eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘﷽⚘ هر لذتی که ... لذت دیدار تـ❤️ـو ؛ نمی شود سلام حضرت دلبـ❤️ـر .... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
☆∞🦋∞☆ صبح است و‌ وصیت در راه : وصیـتـــــ من بہ تمام راهیان شهـادتـــــ، حفظ حرمتـــــ ولایتـــــ فقیہ و مبـارزه با مظاهر ڪفر تا اقامهٔ حق و ظهـور ولے خــــــــــدا امام زمان (عج) استـــــ... سلام صبحتون شهدایـے🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طرح جمعه های انتظار🌸 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح جمعه های انتظار🌸 ☆مناسب برای و ☆ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃سلام بر تو ای خورشیدی که در پشت ابر گناهان امت پنهان شده ای و در غربت و نظاره گر تمام لحظات زندگی ما هستی. 🍃سلام بر تو ای عزیز دل تویی که مادرت در آن لحظه های سرتاسر غم و درد در میان شعله های آتش با دلی مالامال از غم و درد تو را صدا زد و گفت: «ای من! کی خواهی آمد تا انتقام مرا از ظالمان و غاصبان رو سیاه روزگار بگیری؟» 🍃سلام بر تو ای شمشیر در غلاف؛ ای کسی که علی آرزومند دیدار توست و می کند برای لحظه ای که تو بیایی و با حیدری انتقام پدرت را از دشمنانش بگیری؛ همان دشمنانی که حق او را غصب کردند؛ بر صورت همسرش سیلی زدند و بازو و پهلوی تنها یاورش را شکستند و او غریبانه در گوشه تنهایی و سالها به سر برد در حالی که به فرموده خودش خار در چشمش و استخوان در گلویش بود. 🍃 در کنارم هستی و بر کارهایم نظارت داری. در مشکلات زندگی دست های شما یاری کننده من است گرچه تو آسمانی هستی و پاک و من زمینی و غرق اما برای من چه تکیه گاهی محکم تر از شما، به خاطر همین تو را بهترین مونس و پناه گاهم می دانم و در غروب ها غصه هایم را برایت می گویم و از تو می خواهم که برایم دعا کنی تا عاقبت به خیر گردم و روزی که تحقق پیدا نمود رو سفید باشم. ✍نویسنده : 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰 | 📍ساده زندگی می‌کرد... 🌟با وجودی كه شهيد آبشناسان از امكانات رفاهی فراوان برخوردار بود، ولي در قرارگاه‌ها و پادگانها شبها برای خواب پتويی را روي زمين پهن می‌کرد و روی آن دراز می كشيد و پتويی را هم روی خود می انداخت.  بيشتر اوقات خود را بدون تكلف و در كمال سادگی می گذراند. نه لباس فرم فرماندهی نيروی مخصوص به تن می‌كرد و نه درجه نظامی روی دوش قرار می داد.  برای پاسخ به كنجكاوی ديگران می‌گفت: زمانی اين لباس را خواهم پوشيد كه تك تك افراد اين لشكر تكاور واقعی باشند.  تا زمانی كه يك نيروی ناتوان و نالايق در اين لشكر وجود نداشته باشد من خود را فرمانده لشكر نيروی مخصوص نمی دانم. 💬راوی: سرلشكر سنجری فرمانده وقت قرارگاه حمزه سيدالشهدا (ع) و همرزم شهيد حسن آبشناسان 🌷شهید حسن آبشناسان🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح به مناسبت سالروز تولد شهید میثم مدواری
🌷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بِسْمِ رَبِٓـــ الشـُ❤️ـَـهـدا🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 👈به مناسبت سالروز تولد 🌷شهید_میثم_مدواری 🌸تاریخ تولد : ۲۳ اردیبهشت ۱۳۶۳ 🌷تاریخ شهادت : ۱۶ آبان ۱۳۹۴ 🌷مکان شهادت:حلب سوریه 🌷تاریخ انتشار : ۲۲ /۲/ ۱۴۰۰ 🥀مزار : قطعه ۲۹ بهشت زهرا ✾͜͡🌺‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هزار و چهارصد و اندی سال پیش، میثم ها را به تاوانِ عشق و محبت علی (ع) آویزِ نخل ها می‌کردند. امروز هم مقدر است میثمی متولد شود تا جُرمَش عشق به علی(ع) و آلِ علی(ع) باشد!! ✾͜͡🌺بیست و سومین روزِ اردیبهشت ۶۳ سربازی از لشکرِ عاشورایی در آغوش دنیا چشم گشود...نامش را میثم نهادند تا نمونه عینی میثمِ تَمّاری شود، کشته به عشقِ علی(ع) ✾͜͡🌺برادر شهید بود و عاشق اهل بیت(ع) و دست پرورده مادری که با شیره جان، عشق حسین(ع) را به کامِ شیر پسرش می‌داد🙂 ✾͜͡🌺به واسطه پدر پایش به مسجد وهیئت و بسیج باز شد تا اینکه در سال ۸۰ لباسِ مقدس پاسداری را به تن کرد. زمزمه جسارت به حرم_آل_الله(علیهم السلام) آرامش را از جانش ربود. ✾͜͡🌺بابایِ مهربان، فاطمه زهرا و فاطمه کوثر را به بانوی زینبی‌اش می‌سپرد و خود راهی دیار عشق می‌شد. از حضرت_زینب(س) خواسته بود شرمنده حضرت سقّا (غیرت الله) نشود که نشد. ✾͜͡🌺بعد از مقاومت بسیار، حین برگرداندن همرزمش، خود نیز شهد شیرین را نوشید. تیری که سرِ میثم را به پای انداخت... ✾͜͡🌺وصیت کردی مزارت سنگ نشود و تنها "کلنا عباسک یا زینب"رویش نقش بزنند. حالا مزارت جاییست که حسِ "سرد نبودت" را به "گرمی حضورت" تبدیل می‌کند تا دخترها طعمِ شیرینِ داشتنت را به کام بکشند و دلگرم باشند به حضورِ آسمانی خود🌺 ♡ ،بابا میثمِ فاطمه ها♡ برای سلامتی امام عصرعجل الله... ارواح مطهرشهداوامام شهدا 🌷صلـــــــــــــــوات🌷 🌷@shahidNazarzadeh🌷
🔰 | 💠همیشه با دو سه نفر میرفت گلزار شهدا قدم به قدم که میرفت جلو، دلتنگ تر از قبل میشد، دلتنگ شهادت، دلتنگ رفقای شهیدش.... کنار قبور می ایستاد و رازهای مگویش را به یارانش میگفت. جنس نجواهای فرمانده را نشنیده هم میشد فهمید. نجواهایی از جنس دلتنگی، جاماندگی و دلواپسی .حاجی بین قبر ها راه میرفت مینشست و خلوت میکرد بعد رو میکرد به ما و میگفت:《قرآن همراهتون هست؟》 اگر بود که سوره حشر را میخواند و اگر هم نبود از توی موبایل برایش می آوردیم این عادت حاجی بود باید سوره حشر را سر مزار شهدا حتما میخواند.. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸 🌸🌼🌺🌼🌸 🌸🌼🌺 🌸 ❇️ 🔵شهید مدافع‌حرم میثم مدواری ♻️دریایی از سخاوت 🦋برادر شهید نقل می‌کند: میثم، دریایی از سخاوت بود؛ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻛﻪ ﻣﯿﺜﻢ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ سپاه ﺩﺭﺁﻣﺪ، مقداری از حقوقش را ﺻﺮﻑ کمک ﺑﻪ ﻧﯿﺎﺯﻣﻨﺪﺍﻥ ﻣﯽﻛﺮﺩ. ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯽﮔﻔﺘﯿﻢ: ﭘﻮﻝﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﭘﺲﺍﻧﺪﺍﺯ ﻛﻦ، ﻣﯽﮔﻔﺖ ﺗﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﯿﺎﺯﻣﻨﺪﺍﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﭘﺲﺍﻧﺪﺍﺯ ﻛﺮﺩﻥ ﭘﻮﻝ ﭼﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﺩﺍﺭﺩ؟! او ﺑﺎ کمک ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﻧﯿﺎﺯﻣﻨﺪﺍﻥ ﻣﺤﻠﻪﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺳﺎﯾﯽ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﺎ ﺭﻭﯼِ ﻫﻢ‌ﮔﺬﺍﺷﺘﻦِ ﭘﻮﻝ‌ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻮﺭﺍک، ﭘﻮﺷﺎک ﺗﻬﯿﻪ ﻛﻨﻨﺪ. 💚ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺵ‌ﺗﺮﯾﻦ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﯿﺜﻢ ﻫﯿﭻ ﺍﺭﺯﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ؛ ﺟﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﮐﻒ ﺩﺳﺘﺶ ﻣﯽ‌ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯽﮔﻔﺘﻢ ﺩﺍﺩﺍﺵ! دوتا ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺍﺭﯼ، ﻛﻤﯽ ﺍﺯ ﺧﻄﺮ ﺩﻭﺭﯼ ﻛﻦ، ﻣﯽﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﻣﯽﮔﻔﺖ: «ﻣﻦ ﺍﺯ ﺧﻄﺮ ﺩﻭﺭﯼ ﻛﻨﻢ، ﻣﺤﻤﺪ ﺍﺯ ﺧﻄﺮ ﺩﻭﺭﯼ ﻛﻨﺪ، ﺣﺴﯿﻦ ﺍﺯ ﺧﻄﺮ ﺩﻭﺭﯼ ﻛﻨﺪ، ﭘﺲ ﭼﻪ ﻛﺴﯽ ﺍﺯ ﺣﺮﻡ ﺩﻓﺎﻉ ﻛﻨﺪ؟! ﺧﺪﺍﯾﯽ ﻛﻪ ﺗﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺮ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﻢ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﯼ ﻛﺮﺩﻩ، ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺣﺎﻓﻆ ﺁﻧﻬﺎﺳﺖ. 🦋زمانی که میثم در سوریه به عنوان مدافع‌حرم حضور داشت، به خانواده‌های شهدای سوری نیز رسیدگی می‌کرد. همرزمان برادرم در سوریه برایمان نقل می‌کردند که وقتی لباس و پوتین به میثم می‌دادند، لباس‌ها را به برادران پاکستانی و افغانستانی خود تقدیم می‌کرد و می‌گفت من احتیاجی ندارم. 🎁 🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات ☘اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد☘ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش محمد‌علی هست🥰✋ *اولین شهید گَشت پلیس 110*🕊️ *شهید محمدعلی دولت آبادی*🌹 تاریخ تولد: ۲۲ / ۱۲ / ۱۳۷۱ تاریخ شهادت: ۲۰ / ۵ / ۱۳۹۱ محل تولد: سبزوار محل شهادت: تهران *🌹پدرش← محمد علی سال 89 بود که وارد نیروی انتظامی شد🍃 و در کلانتری 120 سیدخندان تهران مشغول خدمت شد،🌙از همان دوران کودکی آرزویش پلیس شدن بود.💫 ابتدای خدمتش در لباس پلیس، موفق به کشف چندین خودرو و موتورسیکلت مسروقه و دستگیری چندین متهم شد⭐ او در همین مدت از مافوق خود چندین تشویق نامه کتبی و شفاهی دریافت نمود.💫محمد علی می‌گفت: نمی‌دانی وقتی یک اتومبیل را به صاحبش برمی گردانی چه لذتی دارد.🌙گفت رساندن حق به حق دار آنقدر اجر و پاداش دارد💫 و آنقدر دعای خیر به همراهش است که نمی‌توانی تصور کنی.🌱 مادرش← وقتی محمدعلی برای اولین بار لباس نیروی انتظامی را پوشید و پیش من آمد عکسی با خود داشت.🌙گفت: «مامان شاید این عکس رو روزی برای شهادت من استفاده کنی»🕊️ من به او گفتم: «مادر این چه حرفی هست می زنی.🥀 من افتخار می‌کنم تو الان پلیس شدی»🍃 از همان موقع هم خودش و هم من آمادگی شهادت را داشتیم.🥀 میخواستیم برای پسرم آستین بالا بزنیم🎊 اما جمعه بیستم مرداد 91 مصادف با بیست و یکم ماه مبارک رمضان🌙 و شب شهادت امام علی علیه السلام🏴 در تعقیب و گریز با خودروی مسروقه،💥 سارقان با ضربه زدن به موتور او🥀باعث واژگونی و شهادت او شدند.*🕊️🕋 *شهید محمدعلی دولت آبادی* *شادی روحش صلوات* 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و 🇮🇶 💣قسمت آخرین راننده ڪامیونی ڪه توانسته بود از جاده ڪرڪوڪ برای عمو آرد بیاورد، از چنگ داعش گریخته و به چشم خود دیده بود داعشی‌ها چند ڪامیون را متوقف ڪرده و سر رانندگان را ڪنار جاده بریده‌اند. همین ڪیسه‌های آرد و جعبه‌های روغن هم دوراندیشی عمو و چند نفر دیگر از اهالی شهر بود تا با بسته شدن جاده‌ها آذوقه مردم تمام نشود. از لحظه‌ای ڪه داعش به آمرلی رسیده بود، جوانان برای دفاع در اطراف شهر مستقر شده و مُسن‌ترها وضعیت مردم را سر و سامان میدادند. حالا چشم من به لباس عروسم بود و احساس حیدر هر لحظه در دلم آتش میگرفت. از وقتی خبر بسته شدن جاده ڪرڪوڪ را از عمو شنید، دیگر به من زنگ نزده بود و خوب میفھمیدم چه احساس تلخی دارد ڪه حتی نمیتواند با من صحبت ڪند؛ احتمالا او هم رؤیای وصالمان را لحظه لحظه تصور میڪرد و ذره ذره میسوخت، درست مثل من! شاید هم حالش بدتر از من بود ڪه خیال من راحت بود عشقم در سلامت است و عشق او در محاصره داعش بود و شاید همین احساس آتشش زده بود ڪه بلاخره تماس گرفت. به گمانم حنجره‌اش را با تیغ غیرت بریده بودند ڪه نفسش هم بریده بالا می‌آمد و صدایش خش داشت : _ڪجایی نرجس؟ با ڪف دستم اشڪم را از صورتم پاڪ ڪردم و زیرلب پاسخ دادم : _خونه. و طعم گرم اشڪم را از صدای سردم چشید که بغضش شڪست اما مردانه مقاومت میڪرد تا نفس‌های خیسش را نشنوم و آهسته زمزمه ڪرد : _عباس میگه مردم میخوان مقاومت ڪنن. به لباس عروسم نگاه ڪردم، ولی این لباس مقاومت نبود که با لب‌هایی ڪه از شدت گریه میلرزید، ساڪت شدم و این‌بار نغمه گریه‌هایم آتشش زد ڪه صدای پای اشڪش را شنیدم. شاید اولین بار بود گریه حیدر را میشنیدم و شنیدن همین گریه غریبانه قلبم را در هم فشار داد و او با صدایی ڪه به سختی شنیده میشد، پرسید : _نمیترسی ڪه؟ مگر میشد نترسم وقتی در محاصره داعش بودم و او ترسم را حس ڪرده بود ڪه آغوش لحن گرمش را برایم باز کرد : _داعش باید از روی جنازه من رد شه تا به تو برسه! و حیدر دیگر چطور میتوانست از من حمایت ڪند وقتی بین من و او، لشگر داعش صف ڪشیده و برای ڪشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَه‌لَه میزد. فهمید از حمایتش ناامید شده‌ام که گریه‌اش را فروخورد و دوباره مثل گذشته مردانه به میدان آمد : _نرجس! به خدا قسم میخورم تا لحظه‌ای ڪه من زنده هستم، نمیذارم دست داعش به تو برسه! با دست قمر بنی هاشم﴿؏﴾داعش رو نابود میڪنیم! احساس ڪردم از چیزی خبر دارد و پیش از آنکه بپرسم، خبر داد : _آیت‌الله‌ سیستانی حڪم جهاد داده؛ امروز امام جمعه کربلا اعلام ڪرد! مردم همه دارن میان سمت مراڪز نظامی برای ثبت نام. منم فاطمه و بچه‌هاشو رسوندم بغداد و خودم اومدم ثبت نام ڪنم. به خدازودتر از اونی ڪه فڪر ڪنی، محاصره شهر رو میشڪنیم! نمیتوانستم وعده‌هایش را باور ڪنم ڪه سقوط شهرهای بزرگ عراق، سخت ناامیدم ڪرده بود و او پی در پی رجز میخواند : ادامه دارد.... 💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد ☘ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و 🇮🇶 💣قسمت او پی در پی رجز میخواند : _فقط باید چند روز مقاومت ڪنید، به مدد ﴿؏﴾ ڪمر داعش رو از پشت میشڪنیم! ڪلام آخرش حقیقتاً بود ڪه در آسمان صورت غرق اشڪم حالا لبخند درخشید.نبض نفس‌هایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم ڪرده است ڪه لحنش گرمتر شد وهوای عاشقی به سرش زد : _فڪر میڪنی وقتی یه مرد میبینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟ من دیگه شب و روز ندارم نرجس! و من قسم خورده بودم، نگذارم از تھدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نڪشد. فرصت هم صحبتی‌مان چندان طولانی نشد ڪه حلیه دنبالم آمد و خبر داد امشب همه برای نماز مغرب و عشاء به مقام امام حسن﴿؏﴾میروند تا شیخ مصطفی سخنرانی کند. به حیدر ڪه گفتم خواست برایش دو رڪعت نماز حاجت بخوانم و همین ڪه قدم به حیاط مقام گذاشتم، با خاطره حیدر، خانه خیالم به هم ریخت. آخرین بار غروب روزی ڪه عقد ڪردیم با هم به مقام آمده بودیم و دیدن این گنبد سفید نورانی در آسمان نیلی نزدیڪ اذان مغرب، بر جراحت جالی خالی حیدر نمڪ میپاشید. نماز مغرب و عشاء در فضای غریبانه و عاشقانه مقام اقامه شد در حالیڪه میدانستیم داعش دور تا دور شهر اردو زده و اینڪ ما تنها در پناه امام حسن﴿؏﴾ هستیم. همین بود ڪه بعد از نماز عشاء قرائت دعای فرج با زمزمه گریه مردم یڪی شده و به روشنی حس میڪردیم جز ﴿عج﴾ نداریم. شیخ مصطفی با همان عمامه‌ای ڪه به سر داشت لباس رزم پوشیده بود و بلافاصله شروع به سخنرانی ڪرد : _ما همیشه خطاب به امام حسین‌‌﴿؏﴾ میگفتیم ای ڪاش ما با شما بودیم و از شما میڪردیم! اما امروز دیگه نیاز نیست این حرف رو بزنیم، چون ما امروز با اهلبیت﴿؏﴾هستیم و از حرم شون دفاع میڪنیم! ما به اون چیزی ڪه آرزو داشتیم رسیدیم، امروز این مقام و این شهر، حرم اهل بیت﴿؏﴾هست و ما باید از اون دفاع ڪنیم! گریه جمعیت به وضوح شنیده میشد و او بر فراز منبر برایمان عاشقانه می‌سرود : _جایی از اینجا به بهشت نزدیڪ‌تر نیست! از حرم اهل بیت﴿؏﴾ بهشت است! ۱۴۰۰ سال پیش به خیمه امام حسن﴿؏﴾حمله ڪردن، دیگه اجازه نمیدیم دوباره به مقام حضرت جسارت بشه! ما با خونمون از این شهر دفاع میڪنیم! شور و حال شیعیان حاضر در مقام طوری بود ڪه شیخ مصطفی مدام صدایش را بلندتر میڪرد تا در هیاهوی جمعیت به گوش همه برسد : _داعش با چراغ سبز بعضی سیاسیون و فرمانده‌ها وارد عراق شد، با همین خائنین موصل و تڪریت رو اشغال ڪرد و دیروز ۱۵۰۰ دانشجوی شیعه رو در پادگان تڪریت قتل‌عام ڪرد! حدود ۴۰ روستای اطراف آمرلی رو اشغال ڪرده و الان پشت دیوارهای آمرلی رسیده. اخبار شیخ مصطفی، باید دلمان را خالی میڪرد اما ما در پناه امام مجتبی﴿؏﴾بودیم ڪه قلبمان قرص بود و او همچنان میگفت... ادامه دارد.... 💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد ☘ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣ ❣﷽ هرصبح بہ رسم نوڪرے از ما تورا سلام اے مانده در میان قائله تنها،تو را سلام ما هرچہ خوب و بد، بہ درِخانہ‌ے توییم از نوڪران مُنتظر آقا تو را ســلام 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
☆∞🦋∞☆ و شڪر بی‌پایان خدایے را ڪه محبتـــــ شهدا و امامِ شهدا را در دلم انداختـــــ و به بنده توفیق داد تا در بسیج خادم باشم. خدایا..! از تو ممنونم بےاندازه ڪه در دݪِ ما محبتـــــ سیدعلی‌خامنه‌اے را انداختے تا بیاموزد درس ایستادگے را، درس اینڪه یزید‌هاے دوران را بشناسیم و جلوے آنها سر خم نڪنیم..:) 🌿 سلام صبح زیباتون شهدایـے🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید تقی جمالی 🥀 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🕊🥀﷽🕊🥀 🕊🥀به مناسبت سالروز شهادت 🕊🥀شهید_تقی_جمالی 🕊🌸تاریخ تولد : ۱٣٣۶ 🕊🥀تاریخ شهادت : ٢۴ /۲/ ۱٣۶۱ 🕊🥀محل شهادت : دشت جفیر 🕊🥀مزار شهید : کویه سفلی 💥دست شستن از دنیا و 🔥مافیهایش ‌را به معنای حقیقی کلمه، به اولالباب زمینی نشان دادی، آنگاه که مسیر🌷 شهادت را بر تمامی علایق دنیویت ترجیح و با هوشیاری و زیرکی انتخاب کردی🌺 👌انتخابی که تمام حقیقت وجودت را تفسیر میکند و تمام حصار های خاکی دنیا را از هم فرو میریزد و بال و پر 🕊پرواز را تکامل میدهد🌺 ش_ه_ی_د تقی جمالی، جوانی ح.ز.ب الهی از دیار امت قهرمان و شهید پرور رودسر بود. عشق اسلام و انقلاب در وجود پاکش موج میزد و باور داشت تمام کارها باید برای رضای الهی باشد🙏 👌منطق شهید، صحنه ی کارزار را صحنه امتحان الهی میدید✨ پس چون ندای مظلومین تحت ستمِ 🔥صدام کافر را شنید تاب نیاورد و خود را به رزمندگان اسلام در منطقه عملیاتی دشت«جُفیر» رساند تا در عملیات بزرگ آزادسازی 🌴خرمشهر یعنی بیت المقدس، به صف دشمن زد و به همراه دیگر رزمندگان، شهر را از مزدوران بعثی باز ستانند..✌ سرانجام این جوان حماسه ساز، در مراحل اولیه این <<عملیات>> در روز جمعه ۲۴ اردیبهشت ۶۱، در کربلای دشت جفیردر سنّ ۲۵ سالگی، آسمانی شد.🌺 برای شادی ارواح مطهرحضرات معصومین علیه السلام🌴 وشهدای گلگون کفن اسلام برمحمد وآل محمد صلـــــــوات باعجل الفرجهم🌴 🌴🌺@shahidNazarzadeh🌺🌴
📊 | 🔻شهید حسن آبشناسان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰 | 🌟شهید صیادشیرازی:《خداوندا! این تو هستی که قلبم را مالامال از عشق به راهت، اسلامت، نظامت و ولایت قرار دادی. خدایا! تو خود می دانی که همواره آماده بوده ام آن چه را که تو خود به من دادی در راه عشقی که به راهت دارم نثار کنم. اگر جز این نبودم آن هم خواست تو بود.》 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh