eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
32.3هزار عکس
10.1هزار ویدیو
223 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢واسه محمدتقی هیچ فرقی نداشت🚫 و به همه ی #معصومین ارادت داشت. 🔸اما به نقل از #همسرشهید که می گفت: ی
6⃣2⃣9⃣ 🌷 💠نحوه ی شهادت 🔰اینجوری که دوست و همرزم صمیمی💞 ایشون فرمودند: موقع به همه ی سنگرهای خط سرکشی کرد، یه کارتون برداشت و نمازش📿 رو خوند. بعد مدتی یه خمپاره💥 اومد، درست 🔰محمدتقی اعتقاد داشت که تا نرسه هیچ آسیبی بهت نمی رسه❌ اگه کسی میشه گلوله اش از قبل معلومه، به خواهرش گفته بود، اینجوری نیست که هرکسی شهید بشه🚫 خدا شهیدا رو انتخاب میکنه، یکی یکی بهشون اشاره میکنه میگه: 😍 🔰محمدتقی وقتی داشت این حرفها رو به میگفت: انگشت اشاره اش👆 رو گذاشت رو خودش گفت: خدا میگه، تو بیا ! 🔰بعد پیکر شهید⚰ رو وقتی دیدیم همون جایی که اشاره کرده بود جای یه ترکش⚡️ بزرگ بوده که دوستاش سعی کرده بودن جای اون ترکش رو با موی بپوشونن. 👌آره اینجوری شد که خدا بهش گفت: راوی: پدر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما😍 آب💧 روی خوبی از چاه زنخدان شما ❣عزم #دیدار_تو دارد
1⃣0⃣0⃣1⃣ 🌷 💠آقا محمدتقی ولحظات آسمانی شدنش 🔰 از پیش که برگشت حدود ده دقیقه به 2⏰ بعداز ظهر بود. 21فروردین🗓 صدای تانکهای دشمن و میشنیدیم👂اسلحه تو دستش بود وداشت . 🔰یهو محمدتقی به نیروها هشدارداد🚨 که: وهمه خیز برداشتیم و بخیر گذشت. ازجاش بلند شد👤 ومی خواست بده توی سنگر. منم اومدم برم سمتش که لباسش وبتکونم. دیگه نفهمیدم چی شد. 🔰خمپاره ای💥 خورد به نیم متری جایی که ایستاده بود و از انفجار من پرت شدم به دیواره ی سنگر وچند ثانیه ای⏱ گیج بودم، گرمای خون پیشونی💔 وبینی م به من فهموند که م. 🔰یهو یاد لحظه قبل انفجار افتادم🗯 که محمد داشت میومد سمت من. کل فضای پر از خاک بود و چیزی دیده نمیشد❌ فقط یه سیاهی، یه سایه👤 روبروم میدیدم، باهمه ی وجودم میگفتم فقط تقی من نباشه😢 🔰رفتم دیدم 😭 وقتی میخوابید دهنش بازبود اونجا هم دیدم دهنش بازه. دوسه تا کوچیک و...چشم راستش👁 کاملا پراز خون بود. دست کشیدم روی چشاش، سوراخ شده بود😔 🔰پشت بیسیم📞 فقط داد میزدم محمود-محمود-تقی. واز بچه ها خواستم سریع آمبولانس🚑 بفرستن. عزیزترین دوستم💞 ومهربان برادرم جلوی چشمام پرپرشده بود😭 اتفاقی که همش ازش . 🔰همه ی توانمون رو جمع کردیم تا از اونجا حرکتش بدیم و از مهلکه خارج کنیم. شده بود. جسم بی جانش😔 رو که امیدوار بودیم باشه بلندکردیم. چندقدم میرفتم وزمین می خوردم. بالاخره ماشین امداد🚔 رسید ورسوندیمش پست . 🔰فقط داد میزدم🗣 تورو خدا زودتر بهش برسین. رو از گردنش گرفتم. آمبولانسی اومد و خودمم دیگه داشتم ازهوش میرفتم😓 رسیدیم بیمارستان به من آرامبخش تزریق کردن💉 و دیدم یکی از پرسنل بیمارستان داشت به همکارش می گفت:اون که توی اون اتاقه.... ومن داد زدم گفتم ؟؟؟😭😭😭 راوی: آقای حسین مولوی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh