🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه1⃣6⃣ 💠محاسن بغل دستی 🔰ایام #رجب المرجب بود و هر روز دعای «یا من ارجوه لکل خیر»📖 را می
🌷 #طنز_جبهه2⃣6⃣
🔹ماموریت ما تمام شد، همه آمده بودند جز «بخشی»، بچه خیلی #شوخی بود، همه پکر بودیم😞، اگر بود همه مان را الان می خنداند.
🔸یهو دیدیم دونفر یه #برانکارد دست گرفته و دارن میان، یک #غواص روی برانکارد آه و ناله میکرد،شک نکردیم که خودش است.تا به ما رسیدند، بخشی سرِ #امدادگر داد زد: «نگه دار!»
🔹بعد جلوی #چشمان بهت زده ی😧 دو امدادگر پرید پایین و گفت:«قربون دستتون! چقدر میشه؟!!» و زد زیر #خنده 😄و دوید بین بچه ها گم شد.
به زحمت،امدادگرها رو #راضی کردیم که بروند!!
#لبخند_بزن_بسیجی😁
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#طنز_جبهه7⃣7⃣ 💠 دندان مصنوعی 🔸شلمچه بودیم.از بس که #آتش🔥 سنگین شد، دیگه نمی تونستیم خاکریز بزنیم.
#طنز_جبهه8⃣7⃣
💠 #پستانک 😂😂😂
🔸عملیات والفجر چهار، در #گردان میثم به فرماندهی برادر کساییان، تک تیرانداز🔫 بودم.
🔹آقای ژولیده _ که احتمالاً شهید شده باشد _ مسؤول دسته بود برای این که بچها توی اون شرایط سخت #روحیه بگیرن و به شوخی، #پستانکی🍼 به گردنش انداخته بود.
🔸همین طور که به سوی #منطقه پیش میرفتیم، گاهی با صدای شبیه بچه #شیرخواره گریه 😭میکرد و یکی از برادران، پستانک را در دهانش میگذاشت و او ساکت میشد.😂😂
🔹بعد از #عملیات در قله 1904 کله قندی و کانی مانگا چند نفر از برادران مجروح شدند. زخمیها را روی #برانکارد گذاشتیم و دادیم دست #اسرایی که در اختیار داشتیم تا آنها را پایین بیاورند... یکی از اسرا حاضر به کمک نبود.
🔸دوستی داشتیم که او را با #اسلحه🔫 تهدید کرد. #عراقی فکر کرد میخواهیم او را بکشیم، زد زیر گریه😭.
🔹ژولیده پستانکش🍼 را از جیبش درآورد و در دهان #اسیر گذاشت. با دیدن این صحنه همه خندیدند😂😂 حتی خود اسیر. بعد آمد و زیر برانکارد را گرفت.
راوی: آقای مسعودی
📚کوله بار
#لبخند_بزن_بسیجی😁
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
2⃣2⃣ #در_محضر_شهید🌷 به هیچ چیـز غیر از #خدا و آنچہ #غیرخدائی است دل❣ نـبندید‼️ برحذر باشید☝️ از وسو
✏درد را فراموش کردم
عصر یکی از روزهای عملیات #خیبر بود و ما در جزیره مجنون. پل را تصرف کرده بودیم. من #مجروح شده بودم.
حمید را دیدم که داشت نیروها را هدایت میکرد. یادش افتاد #نماز_ظهرش را نخوانده.
سریع #وضو گرفت، آمد قامت بست و جایی نماز خواند که در تیررس بود و امکان داشت #فاجعه اتفاق بیافتد، اما چنان با طمانینه و آرامش نماز میخواند که من دردم را فراموش کردم و به او خیره شده بودم.
حتی وقتی هم که روی #برانکارد گذاشتنم تا ببرنم، برگشته بودم و به نماز خواندن حمید نگاه میکردم.
#شهید_حمید_باکری🌷
#ارواح_مطهر_شهدا_صلوات
#ایام_شهادت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh