یاران پنهان.mp3
5.82M
🎵 #پادکست
🎶 #صوتی
🔴 #مهدوی
📌 قسمت ۱۵۳
🎤 حجتالاسلام #پناهیان
🔸«یاران پنهان»🔸
🌺 #قرار_عاشقی
👌 #پیشنهاد_دانلود
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید سیدمحسن آل احمد طالقانی 🥀
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃بسم رب الشهدا🍃
🍃سالروز شهادتت که میرسد، دلِ #قلم پر میکشد برای مرور وصف خیال تو، خیالی که دریایی از جلوههای #الهی میشود و با رحمت خویش ما مغروق شدههای دنیوی را در #پناه خویش #حفظ میکند.
🍃آری، اینک این قلم است که #آفتاب نزده، برخاسته و با طلوعش جان #دفتر را #زنده کرده تا از تو تصویری دگر به یادگار نهد. آرام و با طمأنینه، صدایش را صاف میکند و خاطرات تو را با چه شوری میخواند، با شوق درون، زیبا و شکیل جوهر وجودش به روی #کاغذ میتراود و از تو مینویسد، از رأفت و عطوفت تا #دلیری و #شجاعت، از حیات تا رفتن و پرکشیدن؛ همه و همه.
🍃حقا که تو، با عمل و #رفتار همه را متحیر خویش ساختی حتی این قلم #زبان بسته را. خوشا به حالت که با آن کمی سن و سالات #جهان را با عقل سلیم درک کردی و به زیبایی #شهدای_کربلا معراج کردی.
🍃و امروز، ای #شهید ای آنکه بر کرانه ی ازلی هستی احاطه داری تو را به جان این قلم سینه سوخته #سوگند میدهم
#شفاعت ما زمین نشسته های بهتزده را به #اوج تأیید برسان.
🍃شهادتت مبارک ای ستاره درخشان یکم آذر🍃
✍️نویسنده: #زهرا_حسینی
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_سید_محسن_آل_احمد_طالقانی
📅تاریخ تولد : ١٣۴۴
📅تاریخ شهادت : ١ آذر ١٣۶٢
📅تاریخ انتشار : ۱ آذر ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : عراق_پنجوین
🥀مزار شهید : نامشخص
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید محمدامین زارع💔
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
♡بسم الله الرحمن الرحیم♡
🍃 #دریادلان اند که دل به دریا میزنند! چشم هایشان را در امواج آن غرق و میانِ جوش و خروشش، خدا را جستجو میکنند. #محمدامین هم از دریا به اعلی رسید و در آبیِ موج های دریا، انعکاس چهره ی ماهِ خدا را دید. شاید هم ورودش به #نیروی_دریایی به همین دلیل بود، هر چند او هر کجا قدم میگذاشت عِطر حضور #خدا را حس میکرد و کیست که اینگونه #عاشقی را پذیرا نباشد؟!
🍃درخت زندگی اش پر شاخ و برگ است، هر شاخه اش ختم به خدا میشود و هر برگ آن کتابی است برای #سعادت. برگ های زندگی اش را که زیر رو رو کنی، #تنفرش را نسبت به غیبت تحسین میکنی و بحث عوض کردن های همیشگی اش هنگام #غیبت، تورا به فکر فرو میبَرَد. به راستی که این سخن #شهید_آوینی کلید زندگی اش شده بود: "سربازان #امامِ_زمان(عج) از هیچ چیز جز گناهان خویش نمیترسند"
🍃همین هم شد که خدا سربند "کُلُنا عَباسُکَ یا زِینَب" را به پیشانی اش بست و اورا راهی دیار #عمهی_سادات(س) کرد. از سوریه که بازگشت سوغاتی اش #ریهی بیمار شدهی او بود و #سرفه هایی که نشان از حال خرابش میداد. در بیمارستان بستری بود اما دلِ بیتابش جایی نزدیکی حرم #سه_ساله ی ارباب پر میزد و جاماندگی اش نمکی شده بود بر زخم هایِ سر باز کرده اش...
🍃میان آن توسلات و #دل_شکستگی هایش چه گفت را نمیدانم اما هر چه که بود خوب پر کشید. خدا هم تابِ دوریِ اورا نداشت و این چنین شد که محمدامین زارعِ داستانِ ما، شهیدِ مدافع حرم شد و با #جانبازیِ قبل شهادتش هم مُهر رضایت را از #سقای_حرم گرفت...💔
✍نویسنده : #اسماء_همت
🕊به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_محمدامین_زارع
📅تاریخ تولد : ۱۳۶۴
📅تاریخ شهادت: ۲ آذر ۱۳۹۵
📅تاریخ انتشار : ۱ آذر ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : شهرستان فسا
🕊محل شهادت : سوریه
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش سجاد هست🥰✋
*من بَر میگردم ...*🕊️
*شهید سید سجاد خلیلی*🌹
تاریخ تولد: ۱۵ / ۹ / ۱۳۷۰
تاریخ شهادت: ۲۱ / ۱ / ۱۳۹۵
محل تولد: متکازین،بهشهر،مازندران
محل شهادت: سوریه
*🌹مادرش← قرار بود بره سوریه گفتم: سجاد مگه بهت نگفتم دیگه نرو.!🥀من مادرتم اگر راضی نباشم چی؟⁉️گریه کرد و گفت مامان تو رو خدا تو رو به حضرت زینب و حضرت رقیه قسم میدم که راضی باش به رفتنم🥀یکی از دوستاش بعدا میگفت: که اونروز چقدر سجاد گریه میکرد از اینکه مادرش ناراحت بود🥀و میگفت مادرم راضی نبود من اومدم و الان از من ناراحته.»🥀سجادم خیلی به من و پدرش احترام می گذاشت و هیچ وقت ناراحتمون نمی کرد🍃پدرش باهام صحبت کرد بالاخره راضی شدم🍃مدتی بعد سجاد شهید🕊️و مفقودالاثر شد🥀از هر جا دنبال ردی،نشونهای از یوسف گمشده م بودم🥀همیشه میگفتم سجادم برمیگرده🥀هر لحظه انگار سجاد بهم میگفت مامان من دارم میام🥀صداش و میشنیدم بوش و حس میکردم💞یک شب خواهرم خواب سجاد رو دیده بود که سجاد میگفت: خاله چرا اینقدر گریه میکنی؟ به مامانم بگو گریه نکنه🥀من برمی گردم ...🕊️این بار برمی گردم🕊️همرزم← سجاد اسیر🥀و شهید شده بود🕊️دشمن او را دفن کرده بود🥀و پیکرش پیدا نشد🥀انتظار خانواده پس از یک سال و نیم تحقق یافت💫و او به آغوش خانواده و وطن بازگشت*🕊️🕋
*شهید سید سجاد خلیلی*
*شادی روحش صلوات*
🌹🍃🌹🍃
@ShahidNazarzadeh
📓📕📗📘📙📔📒📕
#داستان روزگار من(۵۳)
پرچم و پارچه مشکی به درو دیوار خونه کشیدن...
خونه قل قله شده بود اما من از اتاق تکوون نمیخوردم
مردا رفتن تا پیکر عباسو بیارن
......
کسی روش نمی شد بیاد تو اتاق ... از حال من میترسیدن ..
صدای صلوات و گریه بلند شد
عباس و اوردن ...
پیکر بی جان عباس و وسط خونه گذاشتن ...
همه دوره تابوتو گرفتن و گریه میکردن...
یه حال و هوای سوزناکی فضای خونه رو گرفته بود...
مهمونا در عجب بودن که چرا هنوز من نیومده بودم ...
زینب و مامان بلند شدن تا بیان دنبال من ...
که در اتاق و بازکردم اومدم بیرون...
با همون مانتوی بلند مشکی که دیروز تنم کرده بودم
اما چیزی که همه رو حیران کرده بود روسریه سفیدی بود که سرم کرده بودم
اروم نزدیک تابوت شدمو نشستم
خونه ساکت شد اما پچ پچ ها شروع شد
یه سری میگفتن نگاه کن تورو خدا... خجالت نمیکشه ...
شوهرش مرده سفید پوشیده...
این چه وضعشه ...پارچه ی سفیدو زدم کنار...
گفتم : ای جانم نگاه کنید عباسم و چقدر قشنگ خوابیده
اون خنده ای که همیشه رو لباش بود موقع خوابم هست...
عباسم خوش اومدی اقایی
صدای گریه ها بلند شد همه به حرفام گوش میکردن و گریه میکردن ...
با لبخندی که به عباس میزدم گفتم
میدونید ارزوی عباس چی بود...
شهااااادت....
همش بهم میگفت خانمم دعام کن به ارزوم برسم شهید بشم
منم گفتم عباس جان پس تو هم برای من یه دعایی کن از
خدا بخواه اگه قرار شد شهید بشی منم با خودت ببری ... پس چی شد این رسمش نبود اقای من
عباس نگاه کن ... ببین امروز روسریموو با کفنت ست کردم ...
دیگه وقتش بود که پیکر عباس و برای خاک سپاری به مزار شهدا ببرن
خم شدمو پیشونیشو بوسیدم پارچه رو اروم کشیدم رو صورتش
مامان و زینب دستمو گرفتن بلندم کردن ...
از پنجره کبوتر سفیدی داخل خونه شد و روی تابوت نشست
مردها تابوت و بلند کردن
از خونه خارج شدنی مداح روضه حضرت عباس ع میخوند و جمعیت سینه میزدن ...
اصلا یه قطره اشکم از چشمام
نریخت
همش چشمم به کبوتر بود ...🕊🕊🕊🕊🕊🕊
تو مزار شهدا پاهام بی حس شده بود به زور قدم بر میداشتم
پیکر عباس و بلند کردن و داخل قبر گذاشتن کبوتر بالای سر جمعیت می چرخید رفتم جلو گفتم بزارید برای اخرین بار نگاهش کنم
خیلی سخت بود که چهره ی زیبای عباس زیر خلوارها خاک سرد دفن شد
خاکسپاری تموم شد نشستم سر مزارش مشت مشت خاک بر میداشتم و دوباره میریختم زمین ای خاک یادت باشه چجوری بین من و عباسم فاصله انداختی ... کبوتر نشست رو مزار عباس و خیره شد به من عجیب بود
چقدر نگاهش اشناست این زبون بسته انگار میخواست چیزی بگه ...
گرفتمش نزدیک صورتم بردم تو چشای کبوتر خیره شدم ...
یه دفعه بغضم ترکید گفتم نکنه عباس خودتی ... اینو که گفتم کبوتر از دستم پرید با گریه گفتم عباس برگرررررد
سرمو گذاشتم روی خاک و های های گریه می کردم همه میگفتن گریه کن نریز تو خودت بزار بغض گلوت بترکه دیگه مرگ عباس و باور کرده بودم
ادامه دارد....
نویسنده 📝 انارگل🌹 📝
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌹🍃🌹🍃
@ShahidNazarzadeh
9.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
راضی شدی از من یانه 😢
آقاجان
نماهنگ جدید کربلایی مجید بنی فاطمه
#پیشنهاد_دانلود
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#سلام_امام_زمانم 💚
یا صاحب الزمان (عج)
هر چہ ڪردم
بنویسم ز تو
مدح و سخنے
یا بگویم ز مقام تو
ڪہ یابن الحسنے
این قلم یار نبود
و فقط این جملہ نوشت
پسر حیدر ڪرار
تو ارباب منے...
🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
🌹🍃🌹🍃
@ShahidNazarzadeh
شـــــهدا🕊
نـگاه هایتـاݩ
گاهـے نگراݩ استـــ
گاهـے ناراحتـــ
شایـد هم دݪگیـر
اما هر چه هستـــ
هیچگاه سایـه ے چشمهایتاݩ را
از سـرماݩ برندارید
نـگاهماݩ ڪنید
🥀شهدا گاهی نگاهی
#شهید_محسن_خزایی🕊
#سلام _صبحتون_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@ShahidNazarzadeh