋ دوباره و تسبیح خورشـ☀️ـید که دانه دانه لحظه‌ها را💔 می شمارد 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
واقعا کی فکرش💭 رو میکرد ادامه اینقدر سخت باشد😓 بعد از شما شدیم در روزمرگی هایمان😔 و گیر کردیم به سیم خاردار 🤲 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - با همه لحن خوش آواییم - مرحوم آغاسی.mp3
1.48M
🌷یا صاحب الزمان(عج)🌷 🍃با همه لحن خوش آواییم 🍃در به در کوچه تنهائیم 💔 ‍‌😔😔😔آقا بیا 🙏😭 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.ببینید. تا حالا شده امام زمان علیه السلام تورانگاه کند و از دیدن تو لذت ببرد⁉️ 🎙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📎مادر من را رها کن. ❣محمدم در آخرین تماسش📞 به من گفت: مادر دعا کن ، اگر شهید نشوم دیوانه می‌شوم، مادر من را رها کن😔 ❣من هم روز در روضه اباعبدالله(ع) شرکت کردم، رو به قبله ایستادم و گفتم: حضرت زینب (س) محمد ناقابل من به پیشگاه شماست، قبول کنید🙏 ❣هر طور که شما می‌خواهید من راضی هستم، "روز شنبه" ساعت هفت⏰ غروب تیر به فرزندم می‌خوردو دم صبح به شهادت می‌رسد🕊🌷 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰روزهای آغاز سال 43 بود. بیست وسه سال از خدا عمر گرفته بودم. خداوند سه به خانواده ما عطا کرده. فرزند بزرگم چهار ساله4⃣ بود. تا سه ماه دیگر هم فرزند بعدی به دنیا می آید👶 🔰مثل بسیاری از مردم آن زمان در یک خانه شلوغ🏡 و پر جمعیت بودیم. حیاطی بود و تعدادی اتاق در اطراف آن. در هر هم خانواده ای! 🔰رسیدگی به کارهای خانه و چندین فرزند خیلی بود. مادرم به کمکم می آمد. اما باز هم مشکلات زیادی داشتیم😢 البته همه مردم آن زمان مثل ما بودند. 🔰همه تحمل می کردیم و شکر خدا🙏 را می کردیم. مثل حالا نبود که اینقدر رفاه و آسایش باشد با این همه ! مادرم بیش از همه به من سفارش می کرد. می گفت: وقتی هستی بیشتر دقت کن👌 "نمازت را اول وقت بخوان" به "قرآن و احکام" بیشتر اهمیت بده. می­گفت: هر غذایی🍛 که برایت می آورند 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
زینب سلیمانی به یاد پدر 💠من به فدای خواهر حسین(ع) 🔰بابای عزیزتر از جانم چه قدر خوب شد نام مرا گذاشتید. مادرم می‌گفت شما وقت انتخاب اسمم گفتید «بعدها متوجه می‌شید چرا اسم زینب را انتخاب کردم برای دخترم😍». 🔰 از درون، خیمه سوزان من بود و‌ تمام وجودم یکی‌یکی از درون می‌سوخت و روی هم فرو می‌ریخت😞 اما وقتی عظمت حضور مردم👥 را دیدم که چه باشکوه و و با تمام وجود برای‌تان به میدان آمدند، دلم کمی آرام گرفت. 🔰همیشه به من می‌گفتید دست خداست و بدانید اگر گمنام‌ترین🌷 هم باشید ولی نیت شما یاری مردم باشد، می‌بینید خداوند چقدر با عزت و عظمت شما را در آغوش💞 می‌گیرد. می‌دانم راز آن چهره نورانی‌تان و آن همه عزت و عظمت‌تان فقط در نافله و گریه‌های شبانه😭 و گرسنگی در بیابان‌ها و گرمای صحراها و آن همه خطر را به جان خریدن نبود... 🔰بلکه شما جان و مال و دنیا و آخرت‌تان را با خداوند متعال، (س) و عمه سادات(س) معامله کردید. آن روز که رسم «کلنا عباسک یا زینب»♥️ را نوشتید، این نوشته وِرد زبان همه عالم شد. شما " خیمه خواهر حسین(ع)" شدید و من تا آخرین نفس فدایی بانویی می‌شوم که نام مبارکش را بر من نهادید تا حق این نام را ادا کنم✅ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍁مهدی به‌ همراه تعدادی از دوستانش به‌ دیدن آیت‌الله #حق‌شناس رفته‌ بودند که آیت‌الله از بین دوستانش،
به برادرش مجید زنگ زده بود📞 گفته بود: 🔸 منو دعوت کرده. خوب به حرفهام گوش کن! 👈مواظب مامان و بابا باش. به اونا بگو هیچ وقت بی تابی نکنن❌ هر وقت دلشون گرفت؛ برن (س)، مشکلشون را .... 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داره تمام میشه، ترجمه قسمتی از دعای این ماه: ⚜معبود من؛ نهایت بریدن از غیر خودت را به من عطا کن🤲 چشم قلبم را به رویت انوار زیبایت باز کن تا اینکه نور✨ را در هم شکند ⚜مرا به معدن عظمت خودت برسان💕 و سیر جانم را به نقطه بی شکست آویزان کن 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خداحافظ ماه رسول الله 😭😭 💢صدای قدم‌های ماهِ خوبی‌ها🌙 دل خاکی‌ام را آگاه ساخته است که لحظه‌ی وداع نزدیک است... 😔 لحظه‌ی وداع با ، با شعبان، و من در آخرین لحظه های این ماه به نشسته‌ام "و اسمَع دُعائی اِذا دَعَوتُک" را فریاد می‌زنم تاپس از آن "و اسمَع نِدائی اِذا دَعَوتُک" را با ناله و زاری هجی کنم. و اینک رمضان🌙 است، ماه ِخدایی که قلبم حرم اوست💖 💢ماه بی‌نیاز مطلق، . و من در این ماه مهمانم. دلم برای واژه واژه‌ی کتاب خدا تنگ است💔 و من می‌خوانم؛ "الف لام میم"، عشق من در دستان تو، ای من. 💢"ذلک العشقِ" من، "لاریب فیه"، ای خدای عاشقی‌ام♥️ من در آغوش مُهر دلدادگی‌ام. و باران "انتَ ربُّ العظیم" را برای تو، ای بی‌مثال داد می‌زند.😭 💫❣✨❣💫❣✨❣💫 💢صبح دلدادگی‌ام را با آهنگ دل نواز "الّلهم اِنی اَسئَلُک مِن بَهائِک" و عطر که با صلوات‌های مادر عجین گشته است و شبنم برمژگانم آغاز می‌کنم تا با صدای "فَاَجِبنی یا الله" دو رکعت نماز عاشقی📿 به جا آورم و دلِ خاکیِ بی‌پناهم را در پناه "یس والقرآن الحکیم" پناه دهم که تنها مأمن من هستی ای خدای دیدگانم 💢و من، زیر چتر ، از باران غم، که در این زندان، بر سر و رویم می‌بارد ایمن شوم. من، روزه‌دار عاشقی‌ام. تشنه‌ی دیدار توأم😢 نگاهم کن تا سیراب شوم. نگاهم را پذیرا باش🙏 که هر چه سفیر تو، قرآن را می‌نگرم سیر نمی‌شوم. از شما عزیزان🤲 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
۱۶ سال بیشتر نداشت که شد💞 و حالا این پسرک، نه تنها فرزند بلکه هم بازی و همه وجودش♥️ شده بود. قد کشید و بزرگ شد و حالا از مادر اجازه مےخواست این با جنگ بیگانه نبود لبنان، سرزمینی نیست که به چشم استعمارگران نیاید. اما سلام بدرالدین به پسر اجازه رفتن داد✅ پسر رفت و به چشم خود مےدید که ⇜پسرش ⇜دوستش ⇜ هم بازی اش ⇜پاره تنش دارد 💔 💥اما سر بلند کرد و گفت عجب دارند این ... عجب دل بزرگی دارند 😭😭 هیچ تیری،بر پیکر شهید اصابت نمی کند❌ مگر آنکه اول... از  گذشته باشد. همیشه "قلب " ، زودتر شهید می شود🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
#نیمه_پنهان_ماه 1 زندگی #شهید_مصطفی_چمران 🔻به روایت: همسرشهیــد #قسمت_سی_ودوم 2⃣3⃣ 🔮این جریان را،
❣﷽❣ 📚 1 ﺯﻧﺪگی 🔻به ﺭﻭﺍیت: ﻫﻤﺴﺮشهیــد 3⃣3⃣ 🔮مصطفی به شدت مخالف بود، می گفت: چرا ما این همه داریم؟ چرا می خواهیم با انجام چیزی که دیگران می خواهند یا می پسندند نشان بدهیم خوبیم⁉️ این آداب و رسوم ما است، نگاه کنید این زمین چقدر است، مرتب و قشنگ! این طوری زحمت شما هم کم می شود، گرد و خاک کفش نمی آید روی فرش. از خانه ما در لبنان که خیلی مجلل بود همیشه اکراه داشت. ما مجسمه های خیلی زیبا داشتیم از جنس عاج که بابا از آفريقا آورده بود. مصطفی خیلی ناراحت بود و خودمان دو تا همه آن ها را شکستیم⚡️ 🔮می گفت: این ها برای چی؟ زینت خانه باید باشد به رسم اسلام. به همین سادگی. وقتی مادرم گفت: شما پول💰 ندارید من وسایل خانه برایتان می آورم. مصطفی رنجيد، گفت: مسئله پولش نیست، مسئله من هست که نمی خواهم عوض شود. 🔮ولی من مثل هر زنی دوست داشتم یک زندگی داشته باشم. در هم چیزی نداشتیم. هر چه بود مال دولت بود. می گفتم: بالاخره باید چیزی برای خودمان داشته باشیم🙁 شما می گویید، مستضعف، مستضعف قاشق و بشقاب و چنگال دارد، ولی ما . شما پست نداشته باشید، ما چیزی نداریم. همان زیر زمین دفتر نخست وزیری را هم که مال مستختم ها بود به اصرار من گرفت. قبل از این که من بیایم ایران، مصطفی در دفترش می خوابید ... زندگی معمولی که هر زن و شوهری داشتند ما نداشتیم😔 🔮مصطفی حتى حقوقش را می داد به بچه ها. می گفت: دوست دارم از دنیا بروم و نداشته باشم جز چند متر "قبر" و اگر هم یک جور نداشته باشم، بهتر است. اصلا در این وادی نبود، در این دنیا نبود مصطفی، در این دنیا نبود، ولی بیشتر از وقتی که زنده بود وجود داشت👌اثر داشت 🔮و چه قدر خوابش را می دید. دیشب خواب دید مصطفی در صندلی چرخداری♿️ نشسته و نمی تواند راه برود. دوید، گفت: مصطفی چرا این طوری شدی؟😟 گفت: شما چرا گذاشتید من به این روز برسم؟ چرا کردید؟ غاده پرسید: مگر چی شده؟ گفت: برای من ساخته اند. نگذار این کار را بکنند⛔️ برو این مجسمه را بشكن! 🔮بیدار که شد نمی دانست مصطفی چه خواسته بگوید. پرس و جو کرد و شنید که در شهید چمران اهواز از مصطفی مجسمه ای ساخته اند. می دانست در تهران هم یکی از خیابان های آباد و زیبا🚏 را به اسم مصطفی کرده اند. این ظاهر شهر بود و خوش حال می شد، اما کاش شهر هم همین طور بود. گاه آدم هایی را در این خیابان ها می دید که دلش می شکست💔 می ترسید، می ترسید مصطفی بشنود یک نام و ... تمام. 🔮این که خواب مجسمه چمران را دیدم این است. گاهی فکر می کنم که اگر همه ایران را به نام می کردند این، دلم خوش می کند؟ آیا این، یک لحظه از لبخند مصطفی، از دست محبت مصطفی را جبران می کند⁉️ ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadehn
از تنها گل سرخیـ🌷 مانده لای دفتر شعرم📖 هر وقت باران می بارد🌧 چنان دلتنگمـ💔 می کند که انگار رفته ای 😭... 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا