🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 8⃣#قسمت_هشتم 💢 در #گوششان زمزمه مى کند:انى اعلم ما لاتع
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
9⃣#قسمت_نهم
💢 زینت همان شتر را عوض کردند...و عایشه را بر آن نشاندند. و #عایشه ، دعوى جنگ با #على کردبهانه چه بود⁉️ خونخواهى عثمان! و خودشان بهتر از هر کس مى دانستند که این #بهانه تا کجا مضحک است.
🖤مروان حکم ، سعید عاص را به همراهى در جنگ دعوت کرد. #سعید عاص پرسید:_همراهان تو کیانند؟گفت :
_#طلحه و زبیر عوام و عایشه و سعد و عبدالرحمن و محمد بن طلحه و عبدالرحمن اسید و عبداالله حکیم و...
سعید عاص گفت : _چه بازى #غریبى ! اینها که همه خود، دستشان به خون💔 عثمان آلوده است!
💢 مروان حکم ، #سکوت کرد و از او گذشت.ام سلمه(5) با اتکاء به آنچه از #پیامبر شنیده بود اعلام کرد:_بدانید هر که به جنگ با على رود، کافر است و عصیانگر بر دین خدا. اما فریاد او در ازدحام جمعیت گم شد....
#مالک_اشتر نامه نوشت📝 به #عایشه که از خدا بترس و حریم پیامبر را نگاه دار.
🖤عایشه پاسخ داد:
_تو هم لابد شریک قتل عثمانى که با من مخالفت مى کنى.#امیرمؤمنان ، ناخواسته پا به این عرصه گذاشت و با هفتصد سوار به ((ذى قار)) فرود آمد.
و عایشه وقتى این را شنید، نامه نوشت به حفصه(6) که:_#على به ذى قار فرود آمده است ، نه راه پس دارد، نه راه پیش... 🦋
💢 حفصه با دریافت این پیام ، #مطریان و مغنیان را جمع کرد و دستور داد که این مضمون را به #شعر درآورند و با دف و تنبک بنوازند و بخوانند تا مگر على بدین واسطه خفیف و #استهزاء شود. تو خبر را که شنیدى ، احساس کردى که دیگر جاى درنگ نیست....
از خانه بیرون شدى و با #رویى پوشیده و ناشناس به خانه حفصه درآمدى.
🖤خانه🏡 شلوغ بود....
مغنیان مى نواختند، کودکان کف مىزدند و زنان دم مى گرفتند:ماالخبر ماالخبر
على فى سقرکالفرس الاشقران تقدم عقر
ان و تاءخر نحر.
راه را #شکافتى تا به مقابل حفصه رسیدى که در بالاى مجلس نشسته بود...
وقتى درست مقابل او قرار گرفتى ، #چهره ات را گشودى ، غضبناك نگاهش کردى ، دندانهایت را به هم #ساییدى و گفتى :
💢راست گفت #رسول خدا که(البغض یتورات)، کینه موروثى است.
اى #دخترعمر! که اکنون با دختر ابوبکر #همدست شده اى براى کشتن پدر من . پیش از این نیز با #پدرانتان همدست شده بودید براى کشتن پیامبر. اما خدا پیامبرش را از #مکر خاندان شما آگاه و کفایت کرد. با پدرانتان در #قتل پیامبر #ناکام ماندید و اکنون کمر به قتل وصى و برادر او بسته اید. شرم کنید.
🖤همین آیه قرآنى📖 براى رسوایى همیشه تان بس نیست ؟
"وان تظاهرا علیه فان االله هو مولیه و جبریل و صالح المؤ منین و الملائکۀ بعد ذلک ظهیر.(7) دوست دارى به برادرت یادآورى کنى که این آتش🔥 #اززمان_پیامبر در زیر خاکستر خفته است.
💢 اینها اگر #جرات مى کردند، پیامبر را از میان برمى داشتند. نتوانستند، سر از #سقیفه در آورند،
#بیست_و_پنج_سال خورشید را به بند کشیدند و در شهر #کوران ، پادشاهى کردندو بعد بر شتر نشستند و بعد، سر از #نهروان(8) درآوردند،
به لباس 👕ابوموسى اشعرى درآمدند و دست آخر، شمشیر🗡 را به دست #ابن_ملجم دادند.
و کدام آخر؟معاویه از همه گذشتگان پلیدتر مکارتر بود. نیش معاویه بود که #زهر را به جان برادرمان حسن ریخت.
🖤دوست دارى فریاد بزنى :
برادرم ! تو که اینها را مى دانى چرا اتصالت را به خدا و پیامبر علم مى کنى ؟اما فریاد نمى زنى ،.
#ادامه_دارد.......
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
💫🌴💫🌴💫🌴💫
★باید #مُرد
❣واسه این عکس ...
★قربون #غیرتت برم
❣که تو این سن #مَرد شدی😭
نازدانه های شهید
#شهید_جواد_اللهاکرم🌷
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
🦋من به عشق #تـــو
🦋دل از #عیش جوانی
کندم💕
#صبحتون_مهدوی 🌼
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
☀️آرام #گویم ...
توسخت بگیر
☀️ #محرم🏴
بدون #حاجقآسم
چهغریباسٺ .. 😔
#دلتنگ💔فرماندهۍحسیݩـے
#ما_ملت_امام_حسینیم
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍄🍂🍄🍂🍄 🍃✨شیعه به دنیا آمدهایم که #مؤثر در تحقق #ظهور مولا باشیم... 🌱✨«شهید مدافع حرم ، شهید محمود
.
🔱 محرم 🏴در راه بود، قرار شده بود ڪه با #عملیاتهایے اطراف حرم بیبی(سلام الله علیها) از اشغال #تروریستهاے تڪفیرے، پاڪسازے شده تا مردم محرم 🚩امسال بتوانند بهراحتے و در امنیت ڪامل، در ایام #شهادت سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) #عزادارے ڪنند.
💠محمودرضا نیز مانند بقیه براے شروع #عملیات لحظه شمارے میڪرد، خیلے خوشحال ☺️به نظر میرسید. با شادے #فوقالعادهاے از حضورش بر بالاے #گلدستههاے 🌸🏴حرم جهت شناسایے دشمن تعریف میڪرد و از #عڪسهاے نابے میگفت ڪه از حرم مطهر و گنبد و بارگاه #حضرت زینب(س) براے خود تهیه ڪرده بود.
🔺#شهید_محمودرضا_بیضایی 🌷
🔺#راوی_دوست_شهید🍁
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
{•🌻🌙•}
#تلنگرانه💥
رفتند...💔
#شهیدشدند😇
پیکرشونموندتوۍ#سوریہ🕊
#بعدچندساݪاومدند..!(:
ماهنوز#درگیراینیمکہچجورۍکمترگناه🔞 کنیم🌿💔
#شهیدانه✨
#چقدرعقبیم..!
#ریحانه_النبی°~🖤~°
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
Page315.mp3
665.3K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه طه✨
#قرائت_صفحه_سیصد_وپانزدهم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰"میخواهم برایت از حسرت به زبان راندن کلمه ی #بابا بگویم " 💢مگر نمیشنوی ؟! صدای #دخترکی که چندین
🍀✨🍀✨🍀✨🍀
♥️برادر باید #اینجوری باشه
♥️هم خودش #شهید بشه،🕊
هم #برادر شو برسونه به #قافله شهدا
#شهید_مصفطی_بختی🌷
#شهید_مجتبی_بختی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍀✨🍀✨🍀✨🍀 ♥️برادر باید #اینجوری باشه ♥️هم خودش #شهید بشه،🕊 هم #برادر شو برسونه به #قافله شهدا #شهی
7⃣2⃣3⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌷
♨️«مجتبی در لحظه #شهادت 27 سالش بود و مصطفی 33 سال. هر دو نفر باهم به #سوریه رفتند. (لبخندی☺️ میزند و ادامه میدهد) رفتن شان هم ماجرا داشت. آقا #مصطفی. و آقا مجتبی هر دو با اسمهای مستعار به سوریه رفتند، مصطفی #بشیر زمانی و مجتبی #جواد رضایی.
🔰 خودشان را به#عنوان دو پسرخاله معرفی کرده بودند. چند بار برای رفتن به سوریه از #مشهد و چند بار از طریق سوریه اقدام کردند مدت زیادی وقت گذاشتند و #لهجه افغانستانی یاد گرفتند و من قرار بود بعد از رفتنشان خاله مصطفی و مادر مجتبی باشم. یک روز داخل خانه 🏘مشغول انجام دادن کارهایم بودم که #زنگ در به صدا درآمد
♨️در را که باز کردم دیدم #مصطفی و مجتبی باهم پشت در ایستاده اند. به محض این که #چشمم به آنها افتاد فهمیدم قرار است اتفاق خاصی بیفتد. داخل خانه که شدیم رفتند و دونفری کنار هم داخل #پذیرایی نشستند و من رفتم تا برایشان چای بیاورم. طولی نکشید که مصطفی و مجتبی بلندبلند شروع کردند به تعریف کردن #اتفاقات #صحرای کربلا.
🔰طوری واقعه #کربلا را تعریف میکردند که من هم حرفها یشان را بشنوم. #چای ریختم و رفتم و کنار آنها نشستم. آن زمان هنوز چندان خبری از اتفاقات سوریه نبود. طوری دو برادر صحرای کربلا را #توصیف میکردند که احساس میکردم با هر دو چشمم این وقایع را در همان لحظه میبینم.
♨️ صحبتهایشان که #تمام شد خندیدم 😄و به آنها گفتم: «شما از این حرفها چه هدفی دارید⁉️»
هر دو نفرشان مداح بودند و با #تاریخ و وقایع کربلا تاحدودی آشنا بودند. وقتی سؤالم را #شنیدند گفتند: «ما همیشه میگوییم کاش بودیم و بیبی زینب (س) به اسیری نمیرفت و اینقدر درد و غم نصیبش نمیشد».
🔰بعدازاین جمله از تنهایی #حضرت رقیه«س» گفتند و ماجراهای دیگر. درحالیکه لبخند😊 میزدم گفتم: «چرا حرف دلتان 💓را نمیزنید؟»
گفتند: «ما همیشه میگوییم کاش بودیم و کاری انجام میدادیم. کاش میشد برای دفاع از #حضرت زینب «س» و اهلبیت امام حسین (ع) در آن روز حضور داشتیم. همیشه از کاشکیها میگفتیم.
♨️حالا که هستیم #اجازه میدهی برای دفاع از حرم بیبی زینب «س» به سوریه برویم⁉️»
به #چهرهها یشان نگاه کردم:"سکوت عجیبی بین ما حاکم بود. جدیت در #تصمیمی که گرفته بودند را در چشمهایشان به#وضوح میدیدم. لبخندی😊 زدم و گفتم: «خب بروید».
انگار انتظار این جواب را از من نداشتند. اول شوکه شدند بعد با #شوق از جا بلند شدند. مصطفی ازلحاظ شخصیتی یک انسان #عارفمسلک بود.
🔰 آن روز طوری #خوشحالی میکرد که من از خوشحالی اش تعجب کرده بودم. چیزی نگفتم و یک دل💘 سیر بچههایم👫 را نگاه کردم. با تعجب برگشتند و به من گفتند: «مادر واقعاً #اجازه دادی؟»گفتم: «#بله، اجازه دادم».بعد رو به من گفتند: «شما که اجازه دادی خبرداری که #داعشیها با مدافعان حرم چهکار میکنند؟»
من در #تلویزیون 📺دیده بودم که داعشیها یک جوان را زندهزنده آتش زدند.
♨️با لبخند😁 به آنها گفتم: «مگر داعشیها چه کار میکنند⁉️»
گفتند: «داعشیها #سر مدافعان حرم را از تنشان جدا میکنند».لبخند زدم و گفتم: «#یزیدیها سر امام حسین «ع» را مگر جدا نکردند. سرتان فدای سر امام حسین (ع)».نگاهی به# همدیگر انداختند و با خنده ادامه دادند: «شاید مارا زندهزنده بسوزانند، 🔥شاید ما را تکهتکه کنند».
🔰هر چیزی که #میگفتند یک جواب میدادم که به واقعه کربلا برمیگشت. #مجتبی و مصطفی که هنوز باورشان نشده بود، #دستشان را زیر چانهشان زده بودند و به من نگاه میکردند و دایم این جمله را تکرار میکردند: «#مادر اجازه را دادی دیگر؟»
و من هم هر بار میگفتم: «بله اجازه رفتن تان را دادم».#مصطفی و مجتبی آن روز با خوشحالی به دنبال درست کردن کارهایشان برای #اعزام رفتند. وقتی پدرشان به خانه🏡 برگشت ماجرا را به ایشان هم اطلاع دادم.
♨️ ایشان هم وقتی دیدند# ماجرای دفاع از حرم #حضرت زینب «س» درمیان است با تمام وجود در همان لحظه اول اجازه دادند که مصطفی و مجتبی برای دفاع به #سوریه بروند.
اگرچه اجازه رفتن به سوریه را به بچهها داده بود اما از آن روز به بعد هر بار که #چشمش به مصطفی و مجتبی میافتاد، گریه میکرد.»
به نقل مادر #شهیدان
#شهید_مصطفی_بختی🌷
#شهید_مجتبی_بختی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
#کلام_شهید 🕊🍂
💐اگر #جنگ تمام شود و ما زنده باشیم ، چه کار کنیم⁉️ واقعا نمی شود
زندگی کرد و به #صورت خانوادهای #شهدا نگاه کرد...
🌾و این جاست که ما و جاماندگان از #قافله نور باید بگوییم خوشا به حال آنان که با #شهادت رفتند ..."💥
#شهید_مرتضی_جاویدی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍂🌼🍂🌺🍂🌼🌺🍂 🍒او #رفت و صبر رفت 🌱و تحمل تمام شد😞 🍒از هم گسست 💔 🌱سلسلهی #اختیار ما ... 🍒گفت از #ت
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 7⃣1⃣ #سبک_زندگی_قرآنی✨ ⭕️ #مثل_زنبور_عسل قرآن میگه: 📖 وَ أَوْحَی رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ أَنِ
❣﷽❣
8⃣1⃣ #سبک_زندگی_قرآنی✨
🔻 #مراقبت_ازخود🔻
✍ یه قاعدهای در قرآن داریم، که میفرماید:
🕋 یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا، قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ نٰاراً (تحریم/۶)
💢 ای کسانی که ایمان آوردهاید! خود و #خانواده خود را از آتش جهنّم حفظ کنید.
📣 درسته که در آیات و روایات، خیلی توصیه شده که در اصلاحِ اهلِ #خانواده، نهایتِ تلاشمون رو بکنیم،
☝️ امّا حواسمون باشه که اوّلین گام در اصلاحات، اصلاحِ خود است.
یعنی👈 گامِ اوّل #خودسازی است.
✔ اولیٰترین فرد به مراقبت و محافظت، خودِ انسان است.
لذا آیه ابتدا میفرماید:👈 «قُوا أَنْفُسَکُمْ»
و بعد میفرماید:👈 «وَ أَهْلِیکُمْ»
یعنی در مسائل تربیتی و اخلاقی:
اوّل خود، بعد #خانواده.☝️
🗝⛓ تا زنجیر از پای خودمون باز نکنیم، نمیتونیم دیگران رو آزاد کنیم.
✅️ #خودسازی، شرطِ موفقیّت در ساختن #خانواده و #جامعه است.👌
توی خونهها:
❌ اگر پدر و مادر عصبانی نشن، بچّهها هم یاد میگیرن عصبانی نشن.
❌ اگر پدر و مادر #نماز بخونند، بچّهها هم یاد میگیرن نماز بخونند.
❌ اگر پدر و مادر #دروغ نگن، و #غیبت نکنند، بچّهها هم یاد میگیرن.
❌ اگر پدر و مادر قرآن بخونند، بچّهها هم یاد میگیرن که قرآن بخونند.
❌ و...
📣 خلاصه اینکه بزرگترین استادِ تربیتی برای بچّهها، پدر و مادر هستند.
پدر❗️ مادر❗️
حواستون باشه.
📣 قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ نٰاراً.
خودتون و بچّههاتون رو از آتشِ جهنّم حفظ کنید.🔥
❌ با #گناه بچّههامون رو جهنّمی نکنیم.
اوّل خودمون #ترک_گناه کنیم.☝️
یوقت میبینی بخاطرِ اعتیادِ ما به یه گناه، بچّههامون هم گرفتار میشن.😰
#نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست💯
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
راضی به رضای تو_33.mp3
10.63M
#راضی_به_رضای_تو ۳۳
🌸خیلی وقتها هست که بخاطر بیماری، مشکلات جسمی، فشارهای ناشی از جهاد،
🍃نمیتونیم مثل بقیه عبادت کنیم...
مسجد بریم... زیارت بریم...
اینجور وقت ها چه باید کرد؟
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#حاج_آقا_پناهیان: 🌴هر کی آرزو داشته باشه خیلی خدمت کنه #شهید میشه. یه گوشه دلت❣ جا بده، #شهدا بغلت
⸀🌱🥀˼
#حاجآقاپناهیان مےگفت:
🌼توۍدلتبگو#حسین(ع)نگاهممیڪنہ
🍀عباس(ع)نگاهممیڪنہ
#حتےاگرماینطورنباشہ
🌸خدابہحسینمیگـه:
🌱حسینم... نگااین#بندمو
خیلےدلش💓خوشہ
🥀ناامیدشنڪن...
☘یہنگاهیم#بهشبڪن
اینخیلیمطمئن#حرفمیزنهها🙃🍀
#ﺂســݩﺎتღ
ـ
#حاج_اقاپناهیان🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 9⃣#قسمت_نهم 💢 زینت همان شتر را عوض کردند...و عایشه را ب
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
0⃣1⃣#قسمت_دهم
💢اما #فریاد نمى زنى ، #شکوه هم نمى کنى . فقط مثل باران🌸🌨 بهارى اشک 😢مى ریزى و تلاش مى کنى که آتش 🔥دل❣ را به آبدیده خاموش کنى.... چه ، مى دانى که او #بهتر از تو این قوم را مى شناسد و این گذشته را ملموس تر از تو مى داند.
🖤اما به #کوفه نگاه مى کند، به شام . که تو را و کاروانت را به نام #اسراى_خارجى در شهر مى گردانند.
مى خواهد در میان این #قاتلان کسى نباشد که بگوید ما گمان کردیم با دشمن خارجى روبروییم . با مخالفان اسلام مى جنگیم . مى خواهد که در #قیامت کسى نباشد که ادعا کند ما مقتول خویش را نشناختیم و هویت سپاه مقابل را در نیافتیم.
💢 در مقابل این #اعتراف که امام از اینها خشم و لعنت و غضب ابدى را تحویلشان مى دهد. همه آنها که صداى امام را مى شنوند، با #فریاد یا زمزمه زیرلب یا هیاهو و بلوا اعلام مى کنند که:
_به خدا اینچنین است.انکار نمى کنیم!
مى دانیم که #فرزند پیامبرى!
مى دانیم که پدرت على است!قابل انکار نیست!
🖤 و بعد برادرت جمله اى مى گوید که همان یک جمله تو را #زمین مى زند و #صیهه_ات را به #آسمان🌫 بلند مى کند._✨فبم تستحلون دمى ؟
پس #چرا کشتن مرا روا مى شمرید؟ پس چرا خون مرا #مباح مى دانید؟
این جمله ، جگرت را به آتش🔥 مى کشد.
💢 بیان هستى ات را مى لرزاند. انگار مظلومیت تمامى #مظلومان عالم با همین یک جمله بر سرت هوار مى شود.
این #ناخنهاى توست که بر صورت خراش مى اندازد... و این اشک😭 توست که با خون گونه ات آمیخته مى شود... و این صداى #ضجه توست که به آسمان برمى خیزد....
🖤امام رو بر مى گرداند. به #عباس و #على_اکبر مى گوید: زینب را دریابید.
دلت 💗مى خواهد که طاقت بیاورى ، صبورى کنى و حتى به #حسین دلدارى بدهى.بچه ها چشمشان به توست ؛
تو اگر آرام باشى ، آرامش مى گیرند و اگر تو بى تابى کنى ، #طاقت از کف مى دهند.
💢سجاد که در خیمه🏕 تیمار تو خفته است ، حادثه را در آینه #نگاه_تو دنبال مى کند.پس تو باید آنچنان با آرامش و طمانینه باشى ، انگار که همه چیز منطبق بر روال معهود پیش مى رود. و مگر نه چنین است ؟ مگر تو از بدو ورود به این جهان ، خودت را #مهیاى_این_روز نمى کردى ؟پس باید قطره قطره 💧آب شوى و سکوت کنى .
🖤جرعه جرعه خون💔 دل بخورى و دم برنیاورى. همچنان که از ص🌤بح چنین کرده اى . حسین از صبح با تک تک هر صحابى ، به #شهادت رسیده است ،
با قطره قطره خون هر شهید، به زمین نشسته است و تو هر بار به او #تسلى بخشیده اى . هر بار قلبش را گرم کرده اى و اشک😰 از دیدگان دلش سترده اى.
هر بار که از میدان باز آمده است ،
💢 افزایش #موهاى سپید سر و رویش را شماره کرده اى ، به همان تعداد، در خود شکسته💔 اى ، اما خم به ابرو نیاورى.... خواهر اگر تعداد موهاى سپید برادرش را نداند که خواهر نیست.
خواهر اگر عمق چروکهاى پیشانى برادرش را نشناسد که خواهر نیست .
تازه اینها مربوط به #ظواهر است .
🖤اینها را چشم هر خواهرى مى تواند در سیماى برادرش ببیند. 💫زینب....
یعنى شناساى #بندهاى دل حسین ،
یعنى زیستن در دهلیزهاى قلب حسین ، عبور کردن از رگهاى حسین و تپیدن با نبض حسین . زینب یعنى حسین در آینه تاءنیث . زینب یعنى چشیدن خارپاى حسین با چشم . زینب یعنى کشیدن بار پشت حسین ، بر دل.
وقتى از سر جنازه #مسلم_بن_عوسجه آمد،...
#ادامه_دارد....
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
★🌙★🌙★🌙★🌙★
✨تو سینه زدی و
#عرش_اللهی شد جایگاهت
✨ما هم #سینه زدیم و ...
نوکری تو کجا و #نوکری ما ...😔
#شهید_محمد_بلباسی
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh