eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
6.7هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ 🏴 " شهدا و امام حسین (ع)"... 🌀یکے از بچه ها رو بود دنبالم ، وقتے رفتم سنگر فرماندهے بهم گفت: دوست دارم شعر " ڪبوتر بام حسین (ع) " رو برام بخونے.. 🌀گفتم: حاجی قصد دارم این رو برای کسی نخونم، آخه برای هرکسی کہ خوندم شده، گفت: حالا که اینطور شد حتما باید برام بخونے هر چے اصرار کردم که حاجی الان دلم💗 نیست بخونم، زیربار نرفت، شروع کردم به خوندن : 🌀دلم مےخواد 🕊بام‌حسین بشم من فدای صحن حرم و نام‌حسین بشم من دلم مےخواد زخون پیکرم وضو بگیرم مدال افتخـارِ نوڪری از او بگیرم ... ڪہ مےخوندم حواسم به حاجے بود. حال و هواے دیگه ‌ای داشت. صداے گریه‌ 😭اش پیچیـد تو سنگر ... 🌀دلم میخواد چو لاله 🌷ای نشگفته پرپر بشم شهد بنوشم مهمان اڪبر بشم..وقتے گلوله توپ خورد کنارش علی اکبر امام حسین (ع) شد، همونطوری کہ مےخواست ، اونقـدر پاره پاره کہ همه بدنش رو جمـع کردند تو یه ڪیسه کوچیک... ✍ راوی : حاج علی مالکےنژاد 🌷 ۱۷علےبن‌ابیطالب 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌼🍂🌼🍂🌼 "ڪسے#ڪہ‌اهݪ دنیانیسٺ! "فقط‌با#شهادٺ آرام‌مےگیرد...♡✨ #شهید_محمود_کاوه🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzad
9⃣6⃣3⃣1⃣🌷 🔰زندگی نامه محمود کاوه سال ۱۳۴۰ ه.ش📅 در مقدس، در خانواده ای مذهبی و دوستدار اهل بیت عصمت و طهارت(ع) متولد شد. پدرش که از کسبه متعهد به شمار می آمد، در دوران و اختناق، با علماء و روحانیون مبارز، از جمله حضرت آیت الله خامنه ای شهید هاشمی نژاد و شهید کامیاب ارتباط داشت. 🔰وی که برای فرزندش اهمیت زیادی قایل بود، محمود را همراه خود به مجالس و مذهبی و نماز جماعت می برد و از این راه فرزندش را با مکتب اهل بیت (ع) و تعالیم انسان ساز اسلام آشنا می کرد.با شروع جریانات انقلاب، او که جوانی بانشاط، فعال و مذهبی بود با شرکت در محافل درسی مسجد 🕌جوادالائمه(ع) و امام حسن مجتبی(ع) که در آن زمان از مراکز تجمع نیروهای مبارز بود، از هدایتها و تعالیم آیت الله خامنه ای بهره های فراوانی برد و ره توشه های همین تعالیم را با خود 🔰 به محیط و میان دانش آموزان منتقل می نمود. او در دبیرستان به عنوان محور مبارزه شناخته می شد. با علاقه وافر، به اعلامیه های حضرت امام خمینی(ره) می پرداخت و فعالانه در و درگیریهای زمان انقلاب شرکت داشت.در پخش اعلامیه‌های روح‌الله خمینی چه در درون دبیرستان و چه در محیط‌های دیگر تلاش می‌نمود و در با مأموران حکومت و راهپیمایی‌ها به همراه پدر فعالانه شرکت می‌جست. 🔰سخنرانی‌های سید علی خامنه‌ای تأثیر فراوانی روی او گذاشت.او در زمینه عکاسی 📸از انقلاب فعالیت داشت و به گفته خواهرش عکس اولین شهید انقلاب در ، توسط او گرفته شد.ورود کاوه به پاسداران بعد از پیروزی انقلاب کاوه به سپاه پاسداران مشهد پیوست. او پس از گذراندن یک دوره آموزش شش ماهه چریکی، به آموزش برادران سپاه و بسیج پرداخت. 🔰پس از آن، به حفاظت از بیت شریف حضرت امام خمینی، طی مأموریتی ماهه به تهران عزیمت کرد. با شروع جنگ تحمیلی، به همراه تعدادی از نیروهای خراسان به جبهه‌های جنوب شد اما مدتی بعد به علت نیاز شدیدی که پادگان به مربی داشت، او را برای آماده‌سازی و آموزش نیروها به فراخواندند. 🔰کاوه یکی از فرماندهانی است که هدایت جنگ ایران و عراق را به عهده گرفتند. روزی که جنگ☄ آغاز شد او یک جوان ۱۹ ساله بود اما ۳ سال بعد فرماندهی ویژه شهدا را بر عهده گرفت. تیپی که از کلیدی‌ترین یگانهای سپاه بود. و انجام عملیات خارق‌العاده توسط این تیپ با فرماندهی کاوه باعث شد که به ویژه ارتقاء یابد.💥 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
‍ ‍🔰همیشه میگفت: خوشا به حال کسانی که و مفقود الجسد⚰ هستند. هر حضرت زهرا(سلام الله علیها) خودش به دیدن آن ها میرود، بالای سرشان مینشیند، خوشا به حالشان که خانم♥️ را می بینند. 🔰آن وقت مادرها همه اش بی تابی💗 می کنند که چرا را نیاوردند. بگو آخه مادر جان تو بروی بالای سر پسرت بهتر است یا خانم (س)⁉️ میگفتم: خب معلومه حضرت زهرا(س). میگفت: پس هیچ وقت فکر نکنی اگه من شدم چرا نیامدم، اجازه بده بی بی دو عالم بیاید بالای سرم😌 🔰همیشه حواسش به رزمندگان👥 گردان و حتی خانواده هایشان بود. گاهی وقتی از طرف هدیه ای🎁 به او میدادند آن را به خانواده رزمندگان یا گردان هدیه میکرد. 🔰یک بار که یک به او هدیه داده بودند، خبردار شد که یکی از بچه های گردان صاحب فرزند👶 شده و در خانه اش فرش ندارد❌ آن فرش را به عنوان تولد به خانواده اش هدیه داد. با اینکه خودش به آن فرش احتیاج داشت. پ ن: پیکر پاکش پس از شانزده سال گمنامی در سال 81 کشف و در زادگاهش، اهواز دفن شد. راوی: مادر شهید 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
بی سیم‌چی📞 حاج حسین بودم یک وقتایی #خبرای_خوب از خط می رسید و به حاجی می گفتم بر‌می گشتم می دیدم تو
🔸رفتم بیرون، برگشتم. هنوز حرف می‌زدن. پیرمرد می‌گفت: "جوون دستت چی شده⁉️ تو این طوری شدی یا مادر زادیه؟" 🔹حاج حسین خندید😅 اون یکی دستش رو آورد بالا✋گفت: "این جای اون یکی رو هم پر می‌کنه! یه بار تو با همین یه دست ده دوازده کیلو میوه🍒 خریدم برای مادرم. 🔸پیرمرد ساکت بود. پرسیدم: "پدر جان! تازه اومدی ؟" حواسش نبود! گفت: "این چه جوون بود. ازش خوشم اومد. دیدی چه طور حرفو عوض کرد؟! اسمش چیه این؟" گفتم: ! راست نشست. گفت: حسین خرازی؟ فرمانده لشکر😳 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
3⃣ در سال ۱۳۶۱ 🗓 با آغاز جنگ در جنوب، به منظور حمایت از حزب‌الله، راهی این کشور شد ✈️ و پس از دو ماه به ایران بازگشت 🛬. با شروع رمضان، در تاریخ ۲۳ تیر ۱۳۶۱ 🗓 در منطقه شرق بصره،  تیپ ۲۷ محمد رسول‌الله را به عهده گرفت و بعدها با ارتقاء این یگان به، در سمت فرماندهی آن لشکر نیز انجام وظیفه کرد ✅. در عملیات مسلم بن عقیل و عملیات در سمت قرارگاه ظفر، ایفای نقش کرد. در و مقدماتی، مسؤولیت سپاه یازدهم قدر را که شامل: لشکر ۲۷ حضرت رسول‌الله، لشکر ۳۱ عاشورا، لشکر ۵ نصر و تیپ ۱۰ سیدالشهدا بود، به عهده گرفت😎 سرعت عمل لشکر ۲۷ تحت فرماندهی او، در عملیات والفجر ۴ قابل توجه بود.🤗 وی در تصرف ارتفاعات کانی مانگا، نقش داشت💪 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷آقای رضا به اتفاق رفقای دیگر 👥 و اقا سید مصطفی علمدار تو مقر لشکر ۲۵ کربلا واقع تو هفت تپه حضور داشتن😊 و با پیشنهاد اقا رضا علیپور تصمیم میگیرند برن آب هویج🥕بستنی🍦بگیرند و به اهواز بروند رفتن به نیاز به ماشین🚗و بوده که باید تهیه میشد و مجوز 📜 از منطقه،رضا علیپور بعد از اینکه ماشین رو تهیه کردند😊 به فکر بنزین برای ماشین افتادند ،سید مصطفی علمدار به دلیل خاصی که نسبت به بقیه رفقا داشت😍 ایشون رو برای تهیه سوخت انتخاب میکنن...👌 ماشین رو روشن میکنن و به سمت پمپ بنزین مقر حرکت میکنن، برای بنزین زدن باید یک تهیه میشد🔖 اما به محض رسید به پمپ بنزین ،نیرویی که متصدی این کار بود از اقای علیپور که راننده ماشین بود قبض رو میکنه اقا سید مصطفی جلو ماشین🚙 جای شاگرد نشسته بوده و اقای علیپور سید مصطفی رو به متصدی پمپ بنزین نشون میده🙋‍♂و میگه که حاج کهنسال (فرمانده وقت لشکر)هستند😅😂 ایشون ،متصدی پمپ بنزین تا اینکه سید مصطفی رو دید و چون سید خاصی داشت (لباس فرم سپاه تمیز به همراه عینک دودی مشکی😎)و زیبایی خاص سید مصطفی به جذبه ای😉 که داشت اضافه میکرد، متصدی پمپ بنزین خیلی دست پاچه شد 😄 و سریع باک ماشین رو پر کرد و عذر خواهی کرد که ایشون رو نشناخت 😬 رضا علیپور هم از مسئول پمپ بنزین کرد و سوار ماشین شدند و قهقه زنان به اتفاق رفقا به سمت آب هویج بستنی اهواز حرکت کردند....😂😂 بعد از چند دقیقه خود حاج کمیل با رانندش به پمپ بنزین میرند و درخواست بنزین برا ماشین میکنند 🚖 متصدی پمپ بنزین از اون ها درخواست🏷میکنه راننده حاج کمیل میگه ،فرمانده لشکر حاج کمیل کهنسال در ماشین هست ،متصدی پمپ بنزین یک نگاهی به چهره حاج کمیل میکنه (حاج کمیل چهره ای سبزه و قد تقریبا داشت و تازه هم از خط برگشته بود و بیشتر سوخته و خاکی شده بود)و فکر میکنه راننده داره دروغ میگه ...☹️☹️ بر میگرده به حاج کمیل میگه اگه تو حاج کمیلی منم محسن رضایی ام برو رد کارت بنزین خبری نیست ...😂😂 پ.ن ماه ها ازاین قضیه گذشت و بچه های لشکر دنبال شخصی که خودشو جای حاج کمیل جا زده بود میگشتن ...😐 چند سال اخیر در حضور سردار کهنسال و شهید سید مصطفی علمدار برای اولین بار این گفته شده بود که حاج کمیل خیلی خندید😂😂 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ ‍🔰همیشه میگفت: خوشا به حال کسانی که و مفقود الجسد⚰ هستند. هر حضرت زهرا(سلام الله علیها) خودش به دیدن آن ها میرود، بالای سرشان مینشیند، خوشا به حالشان که خانم♥️ را می بینند. 🔰آن وقت مادرها همه اش بی تابی💗 می کنند که چرا را نیاوردند. بگو آخه مادر جان تو بروی بالای سر پسرت بهتر است یا خانم (س)⁉️ میگفتم: خب معلومه حضرت زهرا(س). میگفت: پس هیچ وقت فکر نکنی اگه من شدم چرا نیامدم، اجازه بده بی بی دو عالم بیاید بالای سرم😌 🔰همیشه حواسش به رزمندگان👥 گردان و حتی خانواده هایشان بود. گاهی وقتی از طرف هدیه ای🎁 به او میدادند آن را به خانواده رزمندگان یا گردان هدیه میکرد. 🔰یک بار که یک به او هدیه داده بودند، خبردار شد که یکی از بچه های گردان صاحب فرزند👶 شده و در خانه اش فرش ندارد❌ آن فرش را به عنوان تولد به خانواده اش هدیه داد. با اینکه خودش به آن فرش احتیاج داشت. پ ن: پیکر پاکش پس از شانزده سال گمنامی در سال 81 کشف و در زادگاهش، اهواز دفن شد. راوی: مادر شهید 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
دید در معرض تهدید دل و دینش را رفت با مرگ خود احیا کند آیینش را ... قبل از شهادتش به اطرافیانش میگفت: « من تا شهید نشوم ، دست از جنگ و انقلاب برنمی‌دارم...» 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
وقتی پیکر بی‌سر اَحد را آوردند همه اشک می ریختند ؛ امّا مادر احد نقل می‌پاشید و زینب وار دعا می‌کرد : خدایا ، این قربانی را قبول کن این شهیدِ حسین (ع) است... پ.ن: گفت با حق" قلیل ما بپذیر" عقل مبهوت؛ زین عبارتِ زینب است اللّهُمَ تَقَبَّلْ مِنَّا هَذا الْقَلیل القُرْبانَ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
منطق ما ؛ منطقِ امام حسین (ع) است اگر دشمن این حقیقت را دریابد هرگز لحظه‌ ای منتظر خستگی ما نخواهد ماند .... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خواهرم حجاب تو سنگر آغشته به خون من است ولی بدان تفنگی که در دست من است چادری بر سَر توست. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
سربند بستن یعنی دیگر دلت بندِ این و آن نباشد آن را محکم گره بزن و خود را وقفِ صاحب نامش کن... ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
در ۱۰ تیرماه ۱۳۶۵ در عملیات کربلای یک وقتی خمپاره در کنارش اصابت کرد در لحظه شهادت به یارانش گفت: « سلام مرا به امام برسانید و بگویید صفرخانی دِین خود را به اسلام ادا کرد» 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
قسمتی از سخنرانی در عملیات رمضان: «همین بسیجی های کم سن و سال را شما ببین؛ از پشت میز مدرسه آمده جبهه، بعد شب حمله با آن کلاشینکف قراضه اش غوغا می کند صبح که می روی توی این بیابان شرق بصره همین طور جنازۀ کماندوهای گردن کلفت بعثی است که روی زمین ریخته... این ها را کی زده؟ همین بسیجی کوچولو» عکس: پاییز ۱۳۶۲، قلاجه، عملیات والفجر چهار 🌷 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
آخرین باری که حاج یونس مرخصی آمده بود گفت: حاج‌قاسم اسم تیپ ما را گذاشته "تیپ امام حسین (علیه‌السلام )" چون اسم تیپ ما امام‌حسین است دوستدارم مثل امام‌حسین شهید شوم. بعد از کمی مکث ادامه داد: من که شهید شدم باید مرا از روی پا بشناسید !! روزی که رفتم تعاون برای شناسایی روی تابوت را که کنار زدم جای سَر ، پاهایش بود .... ▫️راوی: "همسر شهید" ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
یک سقف یک آرزو ... روزگار ، شوخی‌ هایشان را خرید..! و آرزوهای آمیخته با خنده‌هایشان را برآورده کرد. حالا که بر مزار سیدعلی می‌روی و به سوله‌ ساکت گلزار شهدا که دیگر ، رواق حـرم سید شده است نگاه می‌کنی، به یاد آرزوی شوخی‌وار او می‌ اُفتی که گفته بود : " ای کـاش روی قبر ما هم سایبانی و گنبدی بسازند" ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
شهدای عزیز ما کسانی هستند که از همهٔ خواسته‌های شخصی خود دل بُریدند ...! این به زبان آسان است فقط دل بریدن از پول و مال و سرمایه نیست دل بریدن از عواطف است شهید از مهر مادر از سایه‌ی پدر از لبخند کودک از عشق همسر دل می بُرد و به سوی انجام وظیفه حرکت می‌کند ... ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خوشا آنانکه که پا، در وادیِ حق نهادند و نلغزیدند و رفتند ... 📌بهمن ماه ۱۳۶۴ اردوگاه بهمنشیر آبادان عکاس : حمید داوودآبادی 《صبحتون و عاقبتمون شهدایی🌦》 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌹پروردگارا خودت میدانی یک بنده گنهکارم یک بنده گنهکارم که دوست دارم بسوی تو ایم.خدایا دوست دارم که فردای قیامت با بدن پاره پاره و خونی پیامبر(ص) و مولایم را زیارت کنم تا وقتی چشمم به انها بیفتد,شرمنده نباشم. . (🌷 از عین‌اله بزرگی اتویی از ویژه ۲۵ ... ) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌹به یاد سردار بی‌سر عملیات کربلای۵ پدرش روایت می‌کند: نصف شب از صدای ناله نماز شبش از خواب بیدار شدم. میان گریه‌هایش میگفت:خدایا اگر شهادت را نصیبم کردی، می‌ خواهم مثل امام حسین (ع) بی سر و مثل حضرت عباس(ع) بی‌دست باشم. وقتی پیکرش را آوردند نه سر داشت و نه یک دست گویا آن شب خدا می‌شنیدش...!! 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
آینه تمام قد ایثار و مردانگی ... «سیداحمد سادات کیایی» با ۱۲ سال سن از شهر لنگرود، روستای پایین محله چاف جوان‌ ترین و کم‌ سن‌ترین شهید عملیات بیت‌المقدس است. شهیدی که در مرحله اول عملیات، ۱۰ اردیبهشت ۶۱ اطراف خونین‌شهر بعد از یک نبرد سنگین با دشمن بعثی به درجه رفیع شهادت نائل آمد. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
تا لباسی را پاره و نخ نما نمی‌کرد دست از سرش بر نمی داشت!! حتی در این عکس یادگاری که با حاج قاسم انداخته مشخص است عکسی که محمّد خیلی دوست داشت و به آن افتخار می کرد. در این عکس دکمه های پیراهنش لنگه به لنگه اند و با هم فرق می کنند..! از این لباس چند سال کار کشیده بود ولی رهایش نمی‌کرد..!! حاج قاسم در وصف او گفت : ساده بگویم ؛ محمد دوچیز را هرگز جدی نگرفت یکی دنیا را و یکی خستگی در دنیا را ، شوق دیدار بین او و خستگی فرسنگ ها فاصله انداخته بود.... ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
آنانکه می‌گفتند: یا زیارت یا شهادت هم شهید شدند ؛ هم زائرِ حسین علیه‌السلام ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
شوخی که به واقعیت تبدیل شد! رفقایش از سر مزاح روی کاغذی نوشتند: «شهید اسلام طلبهٔ مجاهد مهرداد خواجوئی» و کاغذ را گذاشتند روی سینه‌ او غافل از اینکه اراده‌ی خداوند بر شهادت او رقم خورده بود. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
شوخی که به واقعیت تبدیل شد! رفقایش از سر مزاح روی کاغذی نوشتند: «شهید اسلام طلبهٔ مجاهد مهرداد خواجوئی» و کاغذ را گذاشتند روی سینه‌ او غافل از اینکه اراده‌ی خداوند بر شهادت او رقم خورده بود. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh