eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
32.3هزار عکس
10.1هزار ویدیو
223 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸خوف #محشر از کسی باشد 🔹که او بی صاحب است 🔸 #صاحب ما در قیامت 🔹عمه جانم #زینب(س) است😍 #شهید_جواد
6⃣3⃣8⃣ 🌷 🔰ایشان دو سالی بود که پیگیر رفتن به شده بود و تمام کارهایش را انجام داده بود و من خبر نداشتم🚫. وقتی خبردار شدم که قرار است گفتم شما گفتی اگر در کشور خودمان🇮🇷 جنگ شد رضایت بدهم بروی ⚡️اما کشورما نیست❌. 🔰خوب یادم است که امام کاظم (علیه الاسلام) بود که رو کرد به آسمان و گفت خودتان به دل💟 همسرم بیاندازید راضی شود تا بروم.آن شب به همراه همسرم💑 به سوریه رفته‌ایم. زنان زیادی آنجا بودند. 🔰مردان برای نبرد⚔رفتند و یکی از ما را در پناهگاهی برد و گفت اینجا به زودی تخریب می‌شود و همه کشته خواهند شد اما ما باید تا خون‌مان از شما دفاع کنیم👊.ترس و وحشت بر من غلبه کرده بود😰 راهی مکانی شدم که نداشت 🔰آنجا شروع کردم به کردن و گفتم خدایا مرا ببخش که رضایت نمی‌دادم همسرم برای دفاع از این مردم به سوریه بیاید😔 درحالی که خودم انتظار دارم الان از همه جای دنیا🌍 برای کمک به ما بیایند. 🔰 از حلب زنگ زد☎️ و گفت اینجا درگیری شدید شده💥 و شاید چند روزی نتوانم تماس بگیرم🚫 اما اگر هر اتفاقی بیفتد راضی‌ام به و از من پرسید که آیا من هم راضی ام که پاسخ مثبت دادم✅ و پرسید به خودش توکل کنیم❓ که گفتم توکل بر خدا و به مشیت او راضی هستم. 🔰ایشان به من گفت اگر قسمت من به برگشتن می‌خواهم به کسانی که مرا یاد می‌کنند بگویی بجای من (س) را یاد کنند و سه بار بگویند"یا زهرا(س)"❣.به ایشان گفتم انشالله حتما برمی‌گردی که دوباره همان گفته‌ها را تکرار کرد و از من قول گرفت به حضرت زهرا(س) تاسی کنم و به پیروی از بانو بزنم😊. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠وصیت کرده بود که لباس سبز #پاسداریش رو باهاش به خاک بسپارند که #امام.زمان (ع) ظهور کردند در رکاب ح
6⃣4⃣8⃣ 🌷 💠یک رویا اما واقعیت ⚜«الذین ءامنوا و هاجروا و جهدوا فی‌ سبیل‌الله باموالهم و انفسهم اعظم درجة عندالله و اولئک هم الفائزون» 💢«کسانی که ایمان آورده و هجرت کرده و در راه خدا با مال و جانشان به جهاد پرداخته‌اند، نزد خدا مقامی هر چه والاتر دارند و اینان همان رستگارانند.» ✔️ 💠خوابی که همرزم شهید؛ ابو زینب بعد از برگشتن از دید 🔰چند روزی بود که از سوریه برگشته بودم. عجیب دلم هوای به خصوص ✓سجاد مرادی و ✓عبدالمهدی کاظمی رو کرده بود. شب دوباره اعزام شدم سوریه🚌 نزدیک ظهر بود که رفتم تو حرم 🕌 سلام دادم و زیارت کردم. 🔰از خوشحالی تو پوست خودم نمی گنجیدم. موقع نهار🍲 شده بود رفتیم تو یک سفره یکبار مصرف انداخته بودند و بچه ها نشسته بودند یک جای خالی برای خودم پیدا کردم و نشستم👤 ناگهان دیدم شهیدعبدالمهدی کاظمی🌷 با اون 😍 آمد و درست مقابل من نشست. از نگاهم رو ازش برنداشتم❌ 🔰به من گفت چیه چی دیدی ماتت برده⁉️ بهش گفتم پس تو که موشک خورد کنارت💥 و ، اینجا چکار می کنی؟ با خنده گفت : من زنده ام والان روبروت نشستم صحیح وسالم 🔰بهش گفتم من خودم شنیدم که با بدنت چه کرد. با خنده گفت:😄 یه خراش ساده بود و خوب شد👌 بهش گفتم من خودم تو شهدا🌷 مزارت رو دیدم ، بازم خندید و گفت بابا و الان روبروت هستم باور نداری بیا بغلم کن💞 🔰پریدم تو بغلش و با هم کلی گریه کردیم😭همدیگر را محکم فشار می دادیم. شد که از خواب بیدار شدم. دوست داشتم از اون خواب بیدار نمی شدم😔 یادم اومد که خدا تو میگه زنده اند 🔰 هنوز زنده است و هنوز داره تو سوریه در دفاع ازحرم می جنگه👊 چند شب بعدش هم خواب رو دیدم که اونم هنوز داشت تو سوریه می جنگید. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
در حال حرکت به سمت #سوریه موقع #اذان مغرب و عشا به هم رزمانش گفته بود که به راننده بگن بایسته؛ بعد
همسرشهیدمدافع حرم محمدشالیکار🌷 گفت: یک برایم پیش آمد و بعد از ظهر داخل اتاق حاج محمد خوابم برد که... ایشان به منزل🏡 ما آمد و یک زیارت عاشورا در دست دارد و گفت این را چهل روز🗓 بخوان حاجتت برآورده می‌شود✅ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰ماجرای خوابی که شهید میبیند 🔻به نقل از همسر شهید 🔸 خیلی به بچه هاش علاقه داشت، از آنجا که خودش خواهر نداشت، و پدر هم نداشت❌ فقط دو تا برادر👥 داشت لذا خیلی به بچه هاش وابسته بود💞 جای بچه ها روی سینه اش بود. 🔹وقتی برای میخواست عازم🚌 جبهه شود زمستان بود گفتم الان نرو🚷 صبر کن تابستان که شد برو، چون این ها بهت وابسته هستند و زمستان هم هست، بچه ها همه شون تو خونه اند🏡 بهانه گیری میکنن اگر هوا گرم بشه میرن تو حیاط بازی میکنن. گفت: نه من باید برم 🔸گفتم: چه خوابی⁉️ گفت: خواب دیدم آقایی پوش سوار بر اسب بود، من رو با اسم صدا کرد، گفت بیا بریم. دل به این دنیـ🌎ـا نبند، این دنیا ارزش نداره✘ 🔹👍گفتم: شما چه کار کردی؟! گفت: من پشت سر آقا و با آقا رفتم لذا من باید برم و شما رو به می سپارم. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🎥سخنان شهید مدافع حرم #شهید_محمد_سخندان شادی ارواح طیبه شهدا #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔸در بیمارستان (س) به دنیا آمد. لحظه تولد محمد👶 به خاطر سن کم من، مسئله مرگ و زندگی ام مطرح شد. اسم را چیز دیگری انتخاب کرده بودیم اما من که خانمی پوشیه زده، کنار ضریح بزرگی قرار داشت؛ بچه ای را به من داد و گفت: 🔹«این بچه پسر است. اسمش را بگذار. ما این بچه را برای مدتی به تو می دهیم♥️ و دوباره از تو می گیریم. این بچه ». در آن زمان فکر کردم که بالاخره هر انسانی روزی دنیا می آید و روزی می میرد. بعد از متوجه شدم که قبل از تولد، سرنوشتش رقم خورده✅ 🔸محمدم همیشه در ایام لباس مشکی میپوشید و صبح از خانه بیرون می رفت؛ نمی دانم کجا میرفت‼️ خودش هم چیزی تعریف نمی کرد؛ می آمد، نماز و قرآن و دعایش📖 را می خواند و میخوابید. دوستانش تعریف می کردند که وقتی روضه (س) و (س) خوانده می شد، محمد خیلی گریه می کرد😭 🔹حتی وقتی در حرم (س) این روضه خوانده شده، از هوش رفته است. در منطقه به بچه ها گفته بود: می شود شبیه حضرت زهرا (س)🖤 و مثل خوابی که دیده ام، به سبب جراحت در ناحیه به شهادت🌷 برسم؟» 🔸و سرانجام محمدم در حالی که بر لب ذکر را تکرار میکرد و از ناحیه پهلو و کتف تیر خورده بود💥 با لب به شهادت رسید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰ماجرای خوابی که شهید میبیند 🔻به نقل از همسر شهید 🔸 خیلی به بچه هاش علاقه داشت، از آنجا که خودش خواهر نداشت، و پدر هم نداشت❌ فقط دو تا برادر👥 داشت لذا خیلی به بچه هاش وابسته بود💞 جای بچه ها روی سینه اش بود. 🔹وقتی برای میخواست عازم🚌 جبهه شود زمستان بود گفتم الان نرو🚷 صبر کن تابستان که شد برو، چون این ها بهت وابسته هستند و زمستان هم هست، بچه ها همه شون تو خونه اند🏡 بهانه گیری میکنن اگر هوا گرم بشه میرن تو حیاط بازی میکنن. گفت: نه من باید برم 🔸گفتم: چه خوابی⁉️ گفت: خواب دیدم آقایی پوش سوار بر اسب بود، من رو با اسم صدا کرد، گفت بیا بریم. دل به این دنیـ🌎ـا نبند، این دنیا ارزش نداره✘ 🔹👍گفتم: شما چه کار کردی؟! گفت: من پشت سر آقا و با آقا رفتم لذا من باید برم و شما رو به می سپارم. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔰ماجرای خوابی که شهید میبیند 🔻به نقل از همسر شهید 🔸 خیلی به بچه هاش علاقه داشت، از آنجا که خودش خواهر نداشت، و پدر هم نداشت❌ فقط دو تا برادر👥 داشت لذا خیلی به بچه هاش وابسته بود💞 جای بچه ها روی سینه اش بود. 🔹وقتی برای میخواست عازم🚌 جبهه شود زمستان بود گفتم الان نرو🚷 صبر کن تابستان که شد برو، چون این ها بهت وابسته هستند و زمستان هم هست، بچه ها همه شون تو خونه اند🏡 بهانه گیری میکنن اگر هوا گرم بشه میرن تو حیاط بازی میکنن. گفت: نه من باید برم 🔸گفتم: چه خوابی⁉️ گفت: خواب دیدم آقایی پوش سوار بر اسب بود، من رو با اسم صدا کرد، گفت بیا بریم. دل به این دنیـ🌎ـا نبند، این دنیا ارزش نداره✘ 🔹👍گفتم: شما چه کار کردی؟! گفت: من پشت سر آقا و با آقا رفتم لذا من باید برم و شما رو به می سپارم. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔰ماجرای خوابی که شهید میبیند 🔻به نقل از همسر شهید 🔸 خیلی به بچه هاش علاقه داشت، از آنجا که خودش خواهر نداشت، و پدر هم نداشت❌ فقط دو تا برادر👥 داشت لذا خیلی به بچه هاش وابسته بود💞 جای بچه ها روی سینه اش بود. 🔹وقتی برای میخواست عازم🚌 جبهه شود زمستان بود گفتم الان نرو🚷 صبر کن تابستان که شد برو، چون این ها بهت وابسته هستند و زمستان هم هست، بچه ها همه شون تو خونه اند🏡 بهانه گیری میکنن اگر هوا گرم بشه میرن تو حیاط بازی میکنن. گفت: نه من باید برم 🔸گفتم: چه خوابی⁉️ گفت: خواب دیدم آقایی پوش سوار بر اسب بود، من رو با اسم صدا کرد، گفت بیا بریم. دل به این دنیـ🌎ـا نبند، این دنیا ارزش نداره✘ 🔹👍گفتم: شما چه کار کردی؟! گفت: من پشت سر آقا و با آقا رفتم لذا من باید برم و شما رو به می سپارم. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh