🌷شهید نظرزاده 🌷
مـي خـواھـمت #شـھـید.!! ولـے.!!....... خـيلي خـيلي دوري..!! نـه دسـتم بـه دسـتات مـيرسد!! نـه چشـمان
6⃣9⃣5⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🔰برشی از کتاب #سربلند روایت زندگی #شهید_محسن_حججی🌷
🍃🌹تا نشستیم سر #سفره گفت:(( بسم الله الرحمن الرحیم؛ راستش انشاءالله امشب عازمم.)) گفتم کجا؟ گفت: #ماموریت!
فکرکردم دوباره میخواهند بروند ((مورچه خورت)) گفت نه مامان جون! خدا قسمت کرده دوبارت بریم زیارت حضرت #زینب.
🍃🌹قاشق از دستم افتاد. من و شوهرم #شوکه شدیم. ناهار زهرمان شد. دیگر لقمه از گلویم پایین نرفت.
#غذایش را خورده نخورده پاشد برود خانه مادرش برای خداحافظی. قرارشد شب بازگردد.
🍃🌹ساعت ده شب #عجله ای آمد. یازده حرکتش بود. گفتم مامان چه خبر؟
نفس عمیقی کشید و گفت:(( خونه ی مادرم #صحرای_کربلا بود.)) گفتم:(( چرا؟)) گفت:(( خواهرام جمع شدن؛ همون حالتی پیش اومد که حضرت #علی_اکبر وداع کرد و رفت میدون جنگ.))
🍃🌹به زهرا گفت بلندشو از من و مامان عکس و فیلم بگیر. بعد #علی را بغل کرد و انداختش بالا و ازش خداحافظی کرد.
🍃🌹توی اتاق گفت:(( می دونمبیقراری میکنی.))
-آره #طاقت نمیارم. باید برگردی.
-مامان! اگه شهید شدم هرروز بهت سرمیزنم.
-آره جون خودت. الکی نگو.
-مامان میام؛ بینی و بینالله #شفاعتت میکنم. قول میدم.
🍃🌹صبحبعد از نماز سریع رفتم سر گوشی ام. #پیام داده بود:(( سلام مامانم! صبحت بخیر خوبی؟ ما تهرانیم. دعاکنید مشکلی پیش نیاد و راحت بریم.)) #اشک از گوشه چشمم شره کرد:(( سلام پسرم خوبی عزیزم؟ نمی دونی چقدر دلتنگت شدم؛ #دلتنگ مرامت معرفتت آقاییت. آخه یه بار نشد ناراحتم کنی که حالا اینقدر گریه نکنم.))
🍃🌹ظهر پیام داد:(( سلام مامانم؛ ان شاءالله ساعت پنج عازمم تروخدا ویژه برام دعاکن... از عمق دلت #حلالم کن... دوستتون دارم...))
جواب دادم:(( محسن میگم برو راضی ام به رضای خدا ولی چطور #دوریت رو تحمل کنم؟))
🍃🌹در آخرین پیامش نوشت:(( خیلی بهتون بدی کردم با اخلاقم با رفتارم... همیشه به یاد مصیبت های #حضرت_زینب باشید.))
✍ به روایت مادر همسر
#شهید_محسن_حججی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
3⃣1⃣1⃣ به یاد #شهید_حسن_عشوری🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
1⃣9⃣7⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
به روایت مادر شهید:
🍃🌹من مادر #شهید_حسن_عشوری هستم اما خودم را #لایق این عنوان نمیدانم😔 چون همیشه معتقد بودم ایشان ۵۰ سال از من بزرگتر بود؛ #عاشق ✓ولایت، ✓امامت و ✓حضرت زهرا (س) بود.
🍃🌹ایشان خواهر من، مادر من، پدر من و برادر من بود☺️ و در واقع #همه_چیز من شده بود و هر حرفی برایش میگفتم با یک آیه قرآن📖 یا یک حدیث دلمـ❤️ را #آرام میکرد. همه خوبیها در ایشان جمع بود.
🍃🌹مدتی بود که میگفت میخواهم به #سوریه بروم اما به ایشان گفتم من #یک_پسر دارم و اگر تو بروی سوریه به خانم حضرت زینب (س) سفارش کردهام که راهت ندهند🚫 و ای کاش هیچ وقت این حرف را به او نمیزدم😔.
🍃🌹بعد از این حرف با مکثی کوتاه نگاهم کرد و گفت: مادر شما #شعار حسین حسین سر میدهی ولی در #عمل کم میآوری؛ به عمل باید حسینی بود نه به شعار❌؛ نگو پسر من یک دانه است مگر #علی_اکبر امام حسین (ع) یکدانه نبود⁉️ که با این حرفش ساکت شدم.
🍃🌹نیمههای شب صدای گریههایش😭 از اتاقش شنیده میشد؛ به او میگفتم پسر مگر از خدا چه میخواهی که اینطوری #گریه میکنی⁉️ که جواب میداد شما #دعاکن تا دعاهای من به اجابت برسد و من هم از خدا میخواستم هرچه که خیر در دنیا و آخرت است به همه جوانان و به ایشان بدهد.و در آخر به #آرزوی همیشگی اش یعنی #شهادت🌷 در راه حق رسید.
#شهید_حسن_عشوری🌷 #اولین_شهید_وزارت_اطلاعات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠عباس جزء #باتقواترین افراد در زمان کنونی بود و من همیشه در دعاهایم از خداوند برای او #درجات_عالیه م
0⃣0⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰۲ سال بود که وارد #سپاه شده بود. مدتی به عنوان تیرانداز💥 نمونه انتخاب شده بود. وقتی اعتراض مرا از خطرناک🚨 بودن کارش می شنید می گفت #مادرجان غصه مرا نخور، من به عشق کسی می روم که اگر تیر بخورم می دانم #خودش برای بردن من خواهد آمد.
🔰به من می گفت مادر اگر روزی نبودم ۱۳ روز #روزه_قضا برای من بگیر. خمس مالش💰 را پرداخت کرده بود. قبل از اعزام به #سوریه خیلی روی خودش کار کرد و برای عروج و آسمانی شدن🕊 کاملا آماده شده بود.
🔰عباس سخنی از سوریه با من نزد❌ و تنها گفت برای یک #ماموریت ۴۵ روزه خواهد رفت. من طاقت دوری💕 از او را نداشتم برای همین زمانی که ساکش را می بست💼 بیرون رفتم تا خداحافظی کردن و #رفتنش را نبینم.
🔰آن شب چند بار تماس گرفت☎️ وقتی متوجه حال #خراب من شد از مسئولان مربوطه اجازه گرفت و به منزل آمد🏡 او به من گفت #مادر هر زمان که جنگی رخ دهد و من در آن حاضر شوم #شهید خواهم شد چون آن را از امام حسین(ع) خواسته ام.
🔰پس بعد از شهادت من گریه نکن⛔️ و هر زمان که به یاد من افتادی و دلتنگ شدی💔 به یاد #علی_اکبر امام حسین(ع) گریه کن. می گفت کسانی که برای دفاع از حریم اهل بیت🕌 به سوریه می روند در حقیقت می روند تا #دشمن به کشور ما نیاید چرا که هدف اصلی دشمنان #ایران است از این رو ما با حضور در سوریه دشمن را در پشت مرزهای سوریه🗺 نگه داشته ایم تا #امنیت در کشور ما🇮🇷 همچنان ادامه یاید.
#شهید_عباس_آسمیه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیـاس 🌸❣
0⃣7⃣ #قسمت_هفتادم
کنار فاطمه سادات نشسته بودم
و دلداریش میدادم،😢 همش گریه میکرد و گهگاهی داداش شهیدش رو صدا میزد ..😭😫
نگاهم افتاد به مامان آقا هادی که دستاشو به سر و سینه اش میزد و گریه میکرد ..😭
چقدر درد داشت....
از دست دادن جوونی مثل علی اکبرِ حسین ..
وای که حال امام حسین “علیه السلام “
چه جوری بود وقتی می خواست بدن قطعه قطعه شده غرق در خون #علی_اکبر اش رو بیاره ..😭😣😭
چه حالی داشتی مولای من اون لحظه ..
چه حالی …😭
با یادآروی روز عاشورا....
اشکام سرازیر شدن، زیر لب “یا زینب”
گفتم 😣😭
تا آروم بگیره دل همه ی مادرهایی که جوونشون به دست دشمن کشته شده بود ..
نگاهم به سمت سمیرا کشیده شد
که یه گوشه نشسته بود و پاهاشو تو شکمش جمع کرده بود،😣
باحالتی منقلب به گلهای روی فرش خیره بود، 😢👀با این که میدونست اینا عزادارن ولی آرایش ملایمش مثل همیشه سر جاش بود ..
با دستمال اشکامو پاک کردم
آروم به پشت فاطمه سادات دست کشیدم که کمی آروم بشه و آهسته تر گریه کنه ..😣
اما یادم اومد فاطمه که تو خونه خودشه و بین خونوادش ..😭
#ادامه_دارد...
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
#کپی_بدون_نام_نویسنده_حرام
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣لبیک یا زینب سلام الله علیها❣
✍🏻مبادا فرامـ🗯ـوش کنیم
🔺روزی عدہ ای #جوانی خود را دادند
تا ما بتوانیم جوانی کنیم!
🔺سلام بر #علی_اکبر های امام زمان(عج) که نسل جوان را ، رو سفید کردند...
🎊 #ولادت_حضرت_علیاکبر
🎊بر شما جوانان غیور کشور مبارک
♦️شادی روح #شهدا صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢عاشق #تفنگ بود اونم تفنگ AK47 یا همون چیزی که ما بهش می گیم #کلاشنیکف. کلی اطلاعات ریز و درشت از ا
#فرازی_از_وصیتنامه
💠ازمیان جمعِ دانشجو و عالمِ در جهان
هرکسی شد فارغ التحصیلِ #هیئت، برتر است. رسیدن به سن ۳۰ سال، بعد از آقا علی اکبر(علیه السلام) برایم ننگ است😔
💠تن و بدن سالم داشتن بعد از آقا #علی_اکبر(ع)؛ اصلاً نمی توانم تصور کنم. فرق سالم را بعد از آقا علی اکبر(ع) نمیخواهم🚫
💠چقدر خوب میشد #سر در بدنم نداشته باشم. چقدر جالب و رؤیایی و زیباست وقتی #ارباب می آیند بالای سرم😍 تن تکه تکه ام💔 برایشان آشنا باشد و با دیدن شباهت های بدن من و شهزاده علی اکبر(ع) کمی از آن غم و غصه بدن اربا اربا #تسلی پیدا کند.
خدایا نگذار آرزو به دل بمیرم🙏
#شهید_مهدی_صابری🌷
فرمانده یگان خط شکن علی اکبر(ع)
لشکر پر افتخار فاطمیون
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔸 #مداح بود. تمام روضهها را از بَر بود. انگار قسمت بود که همه روضه را از بر باشد؛ روزی به کارش میآمد. مخصوصا روضه #علی_اکبر(ع)🖤
🔹ماشین که منفجر💥 شد، همه مات و مبهوت مانده بودند. همین دو دقیقهی قبل #روحالله به رویشان لبخند زده و گفته بود: «اگر خدا بخواد همینجا، همین جلوی مقر #شهادت رو روزیم میکنه»
حالا چطور میتوانستند باور کنند😢 ماشینی که جلوی چشمانشان میسوزد، #قتلگاه رفقایشان است؟!
🔸صدایش که از شدت #بغض دورگه شده بود را در گلو انداخت و فریاد زد:
«خودتون رو جمع و جور کنید! همه ما #عاشق_شهادتیم...» رفت داخل مقر و دو تا پتو آورد! پهن کرد روی زمین تا گلهای پرپر اش🥀 را جمع کند.
🔹خب! فرمانده بود. #غیرتش اجازه نمیداد کسی جز خودش سربازانش را جمع کند. گلهایش🌷 را که از روی زمین جمع کرد هر کدام را بغل کرد. آنها را #بویید و بوسید. زیر گوششان نجوایی کرد که نکند ما را فراموش کنید😭
🔸اما، امان از آن لحظهای که میخواست برخیزد! باز هم #روضه:
« الان انکسر ظهری... اکنون کمرم شکسـ⚡️ـت» کمرش خم شده بود. دیگر نمیتوانست راست بایستد🚫 ۳ روز بیشتر طاقت نیاورد.پر کشید سوی #شهیدان ،سوی #سالار_شهیدان🕊
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#شهید_روح_الله_قربانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰تلاش برای خودسازی شهید عباس آسمیه از زبان برادرشان 🔸برادرم تلاشش #خودسازی بود. دو گوشی قدیمی داشت
#خاطرات_شـهید 🌼🍃🌼🍃
💠طاقت رفتنش رو نداشتم
🔰#عباس ۲ سال بود که وارد سپاه شده بود. مدتی به عنوان #تیرانداز نمونه انتخاب شده بود. وقتی اعتراض مرا از #خطرناک بودن کارش می شنید می گفت مادرجان غصه😔 مرا نخور، من به# عشق 💗کسی می روم که اگر تیر بخورم می دانم خودش برای بردن من خواهد آمد.🌼🍃
●✳️به من می گفت# مادر اگر روزی نبودم #۱۳ روز روزه_قضا برای من بگیر. خمس مالش را پرداخت کرده بود. قبل از اعزام به #سوریه خیلی روی خودش کار کرد و برای عروج و #آسمانی 🌫شدن کاملا آماده شده بود.🌼🍃
●🔰عباس سخنی از سوریه با من نزد و تنها گفت برای یک #ماموریت ۴۵ روزه خواهد رفت. من طاقت دوری از او را نداشتم برای همین زمانی که ساکش را می بست بیرون رفتم تا #خداحافظی کردن و رفتنش را نبینم.🌼🍃
●✳️آن #شب 🌝چند بار تماس گرفت وقتی متوجه حال خراب 😔من شد از مسئولان مربوطه اجازه گرفت و به منزل آمد او به من گفت #مادر هر زمان که جنگی رخ دهد و من در آن حاضر شوم #شهید خواهم شد چون آن را از #امام حسین(ع) خواسته ام.
●🔰پس بعد از #شهادت من گریه 😭نکن و هر زمان که به یاد من افتادی و دلتنگ شدی به یاد #علی_اکبر امام حسین(ع) گریه کن. می گفت کسانی که برای #دفاع از حریم اهل بیت به سوریه می روند در حقیقت می روند تا دشمن به کشور ما نیاید چرا که هدف اصلی دشمنان ایران است از این رو ما با حضور در #سوریه دشمن را در پشت مرزهای سوریه نگه داشته ایم تا امنیت در کشور ما همچنان ادامه یابد.
#شهید_عباس_آسمیه
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 9⃣#قسمت_نهم 💢 زینت همان شتر را عوض کردند...و عایشه را ب
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
0⃣1⃣#قسمت_دهم
💢اما #فریاد نمى زنى ، #شکوه هم نمى کنى . فقط مثل باران🌸🌨 بهارى اشک 😢مى ریزى و تلاش مى کنى که آتش 🔥دل❣ را به آبدیده خاموش کنى.... چه ، مى دانى که او #بهتر از تو این قوم را مى شناسد و این گذشته را ملموس تر از تو مى داند.
🖤اما به #کوفه نگاه مى کند، به شام . که تو را و کاروانت را به نام #اسراى_خارجى در شهر مى گردانند.
مى خواهد در میان این #قاتلان کسى نباشد که بگوید ما گمان کردیم با دشمن خارجى روبروییم . با مخالفان اسلام مى جنگیم . مى خواهد که در #قیامت کسى نباشد که ادعا کند ما مقتول خویش را نشناختیم و هویت سپاه مقابل را در نیافتیم.
💢 در مقابل این #اعتراف که امام از اینها خشم و لعنت و غضب ابدى را تحویلشان مى دهد. همه آنها که صداى امام را مى شنوند، با #فریاد یا زمزمه زیرلب یا هیاهو و بلوا اعلام مى کنند که:
_به خدا اینچنین است.انکار نمى کنیم!
مى دانیم که #فرزند پیامبرى!
مى دانیم که پدرت على است!قابل انکار نیست!
🖤 و بعد برادرت جمله اى مى گوید که همان یک جمله تو را #زمین مى زند و #صیهه_ات را به #آسمان🌫 بلند مى کند._✨فبم تستحلون دمى ؟
پس #چرا کشتن مرا روا مى شمرید؟ پس چرا خون مرا #مباح مى دانید؟
این جمله ، جگرت را به آتش🔥 مى کشد.
💢 بیان هستى ات را مى لرزاند. انگار مظلومیت تمامى #مظلومان عالم با همین یک جمله بر سرت هوار مى شود.
این #ناخنهاى توست که بر صورت خراش مى اندازد... و این اشک😭 توست که با خون گونه ات آمیخته مى شود... و این صداى #ضجه توست که به آسمان برمى خیزد....
🖤امام رو بر مى گرداند. به #عباس و #على_اکبر مى گوید: زینب را دریابید.
دلت 💗مى خواهد که طاقت بیاورى ، صبورى کنى و حتى به #حسین دلدارى بدهى.بچه ها چشمشان به توست ؛
تو اگر آرام باشى ، آرامش مى گیرند و اگر تو بى تابى کنى ، #طاقت از کف مى دهند.
💢سجاد که در خیمه🏕 تیمار تو خفته است ، حادثه را در آینه #نگاه_تو دنبال مى کند.پس تو باید آنچنان با آرامش و طمانینه باشى ، انگار که همه چیز منطبق بر روال معهود پیش مى رود. و مگر نه چنین است ؟ مگر تو از بدو ورود به این جهان ، خودت را #مهیاى_این_روز نمى کردى ؟پس باید قطره قطره 💧آب شوى و سکوت کنى .
🖤جرعه جرعه خون💔 دل بخورى و دم برنیاورى. همچنان که از ص🌤بح چنین کرده اى . حسین از صبح با تک تک هر صحابى ، به #شهادت رسیده است ،
با قطره قطره خون هر شهید، به زمین نشسته است و تو هر بار به او #تسلى بخشیده اى . هر بار قلبش را گرم کرده اى و اشک😰 از دیدگان دلش سترده اى.
هر بار که از میدان باز آمده است ،
💢 افزایش #موهاى سپید سر و رویش را شماره کرده اى ، به همان تعداد، در خود شکسته💔 اى ، اما خم به ابرو نیاورى.... خواهر اگر تعداد موهاى سپید برادرش را نداند که خواهر نیست.
خواهر اگر عمق چروکهاى پیشانى برادرش را نشناسد که خواهر نیست .
تازه اینها مربوط به #ظواهر است .
🖤اینها را چشم هر خواهرى مى تواند در سیماى برادرش ببیند. 💫زینب....
یعنى شناساى #بندهاى دل حسین ،
یعنى زیستن در دهلیزهاى قلب حسین ، عبور کردن از رگهاى حسین و تپیدن با نبض حسین . زینب یعنى حسین در آینه تاءنیث . زینب یعنى چشیدن خارپاى حسین با چشم . زینب یعنى کشیدن بار پشت حسین ، بر دل.
وقتى از سر جنازه #مسلم_بن_عوسجه آمد،...
#ادامه_دارد....
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 0⃣1⃣#قسمت_دهم 💢اما #فریاد نمى زنى ، #شکوه هم نمى کنى .
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
1⃣1⃣#قسمت_یازدهم
💢 وقتى از سرجناز#مسلم_بن_عوسجه آمد،... وقتى که که محاسنش به خون💔 حبیب ، خضاب شد، وقتى که رمق پاهایش را در پاى پیکرحربن_یزیدریاحى ریخت ، وقتى که از کنار #سجاده خونین #عمروبن_خالدصیداوى برخاست ، وقتى که جگرش با دیدن زخمهاى #سعیدبن_عبداالله شرحه شرحه شد، وقتى که عبداالله و#عبدالرحمن_غفارى با سلام وداع ، چشمان او را به اشک 😢نشاندند،
وقتى که #زهیر به آخرین نگاهش دل حسین را به آتش کشید،
وقتى که خون #وهب و #همسرش عاشقانه به هم آمیخت و پیش پاى حسین ریخت ،
🖤وقتى که #جون ، در واپسین لحظات عروج ، سراسر وجودش را به رایحه حضور حسین ، معطر کرد، وقتى که...
در تمام این اوقات و لحظات ، #نگاه_تو بود که به او #آرامش مى داد... و #دستهاى تو بود که #اشکهاى وجودش را مى سترد.هر بار که از میدان مى آمد، تو #بارغم از نگاهش بر مى داشتى و بر دلت مى گذاشتى.
💢 حسین با هر بار آمدن و رفتن ، تعزیتهایش را به #دامان_تو مى ریخت و التیام از نگاه تو مى گرفت . این بود که هر بار، سنگین مى آمد اما سبکبال باز مى گشت . خسته و #شکسته مى آمد، اما برقرار و استوار باز مى گشت....
اکنون نیز دلت💞 مى خواهد که طاقت بیاورى ، صبورى کنى و حتى به حسین دلدارى بدهى .
🖤همچنانکه از ص🌤بح تاکنون که آفتاب از نیمه آسمان🌫 گذشته است چنین کرده اى . اما اکنون ماجرا #متفاوت است.اکنون این دل شرحه شرحه توست که بردوش#جوانان_بنى_هاشم به سوى خیمه⛺️ ها پیش مى آید.
اکنون این میوه جان توست که لگدمال شده در زیر سم #ستوران به تو باز پس داده مى شود.
💢 #على_اکبر براى تو تنها یک برادر زاده نیست... #تجلى امیدها و آرمانهاى توست . تجلى دوست داشتنهاى توست...
على اکبر پیامبر دوباره توست.
نشانى از پدر توست . نمادى از مادر توست . على اکبر براى تو التیام #شهادت محسن است . شهید نیامده. غنچه🌸 پیش از شکفتن پرپر شده.
#شهادت_محسن ، اولین #شهادت در دیدرس تو بود....
🖤تو #چهار ساله بودى که فریاد #مادر را از میان در و دیوار شنیدى که
محسنم را کشتند و به #سویش دویدى.... #شهادت محسن بر دلت ❤️زخمى #ماندگار شد. شهادت برادر در پیش چشمهاى چهار ساله خواهر.
و تا على اکبر نیامد، این #زخم التیام نپذیرفت.
💢 اکنون این مرهم #زخم توست که به خون آغشته شده است... اکنون این زخم کهنه توست که #سر باز کرده است.
دوست داشتى حسین را دمادم در آغوش بگیرى و بوى حسین را با شامه تمامى رگهایت استشمام کنى . اما تو بزرگ بودى و حسین بزرگتر و شرم همیشه مانع مى شد مگر که بهانه اى پیش مى آمد؛ سفرى، فراق چند #روزه اى، تسلاى مصیبتى و...
🖤تو همیشه به نگاه #اکتفا مى کردى و با چشمهایت بر سر و روى حسین بوسه مى زدى.وقتى على اکبر آمد، میوه بهانه چیده شد و همه موانع برچیده.#حسین کوچکت همیشه در آغوش تو بود و تو مى توانستى تمامى احساسات حسین طلبانه ات را نثار او مى کنى.
از آن پس ، هرگاه دلت براى #حسین تنگ مى شد، بوسه بر گونه هاى #على_اکبر مى زدى.از آن پس...
💢 على اکبر بود و در #دامان مهر تو.
على اکبر بود و دستهاى نوازش تو،
على اکبر بود و نگاهاى پرستش تو و...
#حسین بود و ادراك عاطفه تو.
و اکنون نیز حسین بهتر از هر کس این رابطه را مى فهمد و عمق تعزیت تو را درك مى کند.دلت 💓مى خواهد که طاقت بیاورى ، صبورى کنى و حتى به حسین دلدارى بدهى.... اما چگونه ؟...
#ادامه_دارد......
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 3⃣1⃣#قسمت_سیزدهم 💢مى آمدند، #همه_گونه مردم مى آمدند،...
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
4⃣1⃣#قسمت_چهاردهم
💢فقرا و #مساکین شهر از این خبر، #مطلع و #مسرور شدند....
چرا که #عطرولیمه_ازدواج_تو، اول سحورى در خانه🏘 آنها را نواخت....
و پس از آن ، دیگران و دیگران آمدند و این ازدواج مبارك را تهنیت گفتند.
🖤دو_نوجوانى که اکنون به سوى تو پیش مى آیند، ثمره همین ازداوجند...
گرچه از مقام #حسین مى آیند،
اما ماءیوس و خسته و دلشکسته اند.
هر دو یلى شده اند براى خودشان.به شاخه هاى #شمشاد مى مانند.
هیچگاه به دید فروشنده ، اینسان به آنها نگاه نکرده بودى.... چه بزرگ شده اند،
چه قد کشیده اند، چه به کمال رسیده اند.
💢 جان مى دهند براى #قربانى کردن پیش پاى #حسین ، براى #بازپس_دادن_به_خدا. براى #عرضه در بازار عشق.💗علت خستگى و شکستگى شان را مى دانى... حسین به آنها #رخصت میدان رفتن #نداده است.
از صبح، بى تاب و قرار بوده اند و مکرر پاسخ منفى شنیده اند... #پیش از #على_اکبر، بار سفر بسته اند اما امام پروانه پرواز را به على اکبر داده است...
و این آنها را #بى_تاب_تر کرده است.
🖤علت بى تابى شان را مى دانى اما آب در دلت💕 تکان نمى خورد. مى دانى که قرار نیست اینها دنیاى پس از حسین را ببینند. و ترتیب و #توالى رفتن هم مثل همه ظرائف دیگر، پیش از این در لوح محفوظ رقم خورده است.لوحى که پیش چشم توست.اصلا اگر بنا بر فدیه کردن نبود، #غرض از زادن چه بود؟
💢 اینهمه سال ، پاى دو گل🌸 نشسته اى تا به محبوبت #هدیه اش کنى . همه آن رنجها براى امروز سپرى شده است و حالا مگر مى شود که نشود.در #مدینه هم وقتى #قصد حسین از سفر، به گوش تو رسید، این دو در شهر نبودند،...
اما معطلشان نشدى.... مى دانستى که هر کجا باشند، #نهم_محرم🚩 ، جایشان در #کربلاست!
🖤بى درنگ از #عبداالله خداحافظى کردى و به خانه #حسین درآمدى.
#بهانه زیستن پدید آمده بود،
و یک لحظه بیشتر با حسین زیستن غنیمت بود.هر دو وقتى در منزلى بین راه ، به کاروان #رسیدند و تو را از دیدارشان متعجب ندیدند، #شگفت_زده شدند. گمان مى کردند که تو را ناگهان #غافلگیر خواهند کرد و بهت و حیرتت را بر خواهند انگیخت...
💢 اما وقتى در نگاه وتبسم🙂 تو جز آرامش نیافتند، با #تعجب پرسیدند:مگر از آمدن ما خبر داشتید؟ و تو گفتى :
شما براى همین روزها به دنیا آمده بودید. مگر مى شد #امام من جایى باشد #عون و #محمد من جاى دیگر؟
این روزها باید جاده همه عشقهاى من به یک نقطه #منتهى شود. بدون شما دوپاره تن این ماجرا چگونه ممکن مى شد⁉️
🖤اکنون هر دو #بغض 🙁کرده و لب برچیده آمده اند که :مادر! امام رخصت میدان نمى دهد. کارى بکن. تو مى گویى : عزیزان ! پاى مرا به میان نکشید.
محمد مى گوید:چرا مادر؟ تو #خواهر امامى ! #عزیزترین محبوب اویى.
و تو مى گویى : _به همین دلیل نباید پاى مرا به میان کشید. نمى خواهم امام گمان کند که #من شما را راهى میدان کرده ام . نمى خواهم امام گمان کند که #من دارم عزیزانم را فدایش مى کنم . گمان کند که #من بیشتر از شما #شائقم به این ماجرا.
💢 گمان کند... چه مى گویم . او اما م است ، در وادى #معرفت او گمان راه ندارد. او چون آینه همه دلها 💖را مى بیند و همه نیتها را مى خواند.
اما...اما من اینگونه #دلخوشترم . این دلخوشى را از مادرتان دریغ نکنید.
عون مى گوید: امر، امر شماست مادر! اما اگر چاره اى جز این نباشد چه ؟ ما همه #تلاشمان را کردیم . پیداست که امام نمى خواهد شما را #داغدار ببیند.
🖤اندوه شما را #تاب نمى آورند. این را #آشکارا از نگاهشان مى شود فهمید.
محمد مى گوید: ماندن بیش از این قابل تحمل نیست مادر! دست ما و دامنت!
تو چشم به #آسمان🌫 مى دوزى...
#ادامه_دارد.......
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 1⃣4⃣#قسمت_چهل_ویکم 💢بلند شو #عزیزکم ! هوا دارد تاریک مى
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
2⃣4⃣#قسمت_چهل_دوم
🏴#پرتوسیزدهم🏴
💢غروب کن خورشید! ☀️
بگذار شب🌙، آفتابى شود و بر روى غمها و اشکها 😭و #خستگیها سایه بیندازد!زمین، دم کرده است....
بگذار #وقت_نماز فرا رسد و درهاى آسمان گشوده شود....خورشید، شرمزده خود را فرو مى کشد و تو شتابناك، #کودك_جانباخته را بغل مى زنى، ...
به #سکینه نگاه مى کنى و به سمت #خیمه راه مى افتى.
🖤#بى_اشارت این نگاه هم سکینه خوب مى فهمد... که #خبرمرگ این کودك باید از زنان و کودکان دیگر #پنهان بماند
و #جگرهاى_زخم_خورده را به این نمک نیازارد.وقتى به خیمه 🏕مى رسى،...
مى بینى که #دشمن، #آب را #آزاد کرده است.یعنى به #فرزندان_زهرا هم اجازه داده است که از #مهریه_مادرشان ، سهمى داشته باشند....
💢بچه ها را #مى بینى که با رنگ روى زرد، با لبهاى چاك چاك و گلوهاى عطشناك ، مقابل ظرفهاى آب💧 نشسته اند اما هیچ کدام لب به آب نمى زنند....
#فقط_گریه_مى_کنند... به آب نگاه مى کنند و گریه مى کنند.. یکى عطش #عباس را به یاد مى آورد،..
یکى تشنگى #على_اکبر را تداعى مى کند،...
🖤یکى به یاد #قاسم مى افتد،...
یکى از بى تابى #على_اصغر مى گوید و...در این میانه ، لحن #سکینه از همه #جانسوزتر است که با خود #مویه مى کند:_✨هل سقى ابى ام قتل عطشانا؟(19)#تاب_دیدن این منظره #طاقت_سوز، بى مدد از #غیب ، ممکن نیست.پرده را کنار مى زنى و چشم به دور #دستهاى مى دوزى؛...
به ازل ، به پیش از خلقت ، به لوح ، به قلم ، به نقش آفرینى خامه تکوین ،
به معمارى آفرینش و...
💢مى بینى که #آب به اشارت #زهراست که راه به #جهان پیدا مى کند و در رگهاى #خلقت جارى مى شود....
#همان_آبى که #دشمن🐲 تا دمى پیش به روى #فرزندان_زهرا بسته بود...
و هم اکنون #بامنت به رویشان گشوده است.... باز مى گردى.دانستن این #رازهاى_سربه_مهرخلقت و مرورشان ، بار مصیبت را #سنگین_تر مى کند....
باید به هر زبان که هست آب را به بچه ها بنوشانى تا #حسرت و #عطش ، از سپاه تو #قربانى دیگرى نگیرد....
🖤چه شبى🌟 تا بدین پایه فرود آمده است یا زمین زیر پاى تو تا جایگاه خدا اوج گرفته است؟#حسین ، این خطه را با خود تا عرش بالا برده است... یا عرش به زیر پیکر حسین بال گسترده است ؟
🌸الرحمن على العرش استوى🌸
#اینجاکربلاست_یاعرش_خداست؟!
اگر چه خسته و #شکسته اى زینب !
اما نمازت را ایستاده بخوان ! پیش روى خدا منشین!
💢آدمى به #سر، شناخته مى شود یا #لباس؟ 👕کشته اى را اگر بخواهند شناسایى کنند، به #چهره_اش مى نگرند یا به #لباسى که پیش از رزم بر تن کرده است؟ اما اگر دشمن 👹آنقدر #پلید باشد که #سرها را از بدن جدا کرده و برده باشد، چه باید کرد؟... اگر دشمن ، #کهنه_ترین پیراهن را هم به غنیمت برده باشد، چه باید کرد؟...
لابد به دنبال علامتى
،
🖤نشانه اى ، #انگشترى ، چیزى باید گشت.اما اگر #پست_ترین سپاهى دشمن در سیاهى شب ، به #بهانه بردن انگشتر، #انگشت را هم بریده باشد و هر دو را با هم برده باشد، #به_چه_علامت نشانه اى کشته خویش را باز مى توانشناخت ؟... البته نیاز به این علائم و نشانه ها مخصوص #غریبه_هاست....
#ادامه_دارد....
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
5⃣4⃣#قسمت_چهل_پنچم
💢چهار دست به #زیر اندام نحیف او مى برید و آنچنانکه بر درد او نیفزاید، آرام از جا بلندش مى کنید... و با #سختى و #تعب بر شتر مى نشانید.
تن، طاقت نگه داشتن سر را ندارد....
سر فرو مى افتد و پیشانى بر گردن شتر مماس مى شود.... هر دو، دل رها کردن او را ندارید و هر دو همزمان اندیشه مى کنید که این تن #ضعیف و #لرزان چگونه فراز و نشیب بیابان و محمل لغزان را تاب بیاورد.
🖤#عمرسعد فریاد مى زند:
_غل و زنجیر! و همه #باتعجب به او نگاه مى کنند که :_براى چه ؟!
اشاره مى کند به محمل سجاد و مى گوید: _ببندید دست و پاى این جوان را که در طول راه فرار نکند.عده اى #مى_خندند.. و تنى چند #اطاعت فرمان مى کنند و تو سخت دلت مى شکند.
💢بغض آلوده مى گویى:
_✨چگونه فرار کند کسى که توان ایستادن و نشستن ندارد؟! آنها اما کار خودشان را مى کنند.... #دستها را #بازنجیر🔗 به گردن مى آویزند و #دوپا را باز با زنجیر از #زیرشکم_شتر به هم قفل🔒 مى کنند.#سپید شدن مویت را در زیر مقنعه ات احساس مى کنى... و خراشیدن قلبت را و تفتیدن جگرت را.
🖤از اینکه توان هیچ #دفاعى ندارى ،
#مفهوم_اسارت را با همه وجودت لمس مى کنى.#دشمن براى رفتن ، سخت شتابناك است و هنوز تو و سکینه بر زمین مانده اید... اگر دیر بجنبید دشمن پا پیش مى گذارد و در کار سوار شدن #دخالت مى کند.دست سکینه را مى گیرى.. و زانو خم مى کنى و به سکینه مى گویى: _✨سوار شو!سکینه مى خواهد بپرسد: پس شما چى عمه جان!
💢اما #اطاعت_امر شما را بر خواهش دلش ترجیح مى دهد.اکنون #فقط_تو مانده اى... و آخرین شتر بى جهاز و...
یک دریا دشمن و...کاروان پا به راه که معطل سوار شدن توست.نگاه دوست و دشمن ، خیره تو مانده است... چه مى خواهى بکنى زینب ؟! چه مى توانى بکنى ؟!
🖤شب 🌙هنگام...
وقتى با آن جلال و جبروت ، به زیارت قبر پیامبر مى رفتى ، #پدر دستور مى داد که #چراغهاى_حرم را
خاموش کنند، #حسن در #پیش_رو...
و #حسین در #پشت_سر،... گام به گام تو را همراهى مى کردند که مبادا چشم_نامحرمیبه#قامت_عقیله_بنى_هاشم بیفتد.... و #سنگینى_نگاهى ، زینب على را بیازارد....
💢اکنون.... اى ایستاده تنها!
اى بلندترین قامت استقامت ! با سنگینى اینهمه نگاه نامحرم ، چه مى کنى ؟
تقدیر اگر چنین است چاره نیست ، باید سوار شد. اما چگونه ؟!پیش از این هر گاه عزم سفر مى کردى ، بلافاصله #حسن پیش مى دوید،#عباس زانو مى زد و رکاب مى گرفت... و تو با تکیه بر دست و بازوى #حسین بر مى نشستى.
در همین آخرین سفر از مدینه ، پیش از اینکه پا به کوچه بگذارى ،...
🖤#قاسم دویده بود و پهلوى مرکبت کرسى گذاشته بود، #عباس زانو بر زمین نهاده بود، #على_اکبر پرده کجاوه را نگاه داشته بود، حسین دست و بازو پیش آورده بود تا توآنچنانکه #شایسته عقیله یک قبیله است ، بر مرکب سوار شدى.آرى ،... پیش از این دردانه بنى هاشم ، عزیز على و #بانوى مجلله اهل بیت اینگونه بر مرکب مى نشست....
💢 و اکنون #هزاران_چشم...
#خیره و #دریده مانده اند تا #استیصال تو را ببینند... و براى #استمداد ناگزیر تو، پاسخى از #تحقیر یا #تمسخر یا #ترحم بیاورند.
خدا هیچ عزیزى را در #معرض طوفان #ذلت قرار ندهد.خدا هیچ #شکوهمندى را دچار #اضطرار نکند.امن یجیب المضطر اذا دعا و یکشف السوء(21)
🖤چه کسى را صدا کردى ؟
از چه کسى مدد خواستى ؟آن کیست در عالم که خواهش #مضطر را اجابت کند؟
هم او در گوشت زمزمه مى کند...
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
/ •﷽• 🥀ازش #پرسیدم ڪه شما رزمنده اسلامید⁉️ گفت:نه عزیزم! ما شرمنده اسلامیـم. 🍂از اون روز #فڪر میڪ
2⃣6⃣3⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌷
🌸"بسم الله الرحمن الرحیم🌸
🔰 ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون♡
تو را سپاس میگویم که در تقدیر ما حضور در دانشگاهی را رقم زدی که نامش، هدفش، خصوصیاتش و پرچمش حسینی است تا فداکاری و #مجاهدت را از مکتب والای او بیاموزیم.* "
🔰نامِ #خانطومان ، گره خورده به نامِ #حسین_علیهالسلام پرستوهایش، دل در گرو عشق او دارند و جز #عشق نمیتواند آدمی را به رهایی برساند.در پسِ نام خانطومان، یک #کربلا نهفته است و در پشتِ این کربلا، مادران و همسرانی که #زینب وار قدم به سوی میدان میگذارند ،نه برای بازگرداندنِ پیکر،برای تقدیمِ جگر گوشهشان، به ساحتِ مقدسِ شاهِ کربلا
🔰جواد را بنگر...
بی سر و سامان از این عشق، 💓بی تابِ پریدن است.میشود #سالها در تعزیه #علی_اکبر باشی و دلت مثل او فدا شدن نخواهد⁉️در مکتب حسین پرورش یافته ،جایی که هدف #هیهات_من_الذله و مجاهدت راهِ آزادِگیست.
از آسمان 🌫این مکتب، ستاره هایی چون #سید_جواد بیرون میآیند تا چراغِ راهی باشند در #ظلمتِ نَفَس گیرِ عالم...
🔰امروز دوباره، در آغاز این گردونه عاشقی ایستاده ایم، جایی که سید جواد پای در زمین نهاد تا #چشم و چراغِ روزهای تاریکمان شود.انتهایِ مسیرش به خانطومان رسید و اینک نزد پروردگارش، روزی میخوردما اما، در نقطه آغاز تو مانده ایم.در 📅#سالروزِ تولدت ،آنجا که قدومت زمین را لاله 🌷گون کرد.محو توایم، دستمان را بگیر تا #نقطه تغییرمان با نقطه آغاز تو تلاقی کند
#میلادت_مبارک ،سربلندِ مکتبِ حسین
*بخشی از وصیت نامه شهید♡
✍نویسنده : #زهرا_قائمی
🕊به مناسبت سالروز تولد
#شهید_سیدجواد_اسدی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNaz
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌺روحت #شاد ویادت گرامی #شهید_محمد_استحکامی🌷 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌸به گفته #شهید اهل قلم :اگر شهید نشدیم لاجرم باید مرد.چه بهتر که انسان به واسطه ریختن #خون خودش بتواند به دین #اسلام کمک کند.البته این مطلب را بگویم که شهادت را به هرکسی نمیدهند و خدا به #بندگان ویژه خود میدهد*
🍃آری تو ویژه بودی، آنقدر ویژه که خونت درختِ اسلام را آبیاری کرد.
با هر لقمه که خوردی #بسمالله گفتی و سرچشمه نوری در درونت روشن شد،نوری که بعد از #پرواز 🕊هم روشنی ✨بخشِ ظلمتهاست❤️
🌸بینالطلوعین را از #دست نمیدادی!
و شاید رزقِ #شهادت را همان حوالی گرفته ای، همان لحظاتی که ملائک رزق و روزیِ دنیا را بر سر خفتگان میریختند. ما از روزیِ دنیا جا میمانیم و امثال تو سِیر در آسمان 🌫میکنید🕊
🍃میانِ حالِ خوبت عاقبت بخیر شدی و شهید. به قول #حاج_اسماعیل* خدا به ما تعهدی نداده اما تو راهش را بلدبودی.ما نابلدان اگر جا بمانیم، قطعا میمیریم😔حلب ،آخرین ایستگاهِ دنیا و سرآغازِ راه آسمانیِ توست.آن هنگام که #دنیا تلاش میکرد دست و پایت را ببندد
🌸،چشم بستی و راهِ #غیرت را پیش گرفتی.خود را به قافله عاشقان 💞رساندیحال نیستی و همسرت، #زینب وار فقط زیبایی هارا میبیند و#علی_اکبر میپروراند برای مولایش،که مبادا در صفِ منتقمینِ حسین علیهالسلام جایِ پسرانش خالی باشد!آسمان نشین، حواست را جمعِ ما کن!این روزها عجیب #بلاتکلیفیم.حواست به ما باشد
#پروازت_مبارک 🌸🍃
📝 *بخشی از وصیتنامه شهید.
🍃 *"خدا هيچ #تعهدي براي آنکه تو همان که هستي بماني، نداده است!
شايد به همين دليل است که سفارش شده،وقتي حال خوبی داری و میخواهی #دعا🤲 کنی،يادت نرود #عافيت و #عاقبت_به_خيریات را بطلبی.
#حاج_محمد_اسماعیل_دولابی"
✍️نویسنده : #زهرا_قائمی
🕊به مناسبت سالروز شهادت #شهید_محمد_استحکامی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌾🌼🌾🌼🌾🌼
🌳هروقت به سر #قبرم آمدید سعی کنید روضه #علی_اکبر علیهالسلام و یا حضرت زهرا سلام الله علیها بخوانید و مرا به فیض بالای گریه😭 برسانید.
#فرازی_از_وصیت_نامه
#شهید_حسین_معزغلامی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🍃اصلا گویا این ذات سربازان #مهدیِ_فاطمه است که جز خدا نبینند و جز او را مقصد خود قرار ندهند. به روشنایی خورشید در جاده ی تاریک گمنامی قدم گذارند و در اخر با #شهادتشان نامشان را بر دلها همیشگی کنند. گویا همه ی آن ها عادت دارند به سادگی و خوب این ویژگی را از #محمد_نبی اموخته اند🌹
.
🍃او نیز خوب در این مکتب #عشقش را به نمایش گذاشته بود و چه زیبا کارنامه ای را به خود اختصاص داد. از تمام اسم و رسمش تنها صندلی ساده ای لیاقت همنشینی با او را داشت و به ما آموخت میشود با همان ذخیره ی اندک، میهمانیِ عظیمی را پذیرا شد😌
.
🍃گویی نمیخواست نام #اربابش را به دوش بکشد و جسمش شرمنده این نام شود، اینگونه شد که تصمیم گرفت #علی_اکبر اربابش باشد و پهلویش را فدای پهلوی سوخته #مادرش کند😓
.
🍃حال در جوار جوان رشید اربابش نظاره گر زمینیان است و دست دعایش تبرک میکند وجود ناپاک ما زمینیان را😔
.
🍃برادر ح.ا.ج ق.ا.س.م، ملاقات #مادر_سادات مبارکتان باشد ای بزرگ مرد #ایرانمان❣
✍نویسنده: #اسماء_همت
🌺به مناسبت سالروز شهادت #شهید_حسین_پورجعفری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
مراسم میلادحضرت
#علی_اکبر(عليه السلام)
💺سخنران:
حجت الاسلام فروتن
🎤بانواي:
کربلایی صادق احمدی
كربلايي حسين شيرمحمدي
📆زمان:
پنج شنبه(۵فروردین)
🕛ساعت۱۹:۴۵
🚪مكان: #مشهد؛استادیوسفی ۲۴طبقه بالای مسجدالمنتظر(عج)
😷لطفا باماسک ورعایت پروتکل های بهداشتی تشریف بیارید😷
💢فقط برادران💢
🏴هيئت محبان جوادالائمه (عليه السلام)
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
🌷🍃🌷🍃
@ShahidNazarzadeh
🍃اصلا گویا این ذات سربازان #مهدی_فاطمه است که جز خدا نبینند و جز او را مقصد خود قرار ندهند. به روشنایی خورشید در جاده ی تاریک گمنامی قدم گذارند و در اخر با #شهادتشان نامشان را بر دلها همیشگی کنند. گویا همه ی آن ها عادت دارند به سادگی و خوب این ویژگی را از #محمد_نبی آموخته اند🙃
🍃او نیز خوب در این مکتب #عشقش را به نمایش گذاشته بود و چه زیبا کارنامه ای را به خود اختصاص داد. از تمام اسم و رسمش تنها صندلی ساده ای لیاقت همنشینی با او را داشت و به ما آموخت میشود با همان ذخیره ی اندک، میهمانیِ عظیمی را پذیرا شد😌
🍃گویی نمیخواست نام #اربابش را به دوش بکشد و جسمش شرمنده این نام شود، اینگونه شد که تصمیم گرفت #علی_اکبر اربابش باشد و پهلویش را فدای پهلوی سوخته #مادرش کند🌹
🍃حال در جوار جوان رشید اربابش نظاره گر زمینیان است و دست دعایش تبرک میکند وجود ناپاک ما زمینیان را🕊
✍نویسنده : #اسماء_همت
🌺به مناسبت سالروز تولد #شهید_حسین_پورجعفری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💌 #ڪــلامشهـــید
🌹شهـــید سید محسن طباطبایی:
من به جبهه نیامدهام، تا کسی از من تعریف کند. من به جبهه نیامدهام، تا عکس مرا در مجلههای خبری بزنند. من به جبهه نیامدهام، تا کسی بگوید: «چرا درسش را رها کرده است؟» من به جبهه نیامدهام، برای ریا و خودپسندی؛ بلکه آمدن من به جبهه فقط و فقط به #عشق مولایم #حسین (ع) و به عشق نوجوانان عاشورا همچون #قاسم_بن_الحسن و #علی_اکبر و به عشق رهبر عزیزم، #امام_خمینی و فرمانده اصلیم، #امام_زمان (عج) بوده و نیز به جبهه آمدهام، تا بتوانم به جهانیان بفهمانم که ای دشمنان اسلام و حامیان زور و استکبار، ما «قاسم بن الحسن»ها و «علی اکبر»های این زمانیم و ما هرگز امام عزیزمان را تنها نخواهیم گذاشت.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃به گفته شهید اهل قلم: اگر شهید نشدیم لاجرم باید #مُرد. چه بهتر که انسان به واسطه ریختن خون خودش بتواند به دین #اسلام کمک کند. البته این مطلب را بگویم که شهادت را به هرکسی نمیدهند و خدا به #بندگان ویژه خود میدهد*
🍃آری تو ویژه بودی، آنقدر ویژه که خونت درختِ اسلام را آبیاری کرد. با هر لقمه که خوردی #بسمالله گفتی و سرچشمه نوری در درونت روشن شد، نوری که بعد از پرواز هم روشنی بخش #ظلمتهاست❤️
🍃بینالطلوعین را از دست نمیدادی! و شاید رزقِ #شهادت را همان حوالی گرفته ای، همان لحظاتی که ملائک رزق و روزیِ دنیا را بر سر خفتگان میریختند. ما از روزیِ دنیا جا میمانیم و امثال تو سِیر در آسمان میکنید.
🍃میانِ حالِ خوبت عاقبت بخیر شدی و شهید. به قول #حاج_اسماعیل* خدا به ما تعهدی نداده اما تو راهش را بلدبودی. ما نابلدان اگر جا بمانیم، قطعا میمیریم.
🍃حلب، آخرین ایستگاهِ دنیا و سرآغازِ راه آسمانیِ توست. آن هنگام که #دنیا تلاش میکرد دست و پایت را ببندد، چشم بستی و راهِ #غیرت را پیش گرفتی. خود را به قافله عاشقان رساندی🌹
🍃حال نیستی و همسرت، #زینب وار فقط زیباییها را میبیند و#علی_اکبر میپروراند برای مولایش، که مبادا در صفِ منتقمینِ #حسین_علیهالسلام جایِ پسرانش خالی باشد!
🍃آسمان نشین، حواست را جمعِ ما کن!
این روزها عجیب بلاتکلیفیم.
حواست به ما باشد🌺
☆#شهادتت_مبارک☆
*بخشی از وصیتنامه شهید.
*"خدا هيچ تعهدي براي آنکه تو همان
که هستي بماني، نداده است!
شايد به همين دليل است که سفارش شده، وقتي حال خوبی داری و میخواهی #دعا کنی، يادت نرود عافيت و #عاقبت_به_خيریات را بطلبی.
#حاج_محمد_اسماعیل_دولابی"
✍️نویسنده : #زهرا_قائمی
🌺به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_محمد_استحکامی
📅تاریخ تولد : ۱۴ تیر ۱۳۶۲
📅تاریخ شهادت : ۲۷ مهر ۱۳۹۴
📅تاریخ انتشار : ۲۶ مهر ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : جهرم
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃زمان به سرعت می گذرد. به ندای دلت گوش کن، می خواهی دل ببندی و بمانی یا #عاشق حق شوی و به #آسمانش پرواز کنی🕊
🍃شهدا #السابقون_السابقون را با زیباترین مرگ همان شهادت تفسیر کردند.
🍃 دهه هفتادی هایی که در این روزها
خبر شهادتشان فکر را مهمان خانه #دل می کند که چطور می توانند از دنیا و تعلقاتش بگذرند؟
🍃جوانانی که با ذکر #یازینب، علی اکبرهای زمان شدند، پدرانشان آن ها را راهی میدان دفاع از حریم آل الله کردند و مادرانشان با ذکر #بابی_انت_و_امی_و_جانی، جان هایشان را در راه زینب(س) فدا کردند.
🍃جوان ذاکری هم نام ارباب و غلام با عزت او(حسین معز غلامی)که پاسداری را فقط برای #رضای_خدا برگزید.
🍃عصرهای پنج شنبه خودش و دلش در #گلزار_شهدا دنبال گمشده اش بود.
در خانه هم عکس شهید #محمود_رضا_بیضایی مونس لحظه هایش بود. شاید هم مونسش پادرمیانی کرد و دفاع از حرم رزقش شد ..
🍃اهل ماندن نبود. حتی دوستانش به پدرش گفتند: به حسینت دل نبند او رفتنی است. یک عکس و یک خط نوشته دردنیای مجازی خبر #شهادتش شد برای #مادر چشم انتظارش در دنیای واقعی😓
🍃علی اکبرانه رفت و پدرش را به صبرِ حسین(ع) پس از #علی_اکبر وصیت کرد. او همچون جوان #کربلا دلیرانه و با شجاعت جنگید و شهید شد🌹
🍃گویا #روضه ی پیکرِ بر زمین مانده ی #ارباب را بسیار خوانده بود که پیکرش سه روز بعد از شهادت پیدا شد. آن هم بانشان #لبیک_یا_مهدی(عج) که سند سربازی اش، برای امام زمانش بود❣
🍃مدافع منتظر ...
این روزها حال دلمان خوب نیست. برایش #حول_حالنا بخوان از همان هایی که مانند خودت به #احسن_الحال ختم شد🌷
🍂به مناسبت سالروز شهادت #شهید_حسین_معز_غلامی
✍نویسنده : #طاهره_بنائی_منتظر
📅تاریخ تولد : ۶ فروردین ۱۳۷۳،خوزستان.امیدیه.
📅تاریخ شهادت : ۴ فروردین ۱۳۹۶،سوریه حماء
📅تاریخ انتشار : ۵ فروردین ۱۴۰۱
🥀مزار شهید : بهشت زهرا قطعه ۵۰
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃گویا باز هم میتوان رُخ #مالک_اشتری را دید که در زمین می جنگد ولی با این تفاوت که این بار برفراز آسمانها در جنگ بود.
🍃او اوج میگرفت تا روی ابرها و در چشم بر هم زدنی با بالگرد توپ و تانک دشمن را منهدم می کرد.
🍃گویا در وجود #علی_اکبر تنها چیزی که نمی یافتی ترس از دشمنانش بود. او بی مهابا به #قلب دشمن حمله می کرد.
🍃شجاعت او به اندازه ای بود که حتی شنیدن نامش لرزه بر تن دشمن می انداخت و خواب را از چشمانشان فراری میداد.
🍃او چشم پوشی می کرد نسبت به مقام های دنیوی اما با تمام وجود به دنبال مقام های #معنوی نزد پروردگار می گشت.
🍃گویا او و جنگ #عهدی بسته بودند که حتی ساعتی هم از جنگ دور نمی ماند، عهدی که با قلبی پاک و با #عشق بسته شده بود و هیچ عهد شکنی قدرت #شکست این عهد جاوید را نداشت.
🍃و باز هم این خاک های ایران بود که از خون شهدا آلاله هایی پروراند که جای جای ایران را آباد میکرد و یاد واره ای بود برای سرخی خون #شهدا.
🍃گویا #دنیا برایش زندانی بود که تنها راه رهایی از #زندان پر کشیدن بر فراز و بلندی آسمانها بود.
🍃پر زدن علی اکبر به سوی #آسمان به ما آموخت، می شود #پرواز کرد حتی بدون بال،تنها یاد خداست که میتواند هرکسی را از فرش به عرش برساند...
✍️نویسنده : #گمنام
🍃به مناسبت سالروز #شهادت #شهید_علی_اکبر_قربان_شیرودی
📅تاریخ تولد : ۲۰ فروردین ۱۳۳۴
📅تاریخ شهادت : ۸ اردیبهشت ۱۳۶۰
🥀مزار : گلزار شهدای بالا شیرود
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی #کربلا #اربعین #مشهد #طراحی #دل_نوشته
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#خاطرات_شـهید
💠طاقت رفتنش رو نداشتم
●عباس ۲ سال بود که وارد سپاه شده بود. مدتی به عنوان تیرانداز نمونه انتخاب شده بود. وقتی اعتراض مرا از خطرناک بودن کارش می شنید می گفت مادرجان غصه مرا نخور، من به عشق کسی می روم که اگر تیر بخورم می دانم خودش برای بردن من خواهد آمد.
●به من می گفت مادر اگر روزی نبودم ۱۳ روز روزه_قضا برای من بگیر. خمس مالش را پرداخت کرده بود. قبل از اعزام به سوریه خیلی روی خودش کار کرد و برای عروج و آسمانی شدن کاملا آماده شده بود.
●عباس سخنی از سوریه با من نزد و تنها گفت برای یک ماموریت ۴۵ روزه خواهد رفت. من طاقت دوری از او را نداشتم برای همین زمانی که ساکش را می بست بیرون رفتم تا خداحافظی کردن و رفتنش را نبینم.
●آن شب چند بار تماس گرفت وقتی متوجه حال خراب من شد از مسئولان مربوطه اجازه گرفت و به منزل آمد او به من گفت مادر هر زمان که جنگی رخ دهد و من در آن حاضر شوم شهید خواهم شد چون آن را از امام حسین(ع) خواسته ام.
●پس بعد از شهادت من گریه نکن و هر زمان که به یاد من افتادی و دلتنگ شدی به یاد #علی_اکبر امام حسین(ع) گریه کن. می گفت کسانی که برای دفاع از حریم اهل بیت به سوریه می روند در حقیقت می روند تا دشمن به کشور ما نیاید چرا که هدف اصلی دشمنان ایران است از این رو ما با حضور در سوریه دشمن را در پشت مرزهای سوریه نگه داشته ایم تا امنیت در کشور ما همچنان ادامه یابد.
#شهید_عباس_آسمیه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh