eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 ۱۵ روز بود که بیهوش افتاده بود روی تخت. گفتند به هوش اومده خودتون رو برسونید. با پدرش رفتیم بیمارستان. انگار داشت اشاره می کرد. تشنه بود.  آب که به لبش رسید حالش عوض شد. شاید یاد تشنگی امام حسین  علیه السلام  افتاده بود.شروع کرد به یا حسین علیه السلام  گفتن. 🌷بعد از ۱۵ روز بیهوشی این اولین کلمه ای بود که به زبون آورد. هنوز داشت یا حسین  علیه السلام  می گفت که شهید شد… "شهید حسینعلی پوراسحاق" 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 ☆پیامبر صلی الله علیه و آله : حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا و... پیش از آنکه مورد حسابرسی قرار گیرید...💛🌿 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1_36679613.mp3
3.97M
🎵 🎶 🔴 📌 قسمت ۱۲۵ 🎤 استاد 🔺سلسله پادکست های 🔸«دولت کریمه»🔸 🔹بخش ۱۲ 🌺 👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
▫️شهداء رفته‌اند و رسالتی از جنس آگاهی و حرکت را بر دوش ما باقی گذاشته‌اند. شهادت، مرز زمین و آسمان است و شهداء مرزبانان هماره بیداری شهیدان، پیامبران حماسه انسان‌اند که ما را مسئولیتی ممتد که در لحظه لحظه زندگی‌مان جاری است، ▫️حضرت علی علیه‌السلام فرموده‌اند... فرصت‌ها مانند ابر بهاری می‌گذرند و ما وقت زیادی نداریم جنگ، جنگ‌ ثانیه‌هاست. 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
⚘خاطره‌ای‌ازشهیدعبدالرضامجیری⚘ ▫️خیلی روی حق‌الناس‌‌ دقت‌‌ داشت.. به عنوان‌ِ‌ مثال‌؛ برای خرید‌‌ میوه وقتی می‌خواست‌‌ میوه‌ جدا‌‌ کند؛آنقدر‌‌ حواسش‌ بود‌ که اگر‌‌‌ ناخنش‌ به میوه‌ای می‌خورد‌‌ همان‌‌‌ را‌‌ بر‌می‌داشت‌ که نکند‌‌ به اندا‌زه‌‌‌‌ی ذره‌ای حق‌الناس‌ شده‌‌ باشد...! 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
‍ سلام دوستان شهدایی💕✋💕 مهمان عزیزمون داداش مسلم هست🥰 *رزمنده تیپ هوابرد ۳۳ المهدی (عج)*🕊️ *شهید مسلم نصر*🌹 تاریخ تولد: ۲ / ۶ / ۱۳۵۹ تاریخ شهادت: ۳۰ / ۷ / ۱۳۹۴ محل تولد: فارس/ جهرم، موسویه محل شهادت: سوریه *🌹همسرش← زمان خاستگاری توضیح داد شغلش نظامی است🍃ممکن است به مأموریت‌های چند هفته‌ای برود🍂من هم شغل نظامی خیلی دوست داشتم و مخالفتی با کارش نداشتم🍃 مسلم نمازهایش همیشه اول وقت بود📿 خدا یک دختر به ما هدیه داد که اسمش را مبینا گذاشتیم🌸 او زیاد به ماموریت میرفت اما زمان رفتنش به سوریه رفتارهایش خیلی تغییر کرده بود🥀و تاحدودی متوجه این موضوع شده بودم🥀چند روز قبل از اعزامش ما را به شیراز برد و مبینا را برای گردش به همه جا برد🍃روزی که داشت می‌رفت آرام و قرار نداشت🥀از این اتاق به آن اتاق می‌رفت و در خانه می‌گشت🥀می‌رفت در حیاط و بیقرار بود🥀فکر می‌کنم به او الهام شده بود که این سفر بازگشتی نخواهد داشت🕊️و همین علت بیقراری‌اش بود🥀خودم هم خیلی استرس داشتم🥀نگاهش که می‌کردم گریه‌ام می‌گرفت🥀راوی ← موقع استراحت بود که موشک به زمین برخورد کرد💥و ترکش آن به مسلم خورد🥀خودش رفت داخل آمبولانس نشست و از خون‌ریزی زیاد بی‌هوش شد🥀ترکش پشت گردنش را در بیمارستان عمل کردند🥀و دو روز هم در بیمارستان زنده بوده✨اما به دلیل خونریزی داخلی🥀به شهادت رسید*🕊️🕋 *شهید مسلم نصر* 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
روزگار من (۱۶) خب اعظم جون باید چیکار کنم که از این حال و هوا در بیام ؟؟!!😞😞😞😞 بسپرش به من خودم درستت میکنم 😉😉😏 خب ببخشید خیلی بهتون زحمت دادیم دیگه دیر وقته فردا دخترا شیفت صبح هستن بهتره زود بخوابن 😊😊😅😅 اعظم خانم- عه بازم که گفتین زحمت ، این چه حرفیه مگه غریبه ایم ناسلامتی همسایه و دوست هستیم مرجان خانم- درسته ممنون از لطفتون فرزااااانه .... فرزاااانه ... دخترم بیا میخوایم بریم از اتاق اومدیم بیرون سحر گفت عه خاله هنوز که زود یه خرده بشینین تازه گرم گرفتیم باهم نه عزیزم دیگه وقت گذشته شماهم فردا باید زود بیدار بشین بازم تشکر میکنم اعظم خانم بابت شام و مهمونیه امشب خیلی خوش گذشت فرزانه-اره خاله دستت درد نکنه خواهش میکنم عزیز دلم ☺️☺️ رسیدیم خونمون وااای مامان چقدر خوش گذشت مامان فرزانه چه دست پختی داشت البتههههه غذاهاش به خوشمزه گیه غذاهای مامان مرجان من که نیست ... ای شیطون . اره خداییش خیلی زحمت کشیده بود همون جور که تو اتاقم داشتم لباسامو عوض میکردم بلند گفتم مامان..... جانم...... میگم مامان بهتر نیست یه شبم ما دعوتشون کنیم چراکه نه عزیزم ماهم دعوت میکنیم حالا دیگه برو بخواب صبح نمیتونی بیدار بشی چشم شب خیر مامان شب بخیر گلم😘😘😘 بازم مثل همیشه آماده شدمو رفتم دنبال سحر تا بریم مدرسه سحر تو راه بهم گفت : دیشب مامانم خوابیده بود من زنگ زدم به شاهین حرف زدیم ☎️☎️☎️☎️☎️ قرار شد که بعدازظهر بریم بیرون همدیگرو ببینیم ... منم گفتم لابد تو هم گفتی اررررره...؟! سحر - خب معلومه که قبول کردم 😈😈😈😈😈 نویسنده 📝 انارگل🌹 📝 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | 🔻 بچه ها این جبهه ای ها این جنگی ها این رزمنده ها اقتدا به امام کرده بودن... 🎧 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مۍنـــویــسم زتـوڪہ دار و نـدارم شـده اۍ بـیقرارتـــ شدم و صبـرو قــرارم شده اۍ مـن ڪہ بیتاب توأم اۍ همہ تاب وتبم تو همہ دلخوشۍ لیل ونهارم شده اۍ السلام علیک یا ابا صالح المهدی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
پرواز رویاهاست چه خیال خامی ! برای من که پر پرواز ندارم ...💔 رسیدن به تــــ♡ـــو ❣ که ان همه بالایی... ࢪویاست... ڪمڪم ڪن دلاوࢪ...🌿♥️ 🌱 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦༻‌﷽‌༺‌‌‌✦۞✦┄ 🌺 جعبه شیرینی رو جلو بردم و تعارف کردم. یکی برداشت و گفت: می توانم یکی دیگر هم بردارم؟ 🌺 گفتم: البته این حرفا چیه؟ یک شیرینی دیگر هم برداشت. 🌺 هرجا که غذای خوشمزه یا شیرینی یا شکلاتی تعارفش می کردند، برمی داشت اما نمی خورد. می گفت: 🌺 می برم تا با خانم و بچه ها با هم بخوریم. 🌺 به ما هم توصیه می کرد که این خیلی موثر است آدم شیرینی های زندگی اش را با خانواده اش تقسیم کند. 🌹 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
📋 🕊امروز ۲۵ مهر ماه سالروز شهادت شهید مدافع حرم است ، این شهدای عزیز را بیشتر بشناسیم... 💫با این ستاره ها میتوان راه را پیدا کرد. 💐شادی ارواح طیبه شهدا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فایل با کیفیت طرح به مناسبت سالروز شهادت شهید مهدی علیدوست🌹 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃برایم است از آنان که ندیده ام سخن بگویم. از آنان که افتخاری در دل تاریخ اند. 🍃صدای قدم هایش از کوچه پس کوچه های مرداد به گوش میرسد ۲۵ مرداد را به نام خودش مزین می کند. آمده تا اولین هدیه مردم باشد برای دفاع از حریم حرم🙃 🍃صدای افتخار آفرینی دیگری در گوش خیابان های قم می پیچید. مهدی علیدوست، ارادت خاصی به داشت. شاید حکمت علیدوست بودنش هم همین است عطش عشق به خاندان نبوت او را تشنه نبرد کرد. نبرد با کسانی که به ساحت بی‌حرمتی کردند. 🍃سرانجام در روز سوم محرم سال ۹۴ دلتنگی ها به پایان رسید و صدای گلوله ایی ک بر پهلویت نشست از تو پرنده ایی ساخت تا در دل صدای بال زدنت را همه بشنوند تو برای همیشه به آغوش گرم آسمان برگشتی و حالا سالهاست که کوچه پس کوچه های همه بوی تورا می دهند. ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۵ مرداد ۱۳۶۵ 📅تاریخ شهادت : ۲۵ مهر ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار : ۲۴ مهر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : گلزار شهدای علی ابن جعفر قم 🕊محل شهادت : سوریه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1_37272932.mp3
4.58M
🎵 🎶 🔴 📌 قسمت ۱۲۶ 🎤 استاد 🔺سلسله پادکست های 🔸«دولت کریمه»🔸 🔹بخش ۱۳ 🌺 👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ 🍃در شهر متولد شد. نیمه اردیبهشت نامش را سید محمد گذاشتند و گاهی صدا زدند سید میلاد؛ فرزند سید هاشم.پسری از نسلِ حیدر؛ فدایی . 🍃از همان جوانی عاشقی را بلد بود. بود و خدمتگزار زائرانشان وچه زیبا خودش را در دلشان جا کرد تا بعدها دستگیرش باشند. 🍃قدرتمند بود؛ ورزشکاری قوی و غیور که مقامات استانی و کشوری داشت اما هیچوقت مغلوب نشد. مهندسی عمران داشت و استاد ساخت و ساز! و این حالا مهندس دلهای ما شده. 🍃برگزیده جَدَّش علی‌است برای دفاع از حرم (س) و خوش خدمت برای مولایش (ع) و چه خوش حساب است اربابمان که مزد زحماتش را نوشت. 🍃میگفت "راه امام حسین(ع) راه عاقبت به خیری است" و چه خیری بالاتر از شهادت؟!! 🍃مادرش یکسال قبل از آسمانی شدنِ فرزندش در آغوش خاک آرام گرفت و بنا شد مدالِ مادرِ شهید شدن را از دستانِ مادرِ آسمانها و زمین بگیرد. چه رو سفید است مادری که دست پرورده اش؛ فدایی راهِ خود شود. حقیقتا که مادر را رو سفید کرد. 🍃دلاور مردِ سوریه؛ در بیست و نهمین پاییزی که دفترِ عمرش به خود میدید، در عملیات آزاد سازی آسمانی شد و صفحات این دفترِ پر از عاشقی در بیست و پنجمین روزِ مهرماه از ورق خوردن ایستاد. 🍃حالا مزارش در کنار تربت مادر؛ میعادگاه عاشقانی است که می آیند تا دستِ دل را در دستانِ این جوان بگذارند تا برایشان دلی بسازد مملو از . ؛ میلادِ قلبها💔 ✍نویسنده: 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد: ۱۵ اردیبهشت ۱۳۶۵ 📅تاریخ شهادت : ۲۵ مهر ۱۳۹۴ 📅زمان انتشار : ۲۴ مهر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : همدان 🕊محل شهادت : حلب، سوریه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
IMG_20200503_213134_095.jpg
2.19M
فایل با کیفیت طرح به مناسبت سالروز شهادت شهید سید میلاد مصطفوی🌹 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‌ 🏳 پندنامه . . . بگذارید بند بندم از هم بگسلد، هستیم در آتش درد بسوزد و خاکسترم به باد سپرده شود، باز هم صبر می‌کنم و خدای بزرگ خود را عاشقانه می‌پرستم. آرزو داشتم که شمع باشم، سر تا پا بسوزم و ظلمت را مجبور به فرار کنم. به کفر و طمع اجازه ندهم بر دنیا تسلط یابد. 🌷شهید دکتر مصطفی چمران 🌷 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش عبدالحمید هست🥰✋ *حضورِ امام زمان(عج)*🕊️ *شهید عبدالحمید حسینی*🌹 تاریخ تولد: ۱۵ / ۹ / ۱۳۴۱ تاریخ شهادت: ۱۳ / ۲ / ۱۳۶۱ محل تولد: شیراز محل شهادت: خرمشهر *🌹علی اصغر دستغیب ← یک ماهی می‌شد عبدالحمید به جبهه بازگشته بود که به من تماس گرفت و وصیت کرد:📞من جمعه صبح، ساعت ۴ شهید می‌شوم🕊️جنازه من را برای شما می‌آورند، مرا مثل حضرت زهرا شبانه (ساعت ۹ شب) تشییع کنید💫 به غیر از پدر و مادرم و ۷ نفر از بچه‌های سپاه که اسمشان را گفت، کسی در مراسم من نباشد.»‼️او طبق حرفهایش با اصابت ترکش به حلقومش شهید شد🕊️به وصیتش عمل کردیم، شب بود🌙وقتی پيکرش به من سپرده شد خدا شاهد است هيچ احساس وزنی از اين جسد نکردم‼️پيکر خيلی سبک بود‼️در همين لحظه که غرق در اين واقعه عجيب بودم‼️ناگهان صدای فرياد آقای عابدی (که بعدها شهید شد) را شنيدم✨که با صدای بلند نام امام زمان را صدا میکرد💚 ايشان گفت وقتی پيکر را به دست شما دادند من به چشم خود ديدم آقايی نورانی (که علائم خاصی را از ايشان ذکر میکرد)💫وارد قبر شد و جسد را گرفت و داخل قبر گذاشت‼️لذا من بی اختيار نام امام زمان را فرياد زدم.»💚 به بچه ها گفتم دعای فرج بخوانند🌼 صورت شهید نورانی شده بود.💫خیلی ها بر سر مزارش در دارالرحمه شيراز می روند🍃و به او متوسل می شوند*🕊️🕋 *شهید عبدالحمید حسینی* *شادی روحش صلوات* 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
🌸🌱 به رفیقش پشت تلفن گفت: ذکر "الهی به رقیه" بگو مشکلت حل میشه رفیقش یک تسبیح برداشت به ده تا نرسیده دوستاش زنگ زدن و گفتن سفر کربلاش جور شده...! 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
روزگار من (۱۷) یه خرده با حالت تندی گفتم خب تو نمیگی سحر چه جوری بریم به چه بهونه ای ؟؟!!! سحر- چه جوری نداره که ما دیگه بزرگ شدیم قرار نیست که مثل بچه ها باز خواست بشیم 😒😒😒 اما سحر بازم باید بگیم که کجا میریم ... این که کاری نداره ... میگیم میریم کتابخونه یا کلاس اضافه یا هزاران بهونه هست که میتونیم بگیم ولی خیلی خوش میگذره فرزانه فقط باید به خودمون برسیم 😍😍😍😍 فرزانه - من چی بپوشم آخه، سحر میگم تو اماده شو بیا خونه ما تا بهم کمک کنی که چی بپوشم باشه میام ... رسیدیم مدرسه ، بخاطر هیجانی که برای قرار داشتیم ساعت مدرسه برامون زود میگذشت ⏲⏲⏲⏲⏲⏲⏲ تا چشم رو هم گذاشتیم زنگ آخر شد کنار مدرسه ما یه خرازی بود به سحر گفتم بریم اونجا یه دستبند بخرم ...باشه بریم وارد مغازه شدیم سلام دادیم سحر گفت ببخشید مدلای دستبنداتونو میشه نشون بدین خانم فروشنده جعبه دستبندارو آورد ... سحر کدومو انتخاب کنم همشون خوشگلن به نظر من اون نگین سبزه هم رنگش به چشمات میخوره هم درخشندگیش زیر نور زیاده فرزانه- اره به نظر این بهتره راهیه خونه شدیم مامان تو اتاق مشغول اتو کردن لباسا بود رفتمو کنار چارچوب در واییستادم ... مامان... بله دخترم .... مامان جون امروز قراره با سحر بریم کتابخونه... کدوم کتابخونه ،کجاست؟؟؟ یه کتابخونه هست که نزدیک پارک ارغوانه ، همون پارکی که یه بار با خاله محبوبه اینا رفته بودیم ... اهااان اره یادم اوومد حالا با چی میخواین برین ؟؟! مامان هم تاکسی هست هم اتوبوس واحد مامانم-اهووووم بهتره با اتوبوس واحد برین امنیتش بیشتره باشه برین فقط مراقب خودت باش تا هوا روشنه زود برگردین نکشه به تاریکی .... باشه مامان جونم 😍😍😍😍 نویسنده 📝 انارگل🌹 📝 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️چرا خدا نمیده ...! 🎙 مثل خدا باش … خوبی دیگران راچندین برابر جبران کن ! مثل خدا باش ، با مظلومان و درمانده گان دوستی کن … مثل خدا باش ، عیب و زشتی دیگران را فاش نکن … مثل خدا باش ، در رفتار باهمه ی مردم عدالت رارعایت کن … مثل خدا باش ، بدون توقع و چشمداشت نیکی کن … شاکر باشیم ...🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh