🌷شهید نظرزاده 🌷
♨️ #شهید_ابوعلی(مرتضی عطایی) که شباهت زیادی به #سردار_شهید_محمودکاوه داشت 🔹بخوانید👇👇 🌹🍃🌹🍃 @shahid
7⃣4⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠شهید کاوه الگوی مدافعان حرم بود
🔰شهید ابوعلی( #مرتضی_عطایی) شباهت بسیاری به سردار کاوه داشت♨️ مثلا در قد و قامت این دو در یک حد بودند و حتی شاید از نظر وزن جسمانی هم #یکسان بودند👌
از لحاظ روحی و اخلاقی این دو دلاور شهید🌷 بسیار بهم #شباهت داشتند
🔰از لحاظ نظم و التزام به رعایت قانون⚠️
از لحاظ برخورداری ازچهره ایی #خندان و متبسم همیشه هر دو لبخند به لب داشته 😊و گشاده رو و گشاده دست و #کریم بودند
🔰از لحاظ شیک پوشی👕 و پاکیزه پوشی هر دو خیلی خوش لباس و خوش تیپ بوده و حتی در #خط_مقدم هم این را رعایت میکردند✅
از لحاظ تکنیک و #تاکتیک در عملیات،
از لحاظ موقعیت شناسی و #ولایت_مداری
🔰طوری که خاطرم هست در #والفجر_نه زمانیکه شهید کاوه🕊 وارد سنگر شد ننشسته و رفت بیرون علت را جویا شدیم گفت سنگری که عکس #امام نداشته باشد ناقص است🚫
🔰 #ابوعلی هم همیشه روی لباسش ازسمت قلبـ❤️ تصویر حضرت آقا را میگذاشت و زمانیکه عربی از اهل #سوریه از او پرسید این عکس چیست که همیشه همراه اوست گفت:این عکس نیست باتری 🔋هست که قلبم را بکار میاندازد
🔰از لحاظ مردم داری و رعایت حال نیروهای تحت امر و بسیاری موارد دیگر …⚡️اما نکته برجسته ایی را که قصد دارم اینجا بازگو کنم #اکثر شهدای قدرتمند ما در جبهه مقاومت مانند ابو علی یا رضا سنجرانی (کرار) که در خطوط مقدم نبرد در #سوریه حماسه های ماندگاری آفریدند به شخص بنده اذعان میکردند که کاملا از #شهیدمحمودکاوه این سردار بی بدیل الگو و سرمشق میگیرند👌.
🔰یعنی وقتی اینها در جبهه های متعددی مانند ✓لاذقیه، ✓دیرالزور، ✓حلب و ......وارد عملیات میشدند کاملا به سبک و شیوه #نبردهای شهید کاوه که در کردستان حماسه ها آفرید عملیات میکردند و اتفاقا #تیپ عمار یاسر با همین شیوه همیشه پیروز بود✌️ و تمام خط ها را شکست.
🔰این برای بنده مایه خوشحالی بود چون خودم بعنوان #فرمانده این تیپ در سوریه سی سال پیش #معاون شهید کاوه🌷 بودم و با این شیوه جنگیدن زندگی کردم ⚡️اما این جوانها هم پس از گذشت سی سال آمدند و #عیناً راه و شیوه جنگیدن #کاوه را در سوریه پیاده کردند و الحمدالله به موفقیت هم رسیدند
#شهید_محمود_کاوه
#شهید_مرتضی_عطایی
🎤راوی: #سردار_علی_صلاحی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید_تورجی_زاده🌷 خدایا معیار سنجش اعمال، #خلوص است. من میدانم اخلاصم کم است، اما اگر مخلص نیستم #ا
0⃣1⃣6⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
#راز_سه_شنبه_های_شهید_تورجی_زاده
🔰اولین روزهای سال 63 بود. نشسته بودم داخل چادر🏕 فرماندهی ، #جوان خوش سیمایی وارد شد. سلام کرد و گفت : آقای مسجدیان #نیرو نمی خواهی⁉️
گفتم : تا ببینم کی باشه😊!
🔰گفت : #محمـــد_تــورجی ، گفتم این محمد آقا کی هست❓لبخندی زد و گفت : #خودم هستم☺️.نگاهی به او کردم👀 و گفتم : چیکار بلدی؟گفت: بعضی وقت ها می خونم🎤. گفتم اشکالی نداره ، #همین_الآن بخون!
🔰همانجا نشست و کمی #مداحی کرد. سوز درونی عجیبی داشت. صدایش هم زیبا بود👌. اشعاری در مورد #حضرت_زهـــــرا(سلام الله علیها) خواند.
🔰 #علت حضورش را در این گردان سوال کردم. فهمیدم به خاطر بعضی #مسائل_سیاسی از گردان قبلی خارج شده.کمی که با او صحبت کردم👥 فهمیدم نیروی پخته و فهمیده ای است✔️.
🔰گفتم : به یک #شرط تو رو قبول می کنم . باید بی سیم چی📞 خودم باشی! قبول کرد و به #گردان ما ملحق شد.مدتی گذشت. محمد با من صحبت کرد و گفت: می خواهم #بروم بین بقیه نیروها.
🔰گفتم : باشه اما باید #مسئول دسته شوی. قبول کرد✅. این اولین باری بود که مسئولیت قبول می کرد.بچه ها خیلی دوستش داشتند💞. همیشه تعدادی از نیروها اطراف #محمـــد بودند.
🔰چند روز بعد گفتم محمـــد باید #معاون گروهان شوی.
قبول نمی کرد❌، با اسرار به من گفت: به شرطی که #سه_شنبه_ها تا عصر چهارشنبه با من کاری نداشته باشی!با تعجب گفتم: چطــور🤔؟
🔰با خنده گفت😅: جان آقای مسجدی #نپرس!
قبول کردم و محمد معاون گروهان شد. #مدیریت محمد خیلی خوب بود👌. مدتی بعد دوباره محمد را صدا کردم و گفتم : باید #مسئول گروهان بشی.
🔰رفت یکی از دوستان را #واسطه کرد که من این کار را نکنم. گفتم : اگه مسئولیت نگیری باید از گردان بری😐!کمی فکر کرد💭 و گفت : قبول می کنم ، اما با همان #شرط قبلی!
🔰گفتم : صبــر کن ببینم. یعنی چی که تو باید شرط بذاری⁉️ اصلا بگو ببینم . بعضی هفته ها که نیستی #کجا_میری؟اصرار می کرد که نگوید. من هم #اصرار می کردم که باید بگویی کجا می روی.بالأخره گفت.
🔰حاجی تا زنده هستم به کسی نگو🚫، من سه شنبه ها از این جا می رم #مسجد_جمکــــران و تا عصر چهارشنبه بر می گردم.با تعجب نگاهش می کردم😧. چیزی نگفتم.
🔰 بعد ها فهمیدم مسیر 900 کیلومتری #دارخــوئیــن تا #جمکـــران را می رود و بعد از خواندنن نماز📿 امام زمـــان عجل الله تعالی فرجه الشریف بر می گرد.یکبار همراهش رفتم. نیمه های شب🌘 برای خوردن آب بلند شدم. نگاهی به محمــد انداختم.سرش به شیشه بود. مشغول خواندن #نافله بود. قطرات اشک😭 از چشمانش جااری بود.
🔰در مسیر برگشت با او صحبت می کردم. می گفت: یکبــــار #14بار ماشین🚕 عوض کردم تا به جمکران رسیدم. بعد هم #نماز را خواندم و سریع برگشتم!
✍به روایت از همرزم شهید
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh