🌷شهید نظرزاده 🌷
▫️نزدیڪ ایام #محرم ڪہ میشد دیگہ دل تو دلش نبود 🔻جواد بود و پیراهن #مشڪی ڪہ ڪل ایام ماه محرم و صفر
#رسم_رفاقت
رفیق خوب اونی هست که #راز_نگه_دار و امین باشه
یه نشونهاش همینه که ببینی راز بقیه رو نگه ميداره یا نه
#جواد خیلی راز نگهدار بود، جوری بود که وقتی #غمی داشتیم و میرفتیم پیشش، میشد غم و ناراحتی را توی یه صندوقچه از راز گذاشت و پیشش #امانت گذاشت.
#شهید_جواد_محمدی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰خستگیناپذیر 🔸دوکوهه مسئول پیشتیبانی بود و کارش سخت و #پرتحرک بود از هشت صبح⏰ تا هشت شب #خادمی بود
0⃣7⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🔰از روز اولی که #محمدرضا رو تو دانشگاه دیدم یه مظلومیت خاصی تو چشماش🙂 بود. با خیلیا فرق داشت. #مغرور و متکبر نبود❌ خودش برای رفاقت👥 قدم جلو میذاشت.
🔰اصلا هم چیزی رو به دل💗 نمیگرفت
خیلی #معرفت داشت، غم دیگران رو انگاری غم خودش میدونست💔 و تا اونجایی ک در #توانش بود برای حل شدن اون مسئله به دیگری #کمک میکرد.
🔰اگه کسی ناراحت بود، حتی شده #نصفه_شب! با موتور🏍 میرفت دنبالش و میبردش بیرون. طوری فضا رو براش عوض میکرد که اصلا طرف یادش میرفت #غمی داشته! #امربه_معروف و نهی از منکر و نصحیت های دلسوزانش همیشه بجا بود👌
🔰عین یه #برادر بزرگتر و دلسوز که انگاری کوله باری از #تجربه داره پشتمون بود💪 خنده هاش واقعا آدمو سر حال میکرد☺️ یکی از #آخرین شبـ🌙ـهای قبل از رفتنش، وقتی رفتیم بیرون خیلی بهش اصرار کردم که نره🚷 ولی اون آماده رفتن بود.
🔰 دفاع از حرم رو #وظیفه میدونست میگفت: حالا ک در توانش هست اگه نره باید پاسخگو باشه. گفت: ناراحت نباش! من برمیگردم😔 بهش گفتم تو همه کاراتو کردی که بری، از وابستگی ها و دل بستگی هات💞 دل کندی، حتی #موتورتم دادی رفیقت، هیچ چیز دنیایی نذاشتی بمونه و داری همه چیزو واسه #آخرت جمع میکنی. بعد به من میگی برمیگردی⁉️
🔰از اون #خنده های همیشگی به لباش اومد. طوری که واقعا نتونستم ادامه بدم و چیزی بهش بگم. انگار یه خداحافظی👋 #همیشگی بود😭 یه عکس گرفت و گفت به کسی چیزی نگو🚫 و #رفت.
🔰دیگه نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم📵 تا روزی ک #خبر_شهادتش رسید. اون لحظه فقط یادمه ک همه رو #محمدرضا صدا میکردم😭
#شهید_محمدرضا_دهقان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#ایام_اربعین_تو_ای_مآه 🌙
🕊 گاهی کِه دلم میگیرد، چون یتیمی زانوی غم را در آغوش میگیرم😔 و به #لبخندت چشم میدوزم..
آرام با تو نجوا میکنم
-حاج قاسمِ عَزیزِ مَن♥️
#پدرم..؟! با تو، آسمان نزدیک تر🌌 از همیشه است..
#سَردارِ مَن..؟
⇜چگونه باور کنم "چِهل روز" دست نوازش بر سر کودکان نکشیدی😭
⇜چِگونه تاب بیاورم سکوت را جای #خنده های تو..⁉️
هنوز هم نمی توان #شهید گفت
هنوز هم چشم انتظارم دوربین فیلمبردار🎥 خیره ی تو شود و #فیلمت را پخش کنند. منتظر صدای #قدم_هایت.
↵ای #بهترین
↵ای بالا نشین..
↵ای مه جبین💖
می نشینم و تک به تک #خاطراتت را مرور میکنم، نمیدانم کی خیس میشود خیابان خاطره ها😭
نمیدانم چطور داستان را به #دستت برسانم...
چِه دیر شناختمت😔
چه دیر ...
تورا برایِ #آسمان آفریده بودنت🕊
زمین، قفسی بیش نبود..
" #غمی در استخوانم میگدازد.. "
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی🌷
#شهید_ابو_مهدی_المهندس🌷
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
7⃣4⃣#قسمت_چهل_وهفتم
💢زمزمه مى کنى :
تاب از کَفَت نبرد این #مصیبت ، عزیز دلم ! که این قصه ، #عهدى دارد میان پیامبر خدا، با جدت و پدرت و عمت . آرى خداوند متعال ، مردانى از این امت را که #ناشناس حکام جابرند و #درآسمان 🌫شهره ترند تا در زمین ، #متعهدکرد که به #تکفین و #تدفین این عزیزان بپردازند؛ اعضاى پراکنده این پیکرها را #جمع کنند و #بپوشانند و
این جسدهاى پاره پاره را #دفن کنند و براى #مقبره پدرت ، سید الشهداء در زمین طف ، #پرچمى بر افرازند که #درگذر_زمان_محو_نشود و یاد و خاطره اش در #حافظه_تاریخ ، باقى بماند.
🖤و هر چه سردمداران کفر و پیروان ضلالت در #نابودى آن #بکوشند، #ظهور و #اعتلاى آن #قوت گیرد و #استمرار پذیرد. پس نگران کفن و دفن این پیکرها مباش که #خدا خود به کفن و دفنشان نگران است.این کلام تو....
انگار آبى است بر آتش 🔥و جانى که انگار قطره قطره به تن تبدار و بى رمق سجاد تزریق مى شود. #آنچنانکه آرام آرام گردنش را در زیر بار غل و زنجیر، فراز مى آورد، پلکهاى خسته اش را مى گشاید و کنجکاو عطشناك مى
گوید:_روایت کن آن عهد و خبر را عمه جان!تو مرکبت را به مرکب سجاد،#نزدیکتر مى کنى ، تک تک یاران کاروانت را از نظر مى گذرانى و ادامه مى دهى :
💢على جان ! این حدیث را خودم از #ام_ایمن شنیدم و آن زمان که #پدرم به ضربت ابن ملجم لعنت االله علیه در بستر #شهادت آرمید و من آثار ارتحال را در سیماى او مشاهده کردم ، پیش رفتم ، مقابل بسترش زانو زدم و عرضه داشتم : (پدر جان ! من حدیثى را از ام ایمن شنیده ام . دوست دارم آن را باز از دو لب مبارك شما بشنوم.) پدر، سلام االله علیه چشم گشوده و نگاه بى رمق اما مهربانش را به من دوخت و فرمود:
🖤 نور دیده ام ! روشناى چشمم حدیث همان است که ام ایمن براى تو گفت . و من #هم_اکنون_می_بینم تو را و جمعى از زنان و دختران اهل بیت را که در
همین #کوفه ، دچار #ذلت و #وحشت شده اید و در #هراس از #آزار مردمان قرار گرفته اید. پس بر شما باد #شکیبایى ! #شکیبایى ! #شکیبایى!
#سوگندبه_خداوند شکافنده دانه و آفریننده جان آدمیان که در آن زمان در تمام روى زمین ، هیچ کس جز شما و پیروان شما، ولى خدا نیست...
💢 از #نگاه_سجاد در مى یابى...
که هر کلمه این حدیث ، دلش را #قوت و روحش را #طراوت مى بخشد و در رگهاى خشکیده اش ، #خون_تازه مى دواند.همچنانکه اگر او هم با نگاه خواهشگرانه اش نگوید که :
(هر آنچه شنیده اى بگجو عمه جان !)
تو خودت مى فهمى که... باید تمامت قصه را روایت کنى . تا در این بیابان سوزان و راه پر فراز و نشیب ، امام را بر مرکب لغزان خویش ، حفظ کنى:
🖤 #ام_ایمن چنین گفت: عزیز دلم 💕و کلام #پدر بر تمام گفته هاى او مهر #تایید زد: من آنجا بودم آن روز که #پیامبر به منزل #فاطمه دعوت بود و فاطمه برایش حریره اى مهیا کرده بود. حضرت على (علیه السلام ) ظرفى از خرما پیش روى او نهاد و من قدحى از شیر و سرشیر فراهم آوردم.رسول خدا، على مرتضى ، فاطمه زهرا و حسن و حسین ، از آنچه بود، خوردند و آشامیدند. آنگاه على برخاست و آب بر دست پیامبر ریخت . پیامبر، دستهاى شسته به صورت کشید و به على ، فاطمه و حسن و حسین نگریست .
💢سرور و رضایت و شادمانى در نگاهش موج مى زد.... آنگاه رو به #آسمان 🌫کرد و ابر #غمى بر آسمان چشمش نشست . سپس به سمت #قبله چرخید، دو دست به دعا برداشت و بعد سر به سجده گذاشت . و ناگهان شروع به #گریستن کرد. همه #متعجب و #حیران به او مى نگریستیم و او #همچنان_مى_گریست. 😭سر از سجده برداشت و اشک همچنان مثل باران بهارى ، از گونه هایش فرو مى چکد.اهل بیت و من ، همه از گریه پیامبر، #محزون شدیم اما هیچ کدام دل سؤال کردننداشتیم .
🖤 این حال آنقدر به طول انجامید که فاطمه و على به حرف آمدند و عرضه داشتند: خدا چشمانتان را گریان نخواهد یا رسول الله! چه چیز، حالتان را دگرگون کرد و اشکتان را جارى ساخت؟! دلهاى❣ ما شکست از دیدار این حال اندوهبار شما.#پیامبر فرمود: #عزیزانم ! از دیدن و داشتن شما آنچنان حس خوشى به من دست داد که پیش از این هرگز بدین مرتبت از شادمانى و سرور دست نیافته بودم . شما را #عاشقانه و #شادمانه نگاه مى کردم خدا را به نعمت وجودتان ، #سپاس مى گفتم که ناگهان #جبرئیل فرود آمد...
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh