♡بسم رب الشهدا♡
🍃دست برد سمت شبکه های #ضریح و دخیل بست. دلش مانند دستانش گره خورد به #شش_گوشه ای که قرار بود حاجت روایش کند، بیقراری میکرد گویی در منجلابی فرو رفته که هیچ راه نجاتی ندارد. و دقیقا حس میکرد در منجلاب #گناه فرو رفته و کسی نیست تا دست دلش را بگیرد و او را از این منجلاب نجات دهد و تا منتهیٰ الیه آرزویش یعنی #شهادت برساند.
🍃دلش گرم بود به #ارباب، اربابی که دلش نمیآمد نوکرش بیش از این عذاب بکشد که درخواستش را خواند و امضاء زد و نام #مهدی در زمره شهیدان ثبت شد.
🍃به گمانم از همان اول مهدی ته قصه را خوانده بود که زبانش با کلمه "شهیدم من" باز شد و تا آخرین لحظه سعی کرد شهید باشد تا شهید شود...❤️
🍃مادرش اما نمیخواست شیرینی این #سعادت_ابدی را به کام پسرش تلخ کند که به همه سفارش کرد: این لحظه برای پسرم خیلی شیرین است، مواظب باشید این شیرینی را به کامش تلخ نکنید😔
#شهادتت_مبارک مدافع💔
✍نویسنده : #مهدیه_نادعلی
🌺به مناسبت سالروز #شهادت #شهید_مدافع_حرم_مهدی_عزیزی
📅تاریخ تولد : ۱ مهر ۱۳۶۱
📅تاریخ شهادت : ۱۱ مرداد ۱۳۹۲
📅تاریخ انتشار : ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : بهشت زهرا قطعه ۲۶
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❤ #عاشقانه_دو_مدافع
#قسمت_دوازدهم
_همیشہ ترس از دست دادنشو داشتم....
براے همیـݧ میترسیدم کہ اگہ بہ خوانوادم بگم مخالفت کنـݧ
ولے رامیـݧ درک نمیکرد.....
بهم میگفت دیگہ طاقت نداره....
دوس داره هرچہ زودتر منو بدست بیاره تا همیشہ و همہ جا باهم باشیم.
_بهم میگفت کہ هر جور شده باید خوانوادمو راضے کنم چوݧ بدوݧ مـݧ نمیتونہ زندگے کنہ.
چند وقت گذشت اصرار هاے رامیـݧ و حرفایے کہ میزد باعث شد جرأت گفتـݧ قضیہ رامیـݧ و پیدا کنم.
یہ روز کہ تو خونہ با ماماݧ تنها بودیم تصمیم گرفتم باهاش حرف بزنم.
_رفتم آشپزخونہ دوتا چایے ریختم گذاشتم تو سینے از اوݧ پولکے هاے زعفرانے هم ک ماماݧ دوست داشت گذاشتم و رفتم رومبل کناریش نشستم.
_با تعجب گفت:
بہ بہ اسماء خانم چہ عجب از اوݧ اتاقت دل کندے.
_چایے هم ک آوردے چیزے شده؟!چیزے میخواے؟!
کنترل و برداشتم و تلوزیوݧ و روشـݧ کردم
با بیخیالے لم دادم ب مبل و گفتم وااااا ایـݧ چہ حرفیہ ماماݧ چے قراره بشہ؟؟؟
ناراحتے برم تو اتاقم. !!
نه!
_مادر کجا؟!
چرا ناراحت میشے تو ک همش اتاقتے اردلانم ک همش یا بیرونہ یا دانشگاه حالا باز داداشتو میبینیم ولے تو چے یا دائم تو اتاقتے یا بیروݧ چیزے هم میگیم بهت مث الاݧ ناراحت میشے.
پوفے کردم و گفتم ماماݧ دوباره شروع نکـݧ.
_ماماݧ هم دیگہ چیزے نگفت
چند دیقہ بیـنموݧ با سکوت گذشت.
ماماݧ مشغول دیدݧ تلویزیوݧ بود
گفتم:
_مامان؟؟؟
-بلہ؟!
_میخوام یہ چیزے بهت بگم
_خب بگو
_آخہ....
_آخه چے؟؟
_هیچے بیخیال
_ینے چے بگو ببینم چیشده جوݧ بہ لبم کردے.
_راستش.راستش دوستم مینا بود یہ داداش داره
_ماماݧ اخم کردو با جدیت گفت خب؟؟
_ازم خواستگارے کرده ماماݧ وایسا حرفامو گوش کـݧ بعد هرچے خواستے بگو گفتـݧ ایـݧ حرفا برام سختہ اما باید بگم اسمش رامیـنہ ۲۴سالشه و عکاسے میخونہ از نظر مالے هم وضعش خوبه منم هم
_تو چے اسماء؟!
سرمو انداختم پاییـݧ و گفتم
_دوسش دارم
_ینے چے کہ دوسش دارے؟!؟
تو الاݧ باید بہ فکر درست باشے حتما باهم بیروݧ هم رفتیـݧ میدونے اگہ بابات و اردلاݧ بفهمن چے میشہ؟؟؟
_اسماء تو معلوم هست دارے چیکار میکنے
از جام بلند شدم و با عصبانیت گفتم چیہ چرا شلوغش میکنے ینے حق ندارم واسہ آیندم خودم تصمیم بگیرم؟؟؟
_اخہ دخترم اوݧ خوانواده بہ ما نمیخورن اصلا ایـݧ جور ازدواج ها آخر و عاقبت نداره تو الاݧ باید بہ فکر درست باشے ناسلامتے کنکور دارے
_ماماݧ بهانہ نیار چوݧ رامیـݧ و خانوادش مذهبے نیستن،چون مسفرتاشون مشهد و قم نیست چوݧ مثل شما انقد مذهبے نیستـݧ قبول نمیکنے یا چوݧ مثل اردلاݧ از صب تا شب تو بسیج نیست؟
_ایـنا چیہ میگے دختر؟
خوانواده ها باید بہ هم بخور.....
حرفشو قطع کردم با عصبانیت گفتم ماماݧ تو نمیتونے منو منصرف کنـے ینے هیچ کسے نمیتونہ مـݧ خودم براے خودم تصمیم میگیرم ب هیچ کسے مربوط نیست..
_سیلے ماماݧ باعث شد سکوت کنم
دختره ے بے حیا خوب گوش کـݧ اسماء دیگہ ایـݧ حرفا رو ازت نمیشنوم فهمیدے؟؟؟
بدوݧ ایـݧ کہ جوابشو بدم رفتم اتاق و در و محکم کوبیدم
_بغضم گرفت رفتم جلوے آینہ دماغم داشت خوݧ میومد بغضم ترکید نمیدونم براے سیلے کہ خوردم داشتم گریہ میکردم یا بخاطر مخالفت ماماݧ
انقد گریہ کردم کہ خوابم برد فردا که بیدارشدم دیدم ساعت ۱۲ ظهره و مـݧ خواب موندم.
ماماݧ حتے براے شام هم بیدارم نکرده بود
گوشیمو نگاه کردم 10 تا میسکال و پیام از رامیـݧ داشتم
_بهش زنگ زدم تا صداشو شنیدم زدم زیر گریہ
ازم پرسید چیشده؟!
نمیتونستم جوابشو بدم گفت آماده شو تا نیم ساعت دیگہ میام سر خیابونتوݧ
از اتاق رفتم بیروݧ هیچ کسے نبود ماماݧ برام یادداشت هم نذاشتہ بود
رفتم دست و صورتم و شستم و آماده شدم انقد گریہ کرده بودم چشام پف کرده بود قرمز شده بود
_رفتم سر خیابوݧ و منتظر رامیـݧ شدم
۵ دیقہ بعد رامیـݧ رسید....
#نویسنده✍
#خانوم #علی_آبادی
ادامــه.دارد....
﷽
#ســــلام_امام_زمانم
بایــــد ڪمے#خلوتــــــ ڪنم با حــال زارم😭
مــن از هــرآنچــه غــیر تــو، دلشــوره دارم😢
بــاید ڪمے در#خــویشتن آوار گــردم
تــا تــو بــسازے هــرچــه را در سیــنه دارم😔
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#گمنامے یعنی درد...
دردے #شیرین...
یعنے با #عشق یڪے شدن...
یعنے اثبات اینکه از همه چیزت براے #معشوقت گذشتے...
یعنی فقط #خدا را دیدی و #رضای او را خواستی نه تعریف و #تمجیدمردم را
گمنامی یعنی .......
اے کاش همه ے ما گمنام باشیم
#شهید_گمنام
#سلام
#صبحتون_شهدایی گمنام
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔰 #خاطرات_شهدا | #روایتگری
🔻 علی بیخیــال؛ او سهمش پرواز بود ...
علی جوانی بود که تمام اعضا و جوارحش را
در کنترل خود داشت او دفترچه ای داشت که
نامش را «طریق پرواز » گذاشته بود و اعمال
روزانه خود را در انتهای روز با امتیاز مثبت و
منفی مشخص میکرد و اینگونه به حسابرسی
اعمالش میپرداخت و به خود تذکر میداد ...
او از شاگردان آیتالله حقشناس بود
در بخشی از وصیتنامهاش آمده است :
من خیلی کمتر عطر خریدهام زیرا هر وقت
بوی عطـر می خواستم از ته دلم می گفتم
"حسین جان" آن وقت فضا معطر می شد.
علی در سن ۱۹سالگی در عملیات بدر به فیض
شهادت رسید و در قطعه ۲۷ بهشت زهرا (س)
به خاک سپرده شد .
کتاب « علی بیخیال » زندگینامه و خاطرات
این شهید عزیز است که به همّت گروه فرهنگی
شهید ابراهیم هادی گردآوری شده است.
#شهید_علی_حیدری🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
بزرگترین غایب حاضر مراسم تنفیذ امروز، #حاج_قاسم عزیز بود...
گرچه شهدا حاضرند و نظاره گر ما هستند، اما گوشه گوشه حسینیه امام خمینی(ره) جای خالی حاج قاسم احساس می شد...
خدالعنت کند آنان که تورا از ما گرفتند و آنان که سبب شدند دشمن جرات کند تورا از ما بگیرد...
#دولت_عبرت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
202030_25466138.mp3
2.29M
🎵 #پادکست
🎶 #صوتی
🔴 #مهدوی
📌 قسمت ۶۶
🎤 استاد #رائفی_پور
🔸«فضل الهی»🔸
🌺 #قرار_عاشقی
👌 #پیشنهاد_دانلود
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💢 بنده عابد
🔹با این که متاهل شده بود ولی صبح ها می آمد پایین و جای همیشگی اش نماز می خواند. مثل همیشه بعد از نماز گردن کج کرد و شروع کرد به دعا کردن. گاهی اوقات تا نیم ساعت زیر لب چیزهایی می گفت . پرسیدم :
داداشت 5 دقیقه بعد از نماز از جاش بلند می شه. تو چی می گی به خدا که این قدر طول می کشه ؟
لبخندی زد و پشت سرش را خاراند :
من با خدا کار دارم !
🔹 شهید مدافع وطن #منصور_موذن بیست و چهارم آذر ۸۹ در حمله تروریستی گروهک ریگی به عزاداران حسینی در چابهار به شهادت رسید
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#به_یاد_شهدا
#شهید_احمد_کشوری
فرزندم چهار ماهه شده بود كه خواب سه بزرگوار را ديدم.آنان را شناختم؛ اما علی(علیهالسلام ) امام حسين(علیهالسلام ) و امام رضا(علیهالسلام)؛اما نمیفهميدم كه چه می گويند.قنداقه احمد رو به رويم بود.امام رضا(عليهالسلام)، دست مبارکشان را روی سينهشان گذاشتندو به فارسی به من فرمودند...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خـــــدا نڪند ڪه حرفـــــ زدن ونگاه ڪردن به نامحرم برایتان عادی شود.
پناه می برم به خـــــدا از روزی ڪه گناه
فرهنگـــــ وعادتـــــ مردم شود...✨
# شهیدحمیدسیاهکالی_مرادی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
چادر برای زن یڪ حریم استـــــ ،یڪ قلعه ویڪ پشتیبان استـــــ...
از این حریم خوبـــــ نگهبانی ڪنید...
همیشه میگفتـــــ :به حجابـــــ احترام بگذارید ڪه حفظ آرامش وبهترین امر به معروفـــــ برای شماستـــــ .
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❤ #عاشقانه_دو_مدافع❤
#قسمت_سیزدهم
_۵دیقہ بعد رامی رسید...
سوار ماشیـݧ شدم بدوݧ اینکہ حرفے بزنہ حرکت کرد.
_نگاهش نمیکردم ب صندلے تکیہ داده بودم بیرونو نگاه میکردم همش صداے سیلے و حرفاے ماماݧ تو گوشم میپیچید
باورم نمیشد.
اوݧ مـݧ بودم کہ با ماماݧ اونطورے حرف زدم؟؟
واے کہ چقدر بد شده بودم
_باصداے بوق ماشیـݧ بہ خودم اومدم
رامیـݧ و نگاه کردم چهرش خیلے آشفتہ بود خستگے رو تو صورتش میدیدم چشماش قرمز بود مث ایـݧ کہ دیشب نخوابیده بود
دستے بہ موهاش کشید وآهی ازتہ دل
دلم آتیش گرفت آشوب بودم طاقت دیدݧ رامیـݧ و تو اوݧ وضعیت نداشتم
_ناخودآگاه قطره اشکی از چشمام سرازیر شد
رامیـݧ نگام کرد چشماش پراز اشک بود ولے با جدیت گفت:
اسماء نبینم دیگہ اشک و تو چشمات
اشکمو پاک کردم و گفتم:پس چرا خودت....
حرفمو قطع کرد و گفت بخاطر بیخوابے دیشبہ
بیخوابے!؟ چرا؟!
_آره نگرانت بودم خوابم نبرد
جلوے یہ کافے شاپ نگہ داشت
رفتیم داخل و نشستیم
سرشو گذاشت رو میز و هیچے نگفت
چند دیقہ گذشت سرشو آورد بالا نگاه کرد تو چشام و گفت:
_اسماء نمیخواے حرف بزنے
چرا میخوام
خوب منتظرم
رامیـݧ ماماݧ مخالفت کرد دیشب باهم بحثموݧ شد خیلے باهاش بد حرف زدم اونقدرے ک...
اونقدرے ک چی اسماء؟!
اونقدرے ک فقط با سیلے ساکتم کرد دیشب انقدر گریہ کردم ک خوابم برد و نفهمیدم زنگ زدے
_پوفے کرد و گفت مردم از نگرانے
اما حال خرابش بخاطر چیز دیگہ بود
ترجیح دادم چیزے نگم و ازش نپرسم
اون روز تا قبل از تاریکے هوا باهم بودیم همش بهم میگفت ک همه چے درست میشہ و غصہ نخورم
چند بار دیگہ هم با ماماݧ حرف زدم اما هر بار بدتر از دفہ ے قبل بحثموݧ میشد و ماماݧ با قاطعیت مخالفت میکرد
_اوݧ روز ها حالم بد بود دائم یا خواب بودم یا بیروݧ حال حوصلہ ے درس و مدرسہ هم نداشتم
میل بہ غذا هم نداشتم خیلے ضعیف و لاغر شده بودم
_روزهایے ک میگذشت تکرارے بود در حدے ک میشد پیش بینیش کرد
رامیـݧ هم دست کمے از مـݧ نداشت ولے همچناݧ بر تصمیمش اصرار میکرد و حتے تو شرایطے ک داشتم باز ازم میخواست با خانوادم حرف بزنم
اوایل دے بود امتحانات ترمم شروع شده بود
یہ روز رامیـݧ بهم زنگ زد و گفت باید همو ببینیم ولے نیومد دنبالم
بهم گفت بیا هموݧ پارکے ک همیشہ میریم
_تعجب کردم اولیـݧ دفہ بود کہ نیومد دنبالم لحنش هم خیلے جدے بود نگراݧ شدم سریع آماده شدم و رفتم
رو نمیکت نشستہ بود خیلے داغوݧ بود...
#نویسنده✍
#خانوم #علی_آبادی
ادامــه.دارد....
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 #ذکراثرندارد !!!
💠 استاد مسعود عالی
#هفتچیزخطرناکاست
1⃣ثروت بدون زحمت
2⃣دانش بدون شخصیت
3⃣علم بدون انسانیت
4⃣سیاست بدون شرافت
5⃣لذت بدون وجدان
6⃣تجارت بدون اخلاق
7⃣و عبادت بدون ایثار!
#شبتون_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#سلام_امام_زمانم 💚
💚برخاتم اوصیاء،مهدے صلوات
💚برصاحب عصر ما،مهدے صلوات
💚خواهے ڪه خداوند بهشتت ببرد
💚بفرست تو بر حضرت مهدے صلوات
💚اَللّهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّدٍ
💚وَ آلِ مُحَمَّدٍ
💚وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
هُوَالشَهید🌿
شهید مصطفے صدرزاده:
سخنان مقام معظم رهبرے را گوش کنید؛ قلبـــــ شما را بیدار مےڪند و راه درستـــــ را نشانتان مے دهد.
قسمتی از وصیتـــــ نامه #شهیدصدرزاده
سلام
صبح زیباتون شـــــهدایـے
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💌 #ڪــلامشهـــید
🌹شهـــید مصطفی چمران:
از خـــــدا پَروا ڪنید تا پَر ، وا ڪنید!
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh