🌷شهید نظرزاده 🌷
🌺عشق رازیست ڪہ تنها بہ خدا باید گفتـــ دلم یڪـــ دنیـا میخـواهد شبیـہ #دنیاے شـما ڪـہ همـہ چیــزش
4⃣5⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
📚برشی از کتاب #سربلند
📖سال ۹۴که توی گردان پپیچید ما داریم اعزام🚌 می شویم #سوریه، خیلی پکر شد😞 مدام با گردن کج توی اتاقمان پیدایش می شد. گفتم چیه⁉️ چی میخوای هی میای اینجا؟با #حسرت گفت: "چقدر خوب میشد #منم می اومدم!"😔
📖همکارمان اقای قادری پیچید توی دست و پایش: دو روز اومدی تو #لشکر کجا میخوای بری❓ هنوز باید پا بکوبی پاشو برو #عرقت خشک بشه بعد. همه را هم که #حاجی صدا میزد. گفت:(نه حجی. این همه نیروی جدید👥 دارن میان ماهم می اومدیم چی میشد؟😢)
📖خبردار شدم برای یکی از بچه ها مشکلی پیدا شده و دنبال #جایگزین میگردد. #قادری گفت اگه حرف بزنی خودت میدونی! کجا آدم صفر کیلومتر👤 راه بندازیم دنبال خودمون؟!
📖حال نزارش را که دیدم دلمـ💗 نیومد این موضوع را پنهان کنم. کشیدمش کنار که بروپیش #فرمانده گردان ۳ بگو اومدی برای #جایگزینی فلانی. با سرعت موشک دوید. نزدیک اذان ظهر بود دیدم یکی ازپشت چارچنگولی پرید روی گرده ام. برگشتم ببینم👀 چه کسی است. از فرط #خوشحالی مرا رگبار بوسید😘 و گفت که برای من هم #جور_شد.
📖به قادری کارد می زدی خونش در نمی اومد😁 که آخر کار خودت را کردی! بعد #خندید: بذار برسیم اونجا دودستی تحویلت می دم به #داعش😄 رفتیم تهران. از صد و بیست نفر فقط پاسپورت📓 محدودی اماده شد. عدل #محسن هم افتاد جزو آنها. هی جلوی ما رژه می رفت و چشم و ابرو می آمد.
📖با قادری توی نماز خانه📿 خفتش کردیم. ریختیم روی سرش😅 التماس می کرد:#حجی غلط کردم! با دو روز🗓 تاخیر به جمعشان ملحق شدیم. به بهانه های پست و گشت زنی #بیدار نگهمان می داشت که کارمان ختم شود به #نماز_شب.
📖سر به سرم می گذاشت: بالاخره برات باقیات و صالحاتی می مونه؛ #شهید هم که شدی می گن به #برکت نماز شباش بوده😉 به این واسطه کم کم نماز شب خوان شدم ولی نشد🚫 یک شب زودتر از او #بیدار شوم.
📖یک شب از اتاق🚪زدم بیرون. محسن را ندیدم. توی دلم گفتم: آخ جون امشب #زودتر از محسن بیدار شدم😍 نماز رو خواندم و رفتم #بخوابم. از بچه ها پرسیدم: از محسن خبری نیست! گفتند: رفته تو سوله وسط اون اتاق خرابه!
📖دیدم #نمازش تمام شده و با تسبیح تربتش📿 ذکر میگوید رفتم نزدیک تر👤 که کپ شوم روی سرش. صورت پر از اشکش😭 را که دیدم #پاهایم جلو نرفت.
↩جهت خریداری کتاب سربلند ازطریق سایت www.manvaketab.ir اقدام نمایید.
#شهید_محسن_حججی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💕وداع #عاشقانــه 💕 اکنون تـو #نیستی ولی همه چیز بوی #تــو😌 را دارد بوی عاشقــ❤️ـانه زیستـن #شهید_ص
8⃣6⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🔰طولِ رفاقت و آشنایی ما در همون ایام اعزام تا ۲روز قبل از #شهادتش بود با اینکه من اهل جنوب(آبادان) بودم و اون اهلِ #تبریز 💥اما زود بامن گرم گرفت💞 و اخت شد...
🔰از خصوصیات بارز ایشون #شجاعت و دلیری بسیار و دقت عمل👌 در کارها چه اطلاعاتی چه #عملیاتی بود. همیشه با تجهیزات کامل نظامی⚔ بود به حدی که به ایشون میگفتن #رنجرخوشتیپ😍
🔰هرگاه دیدمش با #وضو بود. وقتی برایِ سرکشی یا کاری میرفتیم بچه ای و میدید بهشون محبت💖میکردو باهاشون گرم میگرفت از من چند اصطلاحِ #عربی یادگرفته بود برایِ ارتباط با کودکان👶 که بتونه لحظه ای دلشون و هرچندکوتاه شاد کنه و لبخند و هدیه بده🎁 به کودکان
🔰یه روز که باهم👥 خلوتی داشتیم بهم گفت : #میثم من با اینکه کُلی آموزش هایِ مختلف دیدم تو این سالها خیلی به این درو اون در زدم که بیام برا #دفاع_ازحرم بی بی اما نشد که نشد⛔️ تا وقتی ک انگاربه دلمـ❤️ افتاد که راه رو تاالان #اشتباه رفتم🚫 و باید سیمِ اتصالم با خودِ #خانم_زینب وصل بشه
🔰و فهمیدم این رو زدنهایِ من به این و اون فایده نداره و با خلوتی که بابا👤 خود #بی_بی پیداکردم سیمِ اتصال وصل شد💞 و این شد که الان اینجا هستم و زد رو شونه ام و گفت آره داداش باید #زودتر سیم اتصالم به خود خانم زینب کبری س وصل میشد..
🔰من چندتا کار فرهنگی انجام دادم اونجا مثلِ تابلو نویسی✍ و نوشتن شعرهایی تو برگه آچار📝 و نصب کردن برا روحیه دادن به بچه ها بهم گفت این #دوتا مطلب و بنویس:
⇜۱.اگر #شهید نشویم خواهیم مُرد
⇜۲.عاشقانـ❤️ را سر شوریده به #پیکر عجب است.
#شهید_صادق_عدالت_اکبری
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌱🥀🌱🥀🌱🥀 🌸محسن در سوریه با شهید روحالله قربانی آشنا شده بود و یک مدت باهم بودند. وقتی روحالله قربان
اخلاق روحالله خیلی شبیه #شهدا بود، از همون اول. معاون مدرسه مون وقتی کارهای #روح_الله رو می دید بهش می گفت:
تو چند سال دیر به دنیا اومدی، باید چند سال #زودتر به دنیا میومدی، میرفتی جنگ شهید🌷 می شدی. روحیه ات و اخلاقات شبیه شهداس👌
غافل از اینکه شهید #راهش رو به آسمون پیدا میکنه🕊 حتی اگر جنگ ایران🇮🇷 و عراق تموم شده باشه. درست مثل "روح الله" که راه آسمون رو پیدا کرد.
خاطره از: یکی از دوستان شهید
#شهید_روح_الله_قربانی
#شهید_مدافع_حرم 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
و هر #صبح از راه می رسد
با نگاه خورشیـ☀️ـد
روی چشم هایت پلک بگشا
زیبایی💖
آن چنان که آفتاب هر صبح،
به #تو حسادت می کند!
تو #زودتر از او، بیدار می شوی
و به من #سلام می دهی😍
#شهید_احمد_مشلب
#سلام_صبحتون_شهدایی 🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔸محكم بغلش كردم و گفتم: اگر مارو نديدى، حلال كن دارم مى رم #مكه. خنديد😄 و گفت: تو هم حلال كن تو ميرى مكه منم ميرم #فكه
🔹ببينيم كدوممون #زودتر به خدا ميرسه🕊 آب زمزم و تسبيح📿 آورده بودم براش با كلى #خاطره واسه تعريف كردن.
🔸پيچيدم تو كوچشون🏘 پارچه سر در #خونشون ميخكوبم كرد پاهام شل شد و تكيه دادم به ديوار😔
#شهيد_سعيد_شاهدی
شادی روحش #صلوات🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
1⃣6⃣#قسمت_شصت_ویک
💢مرد، #مبهوت این #جلال و #شکوه و #عظمت ، زانو مى زند.... و تو پرده مى اندازى... و مرد، کاروانى را مى بیند...
که مردى #نحیف و لاغر را در #غل و زنجیر بر شترى #برهنه سوار کرده اند...
و #زنان و #کودکان را بر استران #بى_زین نهاده اند... و نیزه دارانى که #سرها را حمل مى کنند، در میانه کاروان پخش شده اند و ماموران، گرداگرد کاروان حلقه زده اند... تا هر مرکبى آهسته تر مى رود یامسیرش منحرف مى شود،...
🖤#سوارش را به ضرب #تازیانه بزنند...
و یا هر زنى و کودکى #اشک مى ریزد، گریه 😭اش را با سرنیزه ، آرام کنند....
#سهل_بن_سعد از اصحاب پیامبر که پیداست #تازه وارد شام شده و #مبهوت این جشن بى سابقه است،...
به زحمت خودش را به سکینه مى رساند و مى پرسد:_تو کیستى ؟و مى شنود:_✨من سکینه ام دختر حسین.
شتابناك مى گوید:
💢_من سهل بن سعد صاعدى ام. از اصحاب جدت رسول خدا بوده ام . کارى مى توانم برایتان بکنم؟ سکینه مى گوید:
_✨خدا خیرت دهد. به این نیزه داران بگو که #سرها را از کاروان #بیرون ببرند تا #مردم به تماشاى آنها، #چشم_ازحرم پیامبر بردارند.سهل ، بلافاصله خود را به سردسته نیزه داران مى رساند و مى گوید:_به چهارصد درهم خواهش مرا برآورده مى کنى؟نیزه دار مى گوید:
_تا خواهشت چه باشد.سهل مى گوید:
_سرها را از کاروان بیرون ببرید و جلوتر حرکت دهید.
🖤نیزه دار مى گوید:_مى پذیرم.
#چهارصد_درهم را مى گیرد و سرها را از کاروان بیرون مى برد..... #پلیدى دشمن فقط این نیست... که دورترین مسیر به دارالاماره را برگزیده است،
پلیدى مضاعف او این است که کاروان
را #دوباره و #چندباره در شهر مى گرداند... تا #چشمهاى_بیشترى را به تماشاى کاروان برانگیزد... و از رنج حرم رسول الله #لذت بیشترى ببرد....
تو و چه مى توانى براى زنان و دختران کاروان بکنى....
💢جز دعوت به صبر و تحمل و آرامش ؟ تویى که خودت سخت ترین لحظات زندگى ات را مى گذرانى.... تویى که خودت #خونین ترین دلها را 💕در سینه مى پرورانى،... تویى که خودت سنگین ترین بارها را با شانه هاى مجروحت مى کشانى.... کاروانتان را مقابل مسجد جامع شهر -محل نمایش اسراى جنگى -☄ متوقف مى کنند.... اگر چه حضور در بارگاه #یزید، عذاب و شکنجه اى تازه اى است ،...
🖤اما همه زنان و کودکان کاروان دعا مى کنند که این #نمایش جانسوز #خیابانى #زودتر به پایان برسد...
و زودتر از زیر بار این نگاهها و شماتت ها و ریشخندها رهایى یابند... و زودتر بگذرانند همه آنچه را که به هر حال باید بگذرانند.این معطلى در مقابل مسجد🕌 جامع شهر، #فقط به خاطر #نمایش نیست.. .
#ادامه_دارد....
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh