سلام دوستان
مهمون امروزمون حاج عبدالحسین هست🥰✋
*نَظَر کردهے حضرت زهرا(س)*🕊️
*شهید عبدالحسین برونسی*🌹
تاریخ تولد: ۳ / ۶ / ۱۳۲۱
تاریخ شهادت: ۲۳ / ۱۲ / ۱۳۶۳
محل تولد: تربت حیدریه،مشهد
محل شهادت: شرق دجله
*🌹همسرش← خیلی روی حلال و حروم حساس بودند. اولین شغلشان کار در مغازه شیرفروشی بود،🥯 وقتی از شغلش آمد بیرون دلیلش را که پرسیدم گفت: من باید شیر را بکشم بدم به مردم🥀 صاحب مغازه آب میکند داخل شیر،🥀وزن شیرِ خالص، کمتر میشود و آب قاطی شیر میشود،🥀ولی باید پول شیر را بدهند من نمیتوانم به مردم دروغ بگویم.🌙 بعد از این داستان، به مغازه سبزیفروشی رفتند.🥬 مدتی در مغازه مشغول بودند که فهمیدم ناراحت هستند،🥀پرسیدم چی شده؟! گفت: صاحب مغازه سبزیها رو داخل آب گِل میذاره تا وزن سبزی بیشتر بشه،🥀دیگر به اون مغازه نرفتند.🌙 یک روز دیدم که وسایل بنایی خریده با خوشحالی اومدند خونه و گفتند: دیگر ناراحت نباش،🍃پولهایم دیگر حلال است💫 تا وقتی که سپاه تشکیل شد، دیگر ایشان روزها سپاه بودند و شبها بنایی میکردند.💎از سپاه حقوقی دریافت نمیکردند و رفتن به سپاه را بر خود وظیفه میدانستند.🌙 همرزم← قبل از عملیات خواب حضرت زهرا (س) میبیند🌙که حضرت میفرمایند: فردا مهمان ما هستی🕊️محل شهادت هم نشان داد (همین چهار راه خندق).»‼️و او نیز در همان جایی که حضرت مادر گفته بود🍂در ۲۳ اسفند ۶۳ با اصابت خمپاره به شهادت و پس از 27 سال پیکرش پیدا💫و روز شهادت حضرت زهرا🌙تشییع و به خاک سپرده شد*🕋🕊️
*شهید عبدالحسین برونسی*
*شادی روحش صلوات
❤️قسمت سی❤️
.
یکبار مصرف غذا می خوردیم، صدای خوردن قاشق و بشقاب به هم باعث می شد حمله عصبی سراغش بیاید.
موج که می گرفتش، مردهای خانه و همسایه را خبر می کردم.
آنها می آمدند و دست و پای ایوب را می گرفتند.
رعشه می افتاد به بدنش.
بلند می کرد و محکم می کوبیدش به زمین.
دستم را می کردم توی دهانش تا زبانش را گاز نگیرد.
عضلاتش طوری سفت می شد که حتی مرد ها هم نمی توانستند انگشت هایش را از هم باز کنند.
لرزشش که تمام می شد، شل و بی حال روی زمین می افتاد.
انگشت های خونینم را از بین دندانهایش بیرون می آوردم.
نگاه می کردم به مردمک چشمش که زیر پلک ها آرام می گرفت
مردِ من آرام می گرفت.
مامان و آقاجون می گفتند: "با این حال و روزی ک ایوب دارد، نباید خانه ی مستقل بگیرید، پیش خودمان بمانید."
.
❤️قسمت سی و یک❤️
.
مامان جهیزیه ام را توی یکی از دو اتاق خانه جا داد. دیگر #چادر از سر زهرا و شهیده نیفتاد.
ایوب خیلی مراعات می کرد.
وقتی می فهمید از این اتاق می خواهند بروند آن اتاق، چشم هایش را می بست و می گفت: _ "بیایید رد شوید نگاهتان نمی کنم."
حالا غیر از آقا جون و مامان، رضا و زهرا و شهیده هم شیفته اش شده بودند و حتی او را از من بیشتر دوست داشتند.
صدایش می کردند: "داداش ایوب"
خواستم ساکتشان کنم که دیدم ایوب نشسته کنار دیوار و بچه ها دورش نشسته اند.
ایوب می خواند: "یک حاجی بود، یک گربه داشت."
بچه ها دست می زدند و از خنده ریسه می رفتند.
و ایوب باز می خواند.
😊
#ادامہ_دارد
#عشق_پاک
#زندگی_اسلامی
بامــــاهمـــراه باشــید
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❤️قسمت سی و دو❤️
.
کار مامان شده بود گوش تیز کردن، صدای بق بق #یا_کریم را که می شنید، بلند می شد و بی سر و صدا از روی پنجره پرشان می داد.
وانتی ها که می رسیدند سر کوچه، قبل از اینکه توی بلندگو هایشان داد بکشند:
"آهن پاره، لوازم برقی...."
مامان خودش را به آنها می رساند می گفت:
_مریض داریم و آنها را چند کوچه بالاتر می فرستاد.
برای بچه های محله هم علامت گذاشته بود.
همیشه توی کوچه شلوغ بود.
وقتی مامان دستمالی را از پنجره آویزان می کرد، بچه ها می فهمیدند حال ایوب خوب است و می توانند سر و صدا کنند.
دستمال را که برمی داشت، یعنی ایوب خوابیده یا حالش خوب نیست.
.
❤️قسمت سی و سه❤️
.
یک بار ایوب داد و بیداد راه انداخته بود،
زهرا و شهیده ایستاده بودند و با نگرانی نگاهش می کردند.
ایوب داد زد:
_ "هرچه میگویم نمی فهمند، بابا جان،
#هواپیماهای دشمن آمده."
به مگسی که دور اتاق می چرخید اشاره کرد.
آخر من به تو چه بگویم؟؟ #بسیجی لا مذهب چرا کلاه سرت نیست؟ اگر تیر بخوری و طوریت بشود، حقت است.
دستشان را گرفتم و بردم بیرون.
توی کمدمان خرت و پرت زیاد داشتیم، کلاه هم پیدا می شد.
دادم که سرشان بگذارند.
هر سه با کلاه روبرویش نشستیم تا آرام شد. 😔
#ادامہ_دارد
#شهدا
بامــــاهمـــراه باشــید
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
┄┅══✼ *✨﷽✨*✼══┅┄
دست ادب بر روی سینه می گذاریم
السَّلامُ عَلَى الْقآئِمِ الْمُنتَظَرِ و الْعَدْلِ الْمُشْتَهَرِ
سلام بر قیام کنندهاى که انتظارش کشیده مىشود و (سلام بر) عدل آشکار
سلامی می دهیم از روی اخلاص
سلامی را که دلتنگی در آن باشد نمایان
ز لب های عزیرت گر جوابی بشنویم ما ؛
چه حسی می نشیند در میان سینه هامان
پس :
🌸السَّلامُ عَلَیکَ یا صاحِبَ الزَّمان✋🏻
أللَّھُـمَ عَجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج وَ فَرَجَنا بِهِ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
غَمَش را غیر دل
سر منزلے نیست
ولے آن هم نصیبِ
هر دلے نیست
#حاج_قاسم ❤️
#صبحتون_شهدایی 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
اعتبار آدمها به حضورشان نیست،به دلهره ای است که در نبودشان احساس می شود،بعضی از نبودنها را هیچ بودنی پر نمی کند.
#شهیدمدافع_حرم_جوادحسناوی
#مـــامــلت_شـــهادتــیـم🕊🥀#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج✨
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#بازنشر
طرح به مناسبت سالروز شهادت شهید مهدی باکری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃گلوله ای با سرعت نور بر بدن خسته اش اصابت کرد. مهدی به #آرزویش رسید وهنگامی که پیکرش را با قایق حمل میکردند با اصابت آر پی جی دیگر هیچ چیز از مهدی بجز نامش بر روی این کره خاکی باقی نماند😔
🍃اینبار دریاچه گوی سبقت را از آن خود کرد وچون #مادری فرزند خویش را به آغوش گرمش کشید اما زمین ماتم زده بود، آغوش #مهدی را میخواست. آغوش مردی تاریخی، مردی از جنس فولاد که حتی در سخت ترین شرایط، خم به ابروان هلال ماهش نمی آورد😞
🍃مردی که لبخند برلبش، مسکنی بود برای #همرزمانش که مستقیم به قلبشان تزریق میشد و تشویش را می زدود🌹
🍃باز هم بگویم؟ از کدام دردش حرف بزنم؟ #شهادت جانسوز برادرش؟ مرگ مادرش؟ #غم چشمهای خواهرش؟ یا اینکه با بدن خسته و زخمیش می جنگید و کم نمیاورد. یا محبت اقیانوسی اش؟ یا دلاور مردی جهانی اش؟ یا #صبوری نظیر ایوبش؟
🍃چه زیباست بودنش. مهربانیش!
دلگرمی ای که از حس وجودش میگیری. تجربه ای که در رفتارش میبینی. موج دریای محبت صدایش. تا چه حد میتوان خوب بود؟ تا حدی که برای در آغوش گرفتنش حتی زمین و دریاچه با هم در جنگ بودند و آن کُلتی که در دستان همسرش است، #مهریه و تنها یادگار اوست. یادگاری که هنوز عطر دستانش را در خود نگاه داشته است. سلاحی که ساخته #عشق و محبت است❣
🍃بر لبت #لبخند است ...
در دلت غوغاییست...
عشق دیدار داری...
عاشق #معشوقی...❤️
🌱ش.ه.ا.د.ت
✍نویسنده : #بنت_الهدی
🌺به مناسبت سالروز شهادت #شهید_مهدی_باکری
📅تاریخ تولد : ۳۰ فروردین ۱۳۳۳.میاندواب
📅تاریخ شهادت : ۲۵اسفند ۱۳۶۳
🥀وضعیت پیکر : جاویدالاثر
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
مۍنـــویــسم زتـوڪہ
دار و نـدارم شـده اۍ
بـیقرارتـــ شدم و
صبـرو قــرارم شده اۍ
مـن ڪہ بیتاب توأم
اۍ همہ تاب وتبم
تو همہ دلخوشۍ
لیل ونهارم شده اۍ
السلام علیک یا ابا صالح المهدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شـــــهادت
پرواز رویاهاست
چه خیال خامی !
برای من که پر پرواز ندارم ...💔
رسیدن به تــــ♡ـــو ❣
که ان همه بالایی...
ࢪویاست...
ڪمڪم ڪن دلاوࢪ...🌿♥️
#شھیدمجیدشهریاری🌱
#صبحتون_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃قهرمانی دیگر از شهر فسا، در شهریور سال ۱۳۳۵ دیده به جهان گشود. قهرمان قصه ی ما هر قدر بزرگتر میشد ذات پاکش بیشتر مشهود میگشت.
🍃دفتر زندگیاش را که ورق میزنیم، مظهری از #انسانیت را به عین میبینیم. محمود ستوده، چون سایر شهدا، مخلص خدای خویش بود. شخصی پرشور، مهربان، متدین و #عاشـق اهل ولایت❤️
🍃مردی نکونام، که تا کنون هر چه را در وصفش شنیدهام جز به خوبی و نکویی نبوده.
🍃به گفته مسئولین مافوق شهید ستوده، بینش عمیق فکری، استعداد مناسب نظامی، سرعت عمل و اخلاق حسنه شهید، از وی شخصیتی قوی و موثر ساخت و جوهره وجودیاش را به زیبایی شکوفا کرد.
🍃به صفحهی #نبرد حق علیه باطل در زندگی شهید که میرسیم، به روشنی میشود دید که چقدر سلحشورانه در عملیات و نبردها شرکت داشتند و به دلیل همین رشادتها و استعداد درخشان و خلوص، به سِمَت جانشین #فرمانده تیپ المهدی(عج) منصوب شدند.
🍃با این حال همچون گذشته با وجود مشکلات زیاد و گرفتاریهای خانوادگی، جنگ را در رأس امور خود قرار داد و با همین انگیزه هرگز #جبهه را ترک نکرد.
🍃و سرانجام قهرمان ما، در تاریخ ۲۶اسفند۱۳۶۳ بر اثر برخورد مستقیم گلوله تانک به سنگر هدایت #عملیات، مورد اصابت قرار گرفت و با پیکری خونین به خیل شهیدان دفاع مقدس پیوست و به وصال جانان دست یافت و #عاشقانه به آرزوی دیرینه خود رسید.
🍃آری درست است که میگویند هرکه خدا را شناخت، عاشقش میشود و #پرواز عاشقان به سوی محبوب آسمانیشان چه زیباست.
مبارک باشد چنین پروازی🕊
✍نویسنده : #زهرا_حسینی
🌺به مناسبت سالروز شهادت #شهید_محمود_ستوده
📅تاريخ تولد : شهریور ۱۳۳۵
📅تاریخ شهادت : ۲۶ اسفند ۱۳۶۳.شرق دجله
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی #دفاع_مقدس
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃خاطره شهید... ♥️🎙
مصطفے همیشه باوضو بود، یه بار نصف شب بیدار شد...
دیدم آب خورد، بعد وضو گرفت رفت در رخت خواب که بخوابه، بهش گفتم:
"مصطفے خواب از سرت نمےپره؟!"
گفت: "کسے که وضو میگیره و میخوابه
تا زمانے که خوابه براش ثواب عبادت مےنویسند!
#شهید_مصطفے_صدرزاده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام علیکم خدمت تمامی اعضا عزیز امیدوارم که حالتون خوب باشه
متاسفانه این روزا نمیتونیم در خدمتتون باشیم به جهت اردو راهیان نور و خادمی شهدا
⚘﷽⚘
صبر بـر هجران آن
آرام جان باشد گناه
زنده بودن در فراق او
گناهی دیگر است
سلام حضرت دلبـ❤️ـر ....
#سلام
#امام_زمان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#گمنامے یعنی درد...
دردے #شیرین...
یعنے با #عشق یڪے شدن...
یعنے اثبات اینکه از همه چیزت براے #معشوقت گذشتے...
یعنی فقط #خدا را دیدی و #رضای او را خواستی نه تعریف و #تمجیدمردم را
گمنامی یعنی .......
اے کاش همه ے ما گمنام باشیم
#شهید_گمنام
#سلام
#صبحتون_شهدایی گمنام
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh