eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.8هزار عکس
6.2هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
7⃣4⃣2⃣ 🌷 🔴«اگر کار اعزامم را جور نکنید به همه می‌گویم که "عند ربهم یرزقون" بودنتان دروغ است» 🔸آن زمان ماشین🚕 نداشتیم. با آژانس به میدان در فاز 3 اندیشه رفتیم. آنجا اصلا محل زندگی نبود که دوستی داشته باشد و بخواهد با او دعوا کند😟. 🔹چندتا پله می‌خورد و آن بالا 5 شهید گمنام🕊 دفن بودند. من از پله ها بالا رفتم و دیدم که مصطفی حتی از پله ها هم بالا نیامد. 🔸 پایین ایستاده بود و با گفت: «اگر شما کار اعزام مرا جور نکنید، هرجا بروم می‌گویم که کاری نمی‌کنید. هرجا بروم می‌گویم دروغ است که شهدا عند ربهم یرزقون هستند، می‌گویم روزی نمی‌خورید و هیچ مشکلی از کسی برطرف نمی‌کنید. باید کارهای من را جور کنید».😦 🔹دقیقا خاطرم نیست که 21 یا 23 بود. من فقط او را نگاه می‌کردم.گفتم من بالا می‌روم تا فاتحه بخوانم. او حتی بالا نیامد که فاتحه‌ای بخواند؛ فقط ایستاده بود و زیر لب با شهدا دعوا می‌کرد😕. 🔸 از ده روز بعد از این ماجرا حاجتش را گرفت. سه روز بعد از عید بود که برای بار اعزام شد.✅ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔔🔔 ♦️رفتند تا بمانیم! 🔹اینکه استاد پناهیان گفتند: شاید بزرگترین اثری که برای ما دارد،این است که ما را به وا می دارند! 💭فکر... 💭فکر... 💭فکر... 🔸فکر اینکه قربانی کردند را! و قربانی کرد آن ها را... 🔹این که شهیدی آلبوم عکس های 🎭خود را از بین میبرد که نکند حالا ،اسمش بر سر زبان ها بیفتد و دیده شود😔... 🔸و یا شهیدی پلاکش🏷 را پرت کند در کانال !که در فکرش تشییع⚰ با شکوهی برای خودش متصور شد! ♨️ ... 🔹و شهیدی که حاضر شدند! در جمع سربازان سینه خیز بروند... در پوتین بسیجی ها آب🚰 بخورند... و ... ♨️درس است! ♦️برای خدا شدن آسان نیست! چون هوای قدرت داشتن👊،داشت... نباید دیده شدن داشت... و برای ما سخت است قربانی کردن ♦️چون برای ما تقرب به خداوند از لذت های کم ارزش دنیـ🌏ـا است... ♨️حالا ما چه کار ها که نکردیم برای ⁉️ ♦️و از آن سو به ما بیچارگان میخندند😊! و شاید اشک 😭میریزند؛که در ماندیم!و لباس را از تن در نیاوردیم... 🌾در ماندیم... 🌾در ماندیم... 🌾در ماندیم... 💢به قول : و هنوز گیر یه قرون و دوزار این دنیاییم.که یکی بیاد نگاهمون👀 کنه... ♨️شهدا میخشکوندند! که یوسف زهرا نگاشون کرد... ♦️جان به هر حال قرار است که بشود👌... پس چه خوب است که قربانـی بشود😌... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
↯↯ سلام خدمت همراهان عزیز 📌با توجه به اینکه حسینی در پیش هست و اگر توفیق بشه انشاءالله عازم سفر هستیم🚎 📌و همچنین با نظر به اینکه بعد از ایام اربعین نیز انشاءالله در مجموعه اسکان زائرین پیاده👣 آقا (علیه السلام) در مشهد در خدمت زوار امام هشتم هستیم😊 ♨️لذا 👈چند روز ⇜تا پایان صفر تعداد پستامون میشه (در حد شش هفت پست📱) 📌انشاءالله بعد از دوباره مصمم تر از قبل و با توان مضاعف💪 در خدمتتون هستیم☺️ داریم از محضر همه شما بزرگواران و همراهان محترم کانال همچنان همراه ما باشید 🌹🍃 حق نگهدارتون باشه✋ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#سیره_شهدا آخرین باری که به تهران آمده بود #کمتر غذا میخورد. وقتی با اعتراض ما مواجه میشد میگفت: باید این بدن را #آماده کنم. در شب های #سرد زمستان بدون بالش و پتو میخوابید ومیگفت: این بدن باید عادت کند روزهای طولانی در #خاک بماند. میگفت: من از این دنیا هیچ نمیخواهم حتی یک وجب خاک. دوست دارم انتقام سیلی حضرت زهرا (س) را بگیرم. دوست دارم بدنم در راه خدا قطعه قطعه شود و روحم در جوار خانم حضرت زهرا (س) آرام گیرد.... #شهیدابراهیم_هادی 🌷 📕 سلام برابراهیم۲ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
6⃣9⃣7⃣ 🌷 🔰عشق و محبت❤️ نزدیک‌ترین راه رسیدن به . انسان عاشق همیشه و همه جا به یاد معشوقش💞 نَفَس میزنه دائماً در تلاشه که فاصله‌ش با محبوبش بشه و به هر طریقی که شده زودتر روزها و ساعات⌚️ فراق رو سپری و به برسه. 🔰از جمله شهدایی🌷 که حسن جان علاقه‌ی بی مانندی بهشون داشت، سردارخیبر بود.البته جنس علاقه‌ی حسنِ عزیز به با ما خیلی فرق داشت؛ هرچند که همیشه 📸عکس شهدا رو به همراه داشت و زینت بخش اتاق و... بود، لکن به عکس بسنده نمی‌کرد❌، بلکه خودش رو کرده بود. 🔰 رو برای خودش انتخاب کرده بود و همه‌ی تلاشش این بود که خودش رو بیشتر شبیه شهدا👥 کنه. ✓اعمال، ✓رفتار، ✓اعتقادات، ✓حرکات، ✓واکنش‌ها، ✓دغدغه‌ها و... 🔰از اونجایی که خیلی وقت ها تلاش میکرد از دیگران استفاده کنه، این موضوع رو خوب میدونست👌 که برای رسیدن به دیرینه‌ش هم باید از اونایی که راه رو رفتن و تجربه کردن بگیره تا به هدف 🎯برسه و آسمونی بشه🕊میدونست که باید زندگی کنه تا به فیض شهادت برسه🌷. 🔰عاشق مطالعه📖 در مورد شهدا بود. مدام در صدد این بود که چیز جدید یاد بگیره. هر مطلبی(سیره، اعتقادی، رفتاری و...) که از مطالعه یا شرکت در یادواره های شهدا و... روزیش میشد رو بلافاصله در خودش میکرد☺️. ✔ یادگاری از حاج همت: 🔰برای اینکه لطفش و رحمتش و آمرزشش شامل حال ما بشه .باید داشته باشیم و برای اینکه ما اخلاص داشته باشیم می خواد که از همه چیزمون بگذریم و برای اینکه از همه چیزمون بگذریم باید شبانه روز دلمون❤️، وجودمون و همه چیزمون باشه... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
پرستار به صورت رنگ پریده و لب های ترک خورده مجروح حاج #احمد_متوسلیان نگاه کرد و بعد به پاهای #زخمی اش. گفت: «برادر اجازه بدهید داروی #بی_هوشی تزریق کنم. این طوری #کمتر درد می کشید.» حاجی هم #ناله ای کرد و گفت: «نه! بی هوشم نکن! دارویت را #نگهدار برای آنهایی که زخم های #عمیق تری دارند.» کتاب: خدمت از ماست، ص 82 #حاج_احمد_متوسلیان 🌷 #ایستاده_در_غبار 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔰اولین باری که به #سوریه رفت ۵۰ روزه🗓 بود. اصلا سخت نگذشت🚫 وقتی از سوریه برگشته بود می‌گفت: #خانم من دیگه #نمی‌تونم اینجا بمانم. 🔰یک زمانی دیدم دو روز #عصبانی است. گفتم: حسین آقا من کاری کردم که ناراحتی⁉️ گفت: نه. گفتم: خب یک چیزی #بگو.  گفت: دیگر نمی‌خواهند نیرو به #سوریه اعزام کنند😔 گفتم: این ناراحتی دارد؟ گفت: مگر من چه چیزی‌ام از دیگران #کمتر است که #سیده_زینب من را نمی‌خواهد😭 #شهید_حسین_مشتاقی #شهید_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🕊🌹🕊🌹🕊 🔰از اونجایی که ارزش خیلی زیادی برای قائل بود و در منطقه‌ی بلوچستان🗺 به دنبال گمشده‌ش () می‌گشت، مرخصی می‌گرفت. 🔰یادم هست که این ایام دیگه دل تو دلش نبود💗 همه‌ی ها و هماهنگی هارو انجام میداد برای شرکت در پیاده روی👣 سالار شهیدان حضرت (ع) 🔰از اونجایی که خدمت به اهمیــ💥ـت بسیار بالایی براش داشت، مرخصی هاش رو به صورتی تنظیم میکرد📆 که وقتِ برداشتِ (کشاورزی) باشه و به قول معروف یک تیر دو نشان بشه؛ هم دیدار و هم حال پدر و مادر باشه. 🔰این نحوه‌ی تنظیم برای ایام اربعین حسینی طوری بود که، اولاً به دیدار خانواده اومده باشه👌 و با دوستان هم محله‌ای به مشرف بشن😍 که حق رفاقت👥 راهم ادا کرده باشه. راوی: دوست شهید 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
6⃣3⃣1⃣1⃣ 🌷 💠آنگه رسی به خویشتن که بی خواب و خور شوی 🔰هر وقت می نشستم توی ماشین🚗 محمودرضا، اولین چیزی که توجهم را جلب می کرد هایی بود که روی سینه ماشینش بود. ماشینش بود و سینه تخت ماشین باعث می شد بتواند همیشه مقداری خوراکی😋 روی آن بگذارد و دم دست داشته باشد. 🔰تا سوار می شدم، قبل از اینکه راجع به خوراکی ها بپرسم، تعارف می زد و می گفت: ! همه چیز، از انواع بیسکویت🍪 و کلوچه و تا گاهی یک تکه نان🍞 و گاهی هم غذایی که از خانه آورده بود روی سینه ماشین🚘 پیدا می شد. اما بیشتر وقتها بیسکویت و کلوچه🍩 و تنقلات بود. 🔰یکبار که دم یکی از ایستگاههای مترو🚝 شرق آمد و سوارم کرد، تا نشستم، دیدم یک بسته تایی کیک با روکش شکلاتی🍩 باز کرده و گذاشته آنجا. یکی برداشتم و گفتم: «من نخورده ام؛ با اجازه ات من چند تا از اینها می خورم😋» 🔰گفت: همه اش را بخور، من . گفتم: تو که در حال خوردنی! گفت: من باید همیشه بخورم🍝 نخورم که نمی شود✘ گفتم: ورود شما را به انقلاب اسلامی تبریک عرض می کنم!😂 خندید. 🔰 ای را یادش آورده بودم که خودش یکبار آن اوایل که پاسدار شده بود👤 برایم تعریف کرده بود و مربوط به میشد که یکی از پاسدارهای قدیمی با کرده بود. تعریف می کرد که: «یکبار در روزهای اول دانشکده🏢 که با بچه های پاسدار و اصطلاحا ، غذا می خوردیم🍜 🔰بعد از خوردن ناهار شلوارم را کمی شل کردم. یکی از پاسدارهای متوجه شد، از جا بلند شد دستش را گذاشت روی سینه✋ و گفت: ورود شما به را تبریک عرض می کنم!😄 🔰محمودرضا بعد از اینکه شد، وقت برای خوردن و خوابیدن نداشت❌ اقلا در دفعاتی که من در طول رفت و آمدهایم به می دیدمش اینطور بود. خودش می گفت: علت اینکه همیشه توی ماشینش🚗 خوراکی دارد این است که وقت می کند غذا بخورد. 🔰محمودرضا وقتی این را می گفت من همیشه یاد حرفی از می افتادم که می گفت: «اگر خداوند متعال تدبیری می‌کرد👌 و یک اتفاقی می‌افتاد که ما از این غذا خوردن پیدا می‌کردیم، وقتمان تلف نمی‌شد⌛️» (نقل از حاج مصطفی مولوی) 🔰هر چقدر کم خور بود، بجایش من بخور بودم☺️ یکبار صبـ☀️ـح که با یکی از بچه رزمنده های مقاومت آمده بود فرودگاه✈️دنبالم، وقتی نشستم توی ماشین دیدم یک نصفه روی سینه ماشین است. 🔰نصف نان را قبل از آمدن من، دو نفری👥 خورده بودند. یک تکه از نان🍞 را کندم و گفتم: «من ام... امروز هم که معلوم نیست تو به ما ناهار🍲 بدهی.» تا برسیم به ، من همه آن نصفه بربری را خوردم😅 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
2⃣0⃣2⃣1⃣ 🌷 💠سوغاتی 🔰خیلی خوش سلیقه‌ بود👌 هر چیزی را که به نظرش میامد میگرفت و هزینه💰 و مقدار برای ایشون مهم نبود. 🔰همیشه به ایشون میگفتم: بابا میخوای خیلی بگیری دو یا سه تکه ولی فایده نداشت❌ یک سفر که برای اباعبدالله رفته بودن کربلا، برای من کت چرم🧥 خریده بودن و وقتی به بقیه ی همسفران نشان داده بودن همه ی برای خانم هاشون یکی یک کت از همان ها گرفته بودن☺️ 🔰یک روز قبل از اینکه بیان تلفن زد☎️ و گفت: خانم یک چیز از شما میپرسم فقط جواب منو بده. از بین این رنگ هایی که میگم کدام یک را دوست داری. "سبز . قهوه ای . آبی یا زرد". گفتم زرد چه طور⁉️ 🔰گفت: از یک چیزی را برای شما خریدم و یکی از همسفران چیزی برای خانمش نخریده🙁 و حالا که از مرز رد شدیم چسبیده تو که گرفتی یکیش را بده به من و من تو رودرواسی گیر کردم مجبورم یکی از این کت ها را بدم به ایشون. 🔰با وجود اینکه من گفتم رنگ را بده به ایشون ولی گفت: آخه همه ی رنگ هاش خیلی قشنگه😍 و دوست داشتم از تمام رنگ ها و مدل ها داشته باشی👌 چهار مدل در و از هر مدلی یک رنگش را انتخاب کردم. 🔰باز هم فکرت💭 را بکن و خبرش را بده. خلاصه همان را داده بودن به اون آقا. وقتی از سفر برگشتن🚌 دیدم چه کت های قشنگی. گفتم: خوب یکی کافی بود. گفت: دلم میخواست از همه ی رنگ ها و مدل هاش داشته باشی♥️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰چند خاطره کوتاه از زبان همسر شهید 🔹همیشه وقتی از منطقه به خانه🏡 می‌آمد و من در خانه نبودم، #پشت_در می‌ایستاد و در را باز نمی‌کرد. من می‌گفتم: شما که کلید داری پس چرا داخل نمی‌روی⁉️ می‌گفت: نه عیال جان! دوست دارم #شما در را برایم باز کنی. اگر شده ساعت ها هم پشت در می‌ایستم تا شما بیایی و در را باز کنی😍 🔸یادم هست یکبار من #مسجد بودم و وقتی بازگشتم دیدم کنار در ایستاده است. من گفتم: می‌رفتی داخل. گفت: «نه❌ مگر می‌شود من #همسر داشته باشم و در را خودم باز کنم😉 🔹جنس‌های کوپنی‌مان را که می‌گرفتیم، می‌آورد و بین همه همسایه‌ها🏘 تقسیم می‌کرد و می‌گفت: آن‌ها #بچه دارند، تعداد نفراتشان بیشتر است و نیاز دارند. اما ما #کمتر مصرف می‌کنیم. 🔸ماشین #سپاه دستش بود وقتی من‌ آمدم و گفتم: می‌خواهم بروم سر مزار برادرم♥️ مرا با خودت می‌بری؟ گفت: #عیال_جان! ناراحت نشوی اما نمی‌توانم شما را برسانم. من هم با بچه سختم بود. گفتم: چرا؟😕 سر راهت است مگر چه می‌شود؟ 🔹می‌گفت: عیال جان! اگر قرار باشد شما را برسانم🚗 باید آن دنیا جواب #بیت_المال را بدهم، نمی‌توانم. بعد من می‌گفتم: #دوستانت وقتی ماشین دستشان است، زن و بچه‌شان را می‌رسانند. به من گفت: آن‌ها می‌توانند جواب بدهند اما #من نمی‌توانم جواب بدهم📛 #شهید_سیدیحیی_سیدی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣﷽❣ 📚 ✨نگاهی به زیبایی های ظهور✨ 🔻وقت معلوم ✳️بساط برچیده می شود. قوایش رو به تحلیل رفته، دیگر توانی برای گمراه کردن انسان ها ندارد⛔️ که پروردگار حکیم در روز خلقت آدم(علیه السلام) به او داده بود با به سر می رسد ✳️او ناامید و ناراحت به همان رسیده که دیگر راهی جز نابودی💥 برایش نمانده. شیطانی که به آدم(علیه السلام) سجده نکرد و از خداوند رحمان🌺 مهلت خواست تا نسل آدم را گمراه کند و خداوند متعال نیز به او داد ✳️اما تا یک وقت معلومی و آن وقت معلوم حالا با امام مهربان😍 فرا رسیده است. آری! هم شیطان نابود خود می شود و هم انسان های شیطان نما. پیروان سر سختش هم دیگر راه به جایی نمی برند. و ما چقدر خوشحالیم😍 که در دورانی هستیم که وسوسه های گمراه کننده سراغمان می آید ✳️و حتماً با مدد شما بر هم قالب شده شما را خوشحال نموده لبخند رضایت💖 را برای خود به ارمغان می آوریم. لبخندی که به دنیا می ارزد. ❇️چه سعادتمند هستند کسانی که لبخند زیبایی شما را که از بر لب نشسته تماشا می نمایند♥️ 📝نویسنده: ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
رفتند .... شهید شدند🕊 پیکرشون🌷 موند توی بعد اومدند..! ماهنوز درگیر اینیم که چجوری گناه کنیم 😔 ..! 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
8⃣6⃣2⃣1⃣ 🌷 💠سوغاتی 🔰خیلی خوش سلیقه‌ بود👌 هر چیزی را که به نظرش میامد میگرفت و هزینه💰 و مقدار برای ایشون مهم نبود. 🔰همیشه به ایشون میگفتم: بابا میخوای خیلی بگیری دو یا سه تکه ولی فایده نداشت❌ یک سفر که برای اباعبدالله رفته بودن کربلا، برای من کت چرم🧥 خریده بودن و وقتی به بقیه ی همسفران نشان داده بودن همه ی برای خانم هاشون یکی یک کت از همان ها گرفته بودن☺️ 🔰یک روز قبل از اینکه بیان تلفن زد☎️ و گفت: خانم یک چیز از شما میپرسم فقط جواب منو بده. از بین این رنگ هایی که میگم کدام یک را دوست داری. "سبز . قهوه ای . آبی یا زرد". گفتم زرد چه طور⁉️ 🔰گفت: از یک چیزی را برای شما خریدم و یکی از همسفران چیزی برای خانمش نخریده🙁 و حالا که از مرز رد شدیم چسبیده تو که گرفتی یکیش را بده به من و من تو رودرواسی گیر کردم مجبورم یکی از این کت ها را بدم به ایشون. 🔰با وجود اینکه من گفتم رنگ را بده به ایشون ولی گفت: آخه همه ی رنگ هاش خیلی قشنگه😍 و دوست داشتم از تمام رنگ ها و مدل ها داشته باشی👌 چهار مدل در و از هر مدلی یک رنگش را انتخاب کردم. 🔰باز هم فکرت💭 را بکن و خبرش را بده. خلاصه همان را داده بودن به اون آقا. وقتی از سفر برگشتن🚌 دیدم چه کت های قشنگی. گفتم: خوب یکی کافی بود. گفت: دلم میخواست از همه ی رنگ ها و مدل هاش داشته باشی♥️ 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
به نقل از همسر بعضی از روزهای تلفن📱 همراهش خاموش بود❌. وقتی دلیلش رو می پرسیدم می گفت: 🗣 ارتباطم را با دنیا میکنم تا کمی زمانم را برای امام زمانم اختصاص بدم .😍 اینکه چطوری میتونم برای ایشان مفید باشم😊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
به نقل از همسر بعضی از روزهای تلفن📱 همراهش خاموش بود❌. وقتی دلیلش رو می پرسیدم می گفت: 🗣 ارتباطم را با دنیا میکنم تا کمی زمانم را برای امام زمانم اختصاص بدم .😍 اینکه چطوری میتونم برای ایشان مفید باشم😊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
به نقل از همسر بعضی از روزهای تلفن📱 همراهش خاموش بود❌. وقتی دلیلش رو می پرسیدم می گفت: 🗣 ارتباطم را با دنیا میکنم تا کمی زمانم را برای امام زمانم اختصاص بدم .😍 اینکه چطوری میتونم برای ایشان مفید باشم😊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
به نقل از همسر بعضی از روزهای تلفن همراهش خاموش بود📴 وقتی دلیلش رو می پرسیدم می گفت: ارتباطم را با دنیا میکنم تا کمی زمانم را برای اختصاص بدم😍 اینکه چطوری میتونم برای ایشان مفید باشم😊 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh